English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 229 (42 milliseconds)
English Persian
activate فعال کردن
activate فعال کردن
activated فعال کردن
activates فعال کردن
activating فعال کردن
activation فعال کردن
whip up <idiom> فعال کردن
activate فعال کردن
Search result with all words
activated فعال کردن بفعالیت پرداختن بکارانداختن
activated فعال کردن تخلیص کردن
activates فعال کردن بفعالیت پرداختن بکارانداختن
activates فعال کردن تخلیص کردن
activating فعال کردن بفعالیت پرداختن بکارانداختن
activating فعال کردن تخلیص کردن
arm 1-فراهم کردن وسیله یا ماشین یا تابع برای عمل یا ورودی ها 2-مشخص کردن خط وط وقفه فعال
deactivate غیر فعال کردن
deactivated غیر فعال کردن
deactivates غیر فعال کردن
deactivating غیر فعال کردن
reactivate دوباره فعال کردن
reactivated دوباره فعال کردن
reactivates دوباره فعال کردن
reactivating دوباره فعال کردن
commissioning the ship فعال کردن کشتی
head switching فعال کردن نوک خواندن ونوشتن به هنگام خوانده ونوشته شدن اطلاعات توسط دستگاه ذخیره با دستیابی تصادفی
inactivate غیر فعال کردن
inactivate غیر فعال کردن ناو از رده خارج کردن یکان
turnaround time زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
unmount برای آگاه کردن سیستم عامل از اینکه دیسک درایو فعال نیست
Other Matches
active هدف فعال خط مشی فعال
upping فعال
upped فعال
up فعال
go-ahead فعال
energetic فعال
strenuous فعال
sthenic فعال
active فعال
light footed فعال
smacker فعال
active cell سل فعال
smacking فعال
operational فعال
astir فعال
commissioned <adj.> فعال
efective فعال
light foot فعال
snell فعال
active center مرکز فعال
active cell سلول فعال
semiactive نیمه فعال
active mine مین فعال
active element عنصر فعال
spirituous فعال سرزنده
actual output بازداده فعال
active device دستگاه فعال
hot money پول فعال
spiritous فعال زنده
active centers مراکز فعال
active sonar ردیاب فعال
active stock موجودی فعال
active therapy درمان فعال
enthalpy حرارت فعال
actuator فعال کننده
adrenergic فعال شونده
activation barrier سد فعال سازی
cycle stock موجودی فعال
come alive <idiom> فعال ماندن
active sonar سونار فعال
active site موضع فعال
active site محل فعال
active file پرونده فعال
active file فایل فعال
trig فعال سرحال
acting فعال کاری
active hydrogen هیدروژن فعال
active index ایندکس فعال
active index شاخص فعال
active installation تاسیسات فعال
active installation قسمت فعال
active lines خطهای فعال
active program برنامه فعال
active vocabulary واژگان فعال
active فعال کنشی
activation فعال سازی
out of action غیر فعال
optically active فعال نوری
operating personnel پرسنل فعال
passives غیر فعال
actinic rays اشعه فعال
passive غیر فعال
inactive غیر فعال
active force نیروی فعال
activator فعال ساز
active aircraft هواپیمای فعال
active absorption جذب فعال
active area ناحیه فعال
active window پنجره فعال
active analysis تحلیل فعال
kinetic energy نیروی فعال
active avoidance اجتناب فعال
active balance مانده فعال
active carbon کربن فعال
active zone of well حوزه فعال چاه
active status خط مشی فعال توپخانه
pragmatics فعال واقع بین
euchromatin بخش فعال کروماتین
activities فعال یا مشغول بودن
activated carbon کربن فعال شده
go getter شخص فعال و زرنگ
absorbo cel سلولوز فعال شده
blocked <adj.> <past-p.> غیر فعال شده
cationic دارای کاتیون فعال
ce تراشه فعال کننده
disabled <adj.> <past-p.> غیر فعال شده
locked <adj.> <past-p.> غیر فعال شده
passive sonar ردیاب غیر فعال
passive element یکان غیر فعال
overactive فوق العاده فعال
surfactants مواد فعال در سطح
reactive power توان غیر فعال
surface active agents مواد فعال در سطح
active sonar رادار دریایی فعال
activating effect of functional group گروه فعال ساز
activated sludge لجن فعال شده
active database پایگاه دادههای فعال
pragmatic فعال واقع بین
idle money پول غیر فعال
go-getters شخص فعال و زرنگ
reactive current جریان غیر فعال
activation energy انرژی فعال سازی
go-getter شخص فعال و زرنگ
nonoperating strength پرسنل غیر فعال
activated diffusion پخش فعال شده
activity فعال یا مشغول بودن
active fiscal policy سیاست مالی فعال
activated carbon ذغال فعال شده
activated charcoal کربن فعال شده
active labor force نیروی کار فعال
activated charcoal ذغال فعال شده
arm خط وط وقفه فعال شده .
activated cathode کاتد فعال شده
activated complex کمپلکس فعال شده
man about town مرد فعال اجتماعی وجهانی
field operating فعال درصحرا رده صحرایی
psychoactive drug داروی فعال کننده روان
lie by غیر فعال باقی ماندن
reticular activating system دستگاه فعال ساز شبکهای
passive غیر فعال مطیع وتسلیم
passive fiscal policy سیاست مالی غیر فعال
activated methylene group گروه متیلن فعال شده
interrupt خط وقفه که فعال شده است
interrupting خط وقفه که فعال شده است
interrupts خط وقفه که فعال شده است
passives غیر فعال مطیع وتسلیم
activation فعال شدن کنش وری
anaerobic زنده و فعال بدون هوا واکسیژن
nonstriker یازیگری که در لحظاتی ازبازی فعال نیست
operating force نیروهای حاضر به کار نیروی فعال
to lie dormant غیر فعال بودن [اصطلاح مجازی]
membrane keyboard احساس کننده فشار را فعال میکند
epo Off Power Emergency مدار و دکمههای فعال کننده ان
to be out of action [because of injury] غیر فعال شدن [بخاطر آسیب] [ورزش]
ascending reticular activating system دستگاه فعال ساز صعودی ساخت شبکهای
apparatus شعبه زیرزمینی و مخفی فعال دستگاه وسیله
paper fed که وقتی فعال میشود که کاغذ وارد آن شود
standby قطعه پشتبان که در صورت خرابی سیستم فعال میشود
standbys قطعه پشتبان که در صورت خرابی سیستم فعال میشود
coacher مامور علامت دادن ازمربی به توپزن فعال بیس بال
maskable وقفهای که توسط ماسک وقفه قابل فعال شدن است
aras system reticularactivating ascendingدستگاه فعال ساز صعودی ساخت شبکهای
direct coupled transistor logic سیستم منطقی که منحصرا" ازترانزیستورها به عنوان عناصر فعال استفاده میکند
mask کلمه داده در کامپیوتر که خط وط وقفهای که باید فعال می شوند را انتخاب میکند
viscosity valve شیر کنترل در سیستم مایعات که توسط ویسکوزیته سیال فعال میشود
masks کلمه داده در کامپیوتر که خط وط وقفهای که باید فعال می شوند را انتخاب میکند
edit ترتیبی از حروف یا کلیدها که باید انتخاب شوند تا تابعی یا ویرایشگری فعال شود
sessions 1-زمان یک کار. 2-مدت زمانی که برنامه یا فرآیند اجرا میشود یا فعال است
session 1-زمان یک کار. 2-مدت زمانی که برنامه یا فرآیند اجرا میشود یا فعال است
edited ترتیبی از حروف یا کلیدها که باید انتخاب شوند تا تابعی یا ویرایشگری فعال شود
hot سخت افزار که همیشه فعال ست و در صورت خرابی سیستم به عنوان پشتیبان به کار می رود
hottest سخت افزار که همیشه فعال ست و در صورت خرابی سیستم به عنوان پشتیبان به کار می رود
interrupt اصط لاحی در برنامه نویسی کامپیوتری که خط وط وقفهای که باید فعال شوند را انتخاب میکند
interrupts اصط لاحی در برنامه نویسی کامپیوتری که خط وط وقفهای که باید فعال شوند را انتخاب میکند
hotter سخت افزار که همیشه فعال ست و در صورت خرابی سیستم به عنوان پشتیبان به کار می رود
interrupting اصط لاحی در برنامه نویسی کامپیوتری که خط وط وقفهای که باید فعال شوند را انتخاب میکند
child program تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
autoexec bat در DOS یک فایل دستهای است که هنگام روشن شدن کامپیوتر یا شروع مجدد کاردستگاه فعال میشود
child process تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
sense probe مکانیسم ورودی که نقاط حساس روی یک صفحه نمایش را فعال کرده و درنتیجه برای یک کامپیوترورودی تهیه کند
microchip مداری ه تمام قط عات فعال و غیرفعال آن روی یک قطعه نیمه هادی قرار دارند با روشهای حکاکی و فرآیندهای شیمیایی
microchips مداری ه تمام قط عات فعال و غیرفعال آن روی یک قطعه نیمه هادی قرار دارند با روشهای حکاکی و فرآیندهای شیمیایی
integrated circuit مداری که همه قط عات فعال و غیرفعال آن روی یک نیمه هادی کوچک قرار دارند به وسیله روشهای حکاکی و شیمیایی
mesfet دستگاه فعال اصلی که مدارهای مجتمع ارسنیک گالیم به منظورتقویت جریان و معکوس نمودن ان بکار می رودEffect SemiconductorField etal
handle شمارهای که فایل فعال را مشخص میکند در برنامهای که به فایل دستیابی دارد
handles شمارهای که فایل فعال را مشخص میکند در برنامهای که به فایل دستیابی دارد
key کلید خاص یا ترکیب کلیدها که فرآیندی را آغاز میکند یا برنامه ای را فعال میکند
standbys سیستم پشتیبان که در صورت خرابی سیستم فعال میشود
standby سیستم پشتیبان که در صورت خرابی سیستم فعال میشود
active status وضعیت خدمتی پرسنل کادرارتش وضعیت فعال
cross hairs دو خط متقاطع روی یک دستگاه ورودی که محل تقاطع انها مکان فعال مکان نمای یک سیستم گرافیکی رامشخص میکند
uptime پریود زمانی که در طول ان یک سیستم کامپیوتر فعال است یا صحیح عمل میکندیک دوره زمانی که تجهیزات بدون خرابی کار می کنند
attribute مشخصه مخصوص یک فایل که در صورت فعال بودن فقط اجازه میدهد محتوای فایل دیده شود و هیچ تغییری قابل اعمال نیست
attributing مشخصه مخصوص یک فایل که در صورت فعال بودن فقط اجازه میدهد محتوای فایل دیده شود و هیچ تغییری قابل اعمال نیست
attributes مشخصه مخصوص یک فایل که در صورت فعال بودن فقط اجازه میدهد محتوای فایل دیده شود و هیچ تغییری قابل اعمال نیست
text حالت فعال کامپیوتر یا صفحه نمایش که فقط حروف از پیش تعیین شده را نمایش میدهد و امکان نمایش تصاویر گرافیکی را فراهم نمیکند
texts حالت فعال کامپیوتر یا صفحه نمایش که فقط حروف از پیش تعیین شده را نمایش میدهد و امکان نمایش تصاویر گرافیکی را فراهم نمیکند
focused پنجرهای در CUI که فعال است و ورودی کاربر را می پذیرد یا توسط یک برنامه کنترل میشود و از برنامه دستورات را می پذیرد
focuses پنجرهای در CUI که فعال است و ورودی کاربر را می پذیرد یا توسط یک برنامه کنترل میشود و از برنامه دستورات را می پذیرد
focussed پنجرهای در CUI که فعال است و ورودی کاربر را می پذیرد یا توسط یک برنامه کنترل میشود و از برنامه دستورات را می پذیرد
focusses پنجرهای در CUI که فعال است و ورودی کاربر را می پذیرد یا توسط یک برنامه کنترل میشود و از برنامه دستورات را می پذیرد
focus پنجرهای در CUI که فعال است و ورودی کاربر را می پذیرد یا توسط یک برنامه کنترل میشود و از برنامه دستورات را می پذیرد
focussing پنجرهای در CUI که فعال است و ورودی کاربر را می پذیرد یا توسط یک برنامه کنترل میشود و از برنامه دستورات را می پذیرد
dynamic data exchange در ویندوز ماکروسافت و OS/2 روشی که در آن دو برنامه فعال می توانند دادههای خود را رد و بدل کنند یک برنامه از سیستم عامل می خواهد تا بین دو برنامه اتصال برقرار کند
hottest کلیه خاص یا ترکیب کلیه ها که یک فرآیند را آغاز میکند یا یک برنامه را فعال میکند
hot کلیه خاص یا ترکیب کلیه ها که یک فرآیند را آغاز میکند یا یک برنامه را فعال میکند
hotter کلیه خاص یا ترکیب کلیه ها که یک فرآیند را آغاز میکند یا یک برنامه را فعال میکند
foreground program برنامهای که تقدم بالایی داشته و بنابر این بر برنامههای فعال جاری در یک سیستم کامپیوتری که ازروش چند برنامهای استفاده میکند تقدم دارد
upkeep بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com