Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
get down to brass tacks
<idiom>
فورا شروع به تصمیم گیری
Other Matches
decision making
تصمیم گیری
sewed up
<idiom>
تصمیم گیری
decision table
جدول تصمیم گیری
decision model
الگوی تصمیم گیری
decision making policy
سیاست تصمیم گیری
decision tree
مسیر تصمیم گیری
decision theory
نظریه تصمیم گیری
decision variable
متغیر تصمیم گیری
decision criteria
ضوابط تصمیم گیری
partial jurisdiction
حق تصمیم گیری یا قضاوت محدود
decision lag
تاخیر زمانی در تصمیم گیری
dss
سیستم پشتیبان تصمیم گیری
pass a resolution
با رای گیری تصمیم گرفتن
not touch something with a ten-foot pole
<idiom>
تصمیم گیری چیزی به طور کامل
decision tree
اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
play it by ear
<idiom>
تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
decision
تصمیم گیری برای انجام کاری
take something to heart
<idiom>
به صورت جدی تصمیم گیری کردن
tip the balance
<idiom>
تصمیم گرفتن ،نفوذ درتصمیم گیری
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
interrupts
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupt
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupting
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
go in for
<idiom>
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
decision
اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
decisions
اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
layer
لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
layers
لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
logic
عمل کامپیوتری یا تابعی که تصمیم گیری میکند. قط عات کامپیوتر یا سیستم دیجیتال
decision
نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
decisions
نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
decisions
علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
decision
علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
AI
طراحی و پیشبرد برنامههای کامپیوتری که از هوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید می کنند و شامل دلایل ابتدایی و سایر خصوصیات بشری هستند
intelligence
طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
artificial intelligence
طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
set up
مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
right off
فورا
instants
فورا
right away
فورا
fasts
فورا
forthwith
فورا
fastest
فورا
fasted
فورا
fast
فورا
out of hand
فورا
instant
فورا
instantly
فورا"
immediately
فورا"
here and now
<idiom>
فورا
expressly
فورا
before you know it
فورا
anon
فورا
at call
فورا
straightaway
فورا
before you can say knife
فورا
straightway
فورا
instantaneously
فورا"
at once
فورا
right away
<idiom>
فورا ،بی درنگ
forthrights
فورا` بیدرنگ
therewith
فورا درنتیجه ان
scrams
فورا برو
scram
فورا برو
start off
شروع کردن شروع شدن
extemporize
فورا تهیه کردن
extemporises
فورا تهیه کردن
Simultaneously. In a jiffy.
درآن واحد ( فورا")
extemporising
فورا تهیه کردن
extemporizes
فورا تهیه کردن
extemporised
فورا تهیه کردن
extemporizing
فورا تهیه کردن
I must leave at once.
باید فورا بروم.
extemporized
فورا تهیه کردن
to snap at an invitation
دعوتی را فورا پذیرفتن
Call an ambulance quickly.
فورا یک آمبولانس خبر کنید.
Call a doctor quickly.
فورا پزشک خبر کنید.
Suit the action to the word.
حرفی را فورا" عملی کردن
Can you serve me immediately?
آیا ممکن است غذایم را فورا بیاورید؟
He's a wet blanket.
او
[مرد]
آدم روح گیری
[نا امید کننده ای یا ذوق گیری]
است.
launching area
منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
initiation
شروع کار شروع
load module
یک برنامه کامپیوتر به شکلی که میتواند فورا" توسط کامپیوتر اجرا شود
nonplus
بی تصمیم
avowing
تصمیم
ruling
تصمیم
plucked
تصمیم
pluck
تصمیم
plucking
تصمیم
plucks
تصمیم
decisions
تصمیم
avow
تصمیم
irresolute
بی تصمیم
determination
تصمیم
decision
تصمیم
rulings
تصمیم
resolutions
تصمیم
resolution
تصمیم
weak-kneed
بی تصمیم
weak kneed
بی تصمیم
avows
تصمیم
resolves
تصمیم
resolve
تصمیم
will-power
تصمیم
cut and dried
<idiom>
تصمیم قاطع
to take a d.
تصمیم گرفتن
undecidable
تصمیم ناپذیر
resolve
تصمیم گرفتن
resolution
نیت تصمیم
to be resolved
تصمیم گرفتن
freehand
ازادی در تصمیم
resolves
تصمیم گرفتن
decides
تصمیم گرفتن
determine
تصمیم گرفتن
determines
تصمیم گرفتن
A one-sided(unilateral)decision.
تصمیم یکجانبه
special verdict
تصمیم ویژه
resolutions
نیت تصمیم
determining
تصمیم گرفتن
decision tree
درخت تصمیم
decide
تصمیم گرفتن
determiners
تصمیم گیرنده
minds
تصمیم داشتن
minding
تصمیم داشتن
mind
تصمیم داشتن
decision theory
تئوری تصمیم
decision process
فرایند تصمیم
make up one's mind
تصمیم گرفتن
decision table
جدول تصمیم
logical decision
تصمیم منطقی
joint resolution
تصمیم مشترک
resolutely
از روی تصمیم
determiner
تصمیم گیرنده
make up one's mind
<idiom>
تصمیم گیریکردن
i made up my mind to
تصمیم گرفتم که ...
canons
: تصویبنامه تصمیم
canon
: تصویبنامه تصمیم
to come to a decision
تصمیم گرفتن
afore thought
سبق تصمیم
decision symbol
علامت تصمیم
decision maker
تصمیم گیرنده
to make a decision
تصمیم گرفتن
decision instruction
دستورالعمل تصمیم
decision box
جعبه تصمیم
decidable
تصمیم پذیر
regnum
تصمیم مقتدرانه
resolved that ......
تصمیم گرفته شد که
decision structure
ساختار تصمیم
nonplus
بی تصمیم بودن
decidability
تصمیم پذیری
swear off
<idiom>
تصمیم به ترک چیزی
general verdict
تصمیم به وجه اطلاق
determines
اتخاذ تصمیم کردن
decision making unit
واحد تصمیم گیرنده
take a dicision
اتخاذ تصمیم کردن
determine
اتخاذ تصمیم کردن
determining
اتخاذ تصمیم کردن
orrive at a conclusion
اتخاذ تصمیم کردن
arrive at a conclusion
اتخاذ تصمیم کردن
arbitrament
قدرت اتخاذ تصمیم
decision support system
سیستم پشتیبانی تصمیم
verdicts
تصمیم هیات منصفه
verdict
تصمیم هیات منصفه
make or buy decision
تصمیم به ساخت یاخرید
malice aforethought
سبق تصمیم سوء
to decide
[on]
تصمیم گرفتن
[در مورد]
preform
قبلا تصمیم گرفتن
It was a well - timed ( timely ) decision .
تصمیم بموقعی بود
ratio decidendi
مبنای اصلی تصمیم
self determination
تصمیم پیش خود
determinants
تصمیم گیرنده عاجز
determinant
تصمیم گیرنده عاجز
take a decision
اتخاذ تصمیم کردن
leave hanging (in the air)
<idiom>
بدون تصمیم قبلی
without aforethought
بدون سبق تصمیم
sub judice
بدون تصمیم قضایی
his severity relaxed
از سخت گیری خود کاست سخت گیری وی کمتر شد
order in council
تصمیم هیات مشاورین سلطنتی
decidable
تصمیم گرفتنی قابل فتوی
willpower
تصمیم جدی نیروی اراده
Soc
ازادی دراخذ تصمیم قضایی
premature decision
تصمیم نا بهنگام یا شتاب امیز
resolves
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
resolve
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
to decide on a motion
در مورد تقاضایی تصمیم گرفتن
digamy
دو زن گیری دو شوهر گیری
zero hour
<idiom>
لحظهای که تصمیم مهمی گرفته میشود
She found it hard to make up her mind.
برایش سخت بود که تصمیم بگیرد
It depends on your decison.
بستگش به اراده (تصمیم )شما دارد
if
[when]
it comes to the crunch
<idiom>
وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت
[اصطلاح]
She resolved to give him a wide berth in future.
[She decided to steer clear of him in future.]
او
[زن]
تصمیم گرفت در آینده ازاو
[مرد]
دوری کند.
arranged marriage
ازدواجی که در آن پدر و مادر برایانتخابهمسر فرزندشان تصمیم میگیرند
As the debate unfolds citizens will make up their own minds.
در طول بحث شهروند ها خودشان تصمیم خواهند گرفت.
to opt out
[of something]
تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
ball is in your court
<idiom>
[نوبت تو هست که قدم بعدی را برداری یا تصمیم بگیری]
to opt in
[something]
تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
with the utmost rigour
با کمال سخت گیری با سخت گیری هر چه بیشتر
measuring converter
مبدل اندازه گیری ترانسفورماتور اندازه گیری
stream gaging
اندازه گیری ابراهه ها اندازه گیری رودخانه
order of council
تصمیم هیات مشاورین سلطنتی در غیاب یا بیماری پادشاه یا ملکه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com