Dictiornary-Farsi | فی المجلس مقدا بی درنگ | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 100 (1 milliseconds)

English	Persian
up on the spot	فی المجلس مقدا بی درنگ


Other Matches

on the spot	فی المجلس
on-the-spot	فی المجلس
on the nail	فی المجلس
for prompt cash	فی المجلس
to the fore	فی المجلس
nomogram	سیستم گرافیکی برای حل یک مقدا رکه از دوتای دیگر آمده است
nomograph	سیستم گرافیکی برای حل یک مقدا رکه از دوتای دیگر آمده است
to rap out	بموقع گفتن فی المجلس ساختن
clangorous	درنگ درنگ کننده
tarriance	درنگ
delay	درنگ
delaying	درنگ
delays	درنگ
juncture	درنگ
eftsoons	بی درنگ
unintermediate <adj.>	بی درنگ
hertzprung russel diagram	درنگ
hesitance	درنگ
pause	درنگ
loiteringly	با درنگ
pausing	درنگ
pauses	درنگ
paused	درنگ
right away	بی درنگ
right off	بی درنگ
cut-offs	درنگ
cut-off	درنگ
immediate <adj.>	بی درنگ
straight away	بی درنگ
intuitive <adj.>	بی درنگ
instantaneous <adj.>	بی درنگ
hesitancy	درنگ
hesitation	درنگ
halts	درنگ
tarrying	درنگ
without demur	بی درنگ
tarry	درنگ
halt	درنگ
halted	درنگ
tarries	درنگ
right off the bat <idiom>	بی درنگ
tarried	درنگ
lingerer	درنگ کننده
hey presto	برگرد درنگ
loiteringly	درنگ کنان
stick around	درنگ کردن
right away <idiom>	فورا ،بی درنگ
two days d	دو روز درنگ
swither	درنگ کردن
retardment	درنگ تاخیر
retardatory	درنگ کننده
retardative	درنگ کننده
lingeringly	درنگ کنان
lingering	درنگ کردن
demurs	درنگ کردن
linger	درنگ کردن
lingered	درنگ کردن
demurring	درنگ کردن
loiters	: درنگ کردن
loitering	: درنگ کردن
loitered	: درنگ کردن
demurred	درنگ کردن
loiter	: درنگ کردن
lingers	درنگ کردن
tarrying	درنگ کردن
tarry	درنگ کردن
tarries	درنگ کردن
directly	یکراست بی درنگ
hesitant	درنگ کننده
apace	باشتاب بی درنگ
unhesitatingly	بی درنگ بی تامل
demur	درنگ کردن
real time	بلا درنگ
tarried	درنگ کردن
lets	درنگ کردن مانع
to give a ready consent	بی درنگ رضایت دادن
snap shoting	بی درنگ شلیک کردن
letting	درنگ کردن مانع
let	درنگ کردن مانع
real time	بازده بلادرنگ بی درنگ
haw	درنگ فرمان حرکت
proceed at once to tehran	بی درنگ به تهران رهسپارشوید
haws	درنگ فرمان حرکت
real time input	ورودی بلا درنگ
real time output	خروجی بلا درنگ
real time system	سیستم بلا درنگ
hawing	درنگ فرمان حرکت
hawed	درنگ فرمان حرکت
demur	تقاضای درنگ یا مکث کردن
demurs	تقاضای درنگ یا مکث کردن
demurring	تقاضای درنگ یا مکث کردن
demurred	تقاضای درنگ یا مکث کردن
haltingly	درنگ کنان ازروی دودلی
to snap up	بی درنگ پذیرفتن یا خریدن متعرض شدن
to linger on a subject	روعی موضوعی درنگ کردن یامعطل شدن
real time	اجرای چندین کار بلا درنگ همزمان بدون کاهش سرعت اجرای فرایندی
to make a pause	درنگ کردن تامل کردن
real time	با همان سرعتی که در جهان واقعی حرکت می کنند.نقاشی متحرک بلا درنگ نیاز به سخت افزار نمایش قادر به نمایش یک ترتیب به صورت ده تصویر مختلف در ثانیه دارد
provided he goes at once	بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود