Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (13 milliseconds)
English
Persian
committable
قابل ارتکاب
Search result with all words
treasonable
خیانت امیز قابل ارتکاب خیانت
treasonoius
خیانت امیز قابل ارتکاب خیانت
Other Matches
perpetration
ارتکاب
commissions
ارتکاب
commitment
ارتکاب
commissioning
ارتکاب
commitments
ارتکاب
commission
ارتکاب
commissions
ارتکاب ماموریت
suspicion
فن به ارتکاب جرم
committal
سرسپردگی ارتکاب
perpetration of a crime
ارتکاب جرم
commission of acts
ارتکاب عمل
commission
ارتکاب ماموریت
commissioning
ارتکاب ماموریت
suspicions
فن به ارتکاب جرم
in flagrant d.
درعین ارتکاب عمل
in the very act
در حین ارتکاب جرم
in flagrant delict
درعین ارتکاب گناه
of malice prepense
با قصد ارتکاب گناه
flagrante delicto
درحال ارتکاب جرم
red handed
هنگام ارتکاب جنایت
red handed
درحین ارتکاب جنایت
solicitation
تحریک به ارتکاب جرم
He was caught with his pants down.
مچ او
[مرد]
را حین ارتکاب گرفتند.
to catch with one's pants down
مچ
[کسی ]
را گرفتن
[حین ارتکاب]
To catch someone in the very act .
مچ کسی را گرفتن ( حین ارتکاب )
To be caught red - handed.
گیر افتادن ( هنگام ارتکاب عمل )
He was arrested in the very act .
حین عمل ( ارتکاب جرم ) دستگیر شد
red-handed
دست درخون هنگام ارتکاب جنایت
burglaries
ورود به عنف یا به ملک دیگری به قصد ارتکاب جرم در شب
burglary
ورود به عنف یا به ملک دیگری به قصد ارتکاب جرم در شب
burglarious
مرتکب یا وابسته به عمل واردشدن به خانهای درشب بقصد ارتکاب جرم
striking off the roll
اسم یک solicitor را به تقاضای خودش یا بعلت ارتکاب خطا از لیست وکلاحذف کردن
unlawful assembly
در CL سه نفر یا بیشتر را گویند که به قصد ارتکاب اعمالی که مخل اسایش و امنیت جامعه است گرد هم ایند
friendly front end
طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
recoverable item
وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
quarter session
محاکمی که چهار بار در سال تشکیل می شوند این محاکم صلاحیت رسیدگی به جرایمی را که شخص ممکن است به علت ارتکاب انها به اعدام یاحبس ابد محکوم شود ندارند
archival quality
مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
escrow
سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
attainder
سلب و نفی کلیه حقوق مدنی شخص در موقعی که به علت ارتکاب خیانت یا جنایت به مرگ محکوم میشود محرومیت کامل از حقوق اجتماعی و مدنی
observable
قابل مشاهده قابل گفتن
combustible
قابل سوزش قابل تراکم
sensible
قابل درک قابل رویت
adducible
قابل اضهار قابل ارائه
elastic
قابل کش امدن قابل انعطاف
transferable
قابل واگذاری قابل انتقال
changeable
قابل تعویض قابل تبدیل
presentable
قابل نمایش قابل تقدیم
presentable
قابل معرفی قابل ارائه
exigible
قابل تقاضا قابل ادعا
thankworthy
قابل تشکر قابل شکر
presumable
قابل استنباط قابل استفاده
achievable
قابل وصول قابل تفریق
flexile
قابل تغییر قابل تطبیق
tenable
قابل مدافعه قابل تصرف
exigible
قابل مطالبه قابل پرداخت
bilable
قابل رهایی قابل ضمانت
capacities
حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacity
حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
dwelling house
در CL درقوانین مربوط به هتک حرمت منازل و ورود در شب به منازل به قصد ارتکاب جرم مطرح میشود و عبارت ازمحلی است که عملا" و بالفعل محل سکنی باشد و یا ازملحقات عرفی محل سکنی محسوب شود
visual display terminal
ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display unit
ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
indiscoverable
غیر قابل درک غیر قابل تشخیص
irrefrangible
غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
inconvertible
غیر قابل تغییر غیر قابل تسعیر
floatable
قابل کلک رانی قابل کرجی رانی
indemonstrable
غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
adobe type manager
استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
inexplicably
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
vendible
قابل فروش جنس قابل فروش
vendable
قابل فروش جنس قابل فروش
cleavable
قابل شکافته شدن قابل ورقه ورقه شدن
air transportable sonar
سونار مخصوص هواپیما سونار قابل حمل با هواپیما سونار قابل حمل هوایی
apt
قابل
able
قابل
sensible
قابل حس
good
قابل
thorough paced
قابل
dissoluble
قابل حل
incapable
نا قابل
ablest
قابل
qualified
قابل
abler
قابل
soluble
قابل حل
solvable
قابل حل
capable
قابل
acceptor
قابل
newsworthy
قابل انتشار
considerable
قابل توجه
liveable
قابل معاشرت
traceable
قابل تعقیب
culpable
قابل مجازات
divisible
قابل تقسیم
voidable
<adj.>
قابل لغو
traceable
قابل ردیابی
dubitable
قابل تردید
tractile
قابل اتساع
liveable
قابل زندگی
opens
قابل بحث
opened
قابل بحث
irrecusable
غیر قابل رد
open
قابل بحث
cultivable
قابل کشت
tractile
قابل کشش
voidable
<adj.>
قابل ابطال
extendable
قابل تمدید
extendable
قابل تعمیم
declinable
قابل تصریف
irrigable
قابل ابیاری
livable
قابل زیستن
decidable
قابل حکم
applicable
قابل اجراء
applicable
قابل اطلاق
decipherable
قابل استخراج
excitable
قابل تحریک
deducible
قابل کسر
defeasible
قابل القاء
pitiable
قابل ترحم
livable
قابل زندگی
employable
قابل استخدام
disputable
قابل بحث
decomposable
قابل تجزیه
dividable
قابل تقسیم
distributable
قابل توزیع
distillable
قابل تقطیر
permeable
قابل نفوذ
transformative
قابل تغییر
liveable
قابل زیستن
vibratile
قابل اهتزاز
reversible
قابل نقض
livable
قابل معاشرت
elastic
قابل ارتجاع
controvertible
قابل مباحثه
correctable
قابل تصحیح
willable
قابل اعمال
eludible
قابل گریز
exportable
قابل صدور
willable
قابل اراده
effaceable
قابل زدودن
warrantable
قابل گواهی
observable
قابل مراعات
superimposable
قابل تحمیل
knowable
قابل دانستن
superimposable
قابل تزاید
superposable
قابل انطباق
willable
قابل ارث
superimposable
قابل اضافه
meltable
قابل ذوب
medicable
قابل معالجه
separable
قابل تفکیک
wirable
قابل مخابره
statutable
قابل تقنین
winnable
قابل فتح
maintainable
قابل نگاهداری
suable
قابل پیگرد
submergible
قابل فروکردن در اب
conveyable
قابل انتقال
submersible
قابل شناوری
conveyable
قابل رساندن
supportable
قابل تحمل
supposable
قابل فرض
criticizable
قابل انتقاد
titratable
قابل عیارگیری
to come into effect
قابل اجراشدن
substantial
قابل توجه
to take effect
قابل اجراشدن
to come into operation
قابل اجراشدن
crystallizable
قابل تبلور
voidable
<adj.>
قابل فسخ
preferable
قابل ترجیح
machinable
قابل تراش
effable
قابل تغییر
swimmable
قابل شناوری
emendable
قابل تصحیح
macroscopic
قابل رویت
temptable
قابل اغوا
terminable
<adj.>
قابل فسخ
thankworthy
قابل سپاسگزاری
transferable
قابل ورابری
thinkable
قابل فکر
crescive
قابل رشد
expendable
قابل خرج
discernible
قابل تمیز
describable
قابل توصیف
recommendable
قابل توصیف
despisable
قابل استحقار
detachable bottom
کف قابل تفکیک
determinable
قابل تعیین
detonable
قابل انفجار
detonatable
قابل انفجار
limpsey
قابل انحناء
remarkable
قابل توجه
discernible
قابل تشخیص
distinct
قابل تشخیص
serviceable
قابل استفاده
deprivable
قابل محرومیت
admissible
قابل قبول
limsy
قابل انحناء
limpsy
قابل انحناء
treatable
قابل درمان
dislikable
قابل تنفر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com