English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (13 milliseconds)
English Persian
exactable قابل تحمیل
imposable قابل تحمیل
leviable قابل تحمیل
superimposable قابل تحمیل
Other Matches
modulation تحمیل
infliction تحمیل
possibly تحمیل
coercion تحمیل
protrusions تحمیل
protrusion تحمیل
imposition تحمیل
exaction تحمیل
incurrence تحمیل
inflictable تحمیل کردنی
inflicts تحمیل کردن
velocity modulation تحمیل سرعتی
burdens تحمیل کردن
inflicted تحمیل کردن
exacting تحمیل کننده
burden تحمیل کردن
protruded تحمیل کردن
pushiest تحمیل کنننده
inflicting تحمیل کردن
pushy تحمیل کنننده
force تحمیل کردن
superimposition تحمیل زائد
impose تحمیل کردن
imposes تحمیل کردن
imposing تحمیل کننده
protruding تحمیل کردن
protrudes تحمیل کردن
put upon تحمیل کردن بر
put-upon تحمیل کردن بر
dictating تحمیل کردن
dictates تحمیل کردن
negative modulation تحمیل منفی
forces تحمیل کردن
modulator electrode الکترد تحمیل گر
modulator مرحله تحمیل گر
forcing تحمیل کردن
dictate تحمیل کردن
dictated تحمیل کردن
protrude تحمیل کردن
frequency modulation تحمیل بسامدی
density modulation تحمیل تکاثفی
fm , f.m. تحمیل بسامدی
saddle تحمیل کردن
demodulation تحمیل زدایی
demodulator تحمیل زدا
horn in تحمیل کردن
saddles تحمیل کردن
procrustean تحمیل کننده
saddled تحمیل کردن
cark تحمیل کردن
amplitude modulation تحمیل دامنهای
dictate تحمیل کردن
inflict تحمیل کردن
unmodulated تحمیل ناشده
exactor تحمیل کننده
pushier تحمیل کنننده
positive modulation تحمیل مثبت
imponent تحمیل کننده
synchrocyclotron سیکلوترون تحمیل بسامدی
levied تحمیل نام نویسی
drift space فضای تبدیل تحمیل
self sustained تحمیل شده بنفس
f m cyclotron سیکلوترون تحمیل بسامدی
levies تحمیل نام نویسی
levy تحمیل نام نویسی
levying تحمیل نام نویسی
q demodulator تحمیل زدای کیو
put on : تحمیل کردن گذاردن
modulated wave موج تحمیل شده
frequency modulated cyclotron سیکلوترون تحمیل بسامدی
exacts تحمیل کردن بر درست
exacted تحمیل کردن بر درست
lobby تحمیل گری کردن
burdens بارکردن تحمیل کردن
taxes تحمیل تقاضای سنگین
velocity modulated tube لامپ تحمیل سرعتی
buncher space فضای تحمیل سرعتی
demodulation کشف تحمیل زدایی
self imposed برخود تحمیل شده
burden بارکردن تحمیل کردن
self-imposed برخود تحمیل شده
drift tunnel تونل تبدیل تحمیل
lobbies تحمیل گری کردن
taxed تحمیل تقاضای سنگین
lobbied تحمیل گری کردن
tax تحمیل تقاضای سنگین
exact تحمیل کردن بر درست
putting قراردادن تحمیل کردن بر
puts قراردادن تحمیل کردن بر
put قراردادن تحمیل کردن بر
spark gap modulator تحمیل گر دهانه جرقهای
forces بازور جلو رفتن تحمیل
task تهمت زدن تحمیل کردن
forcing بازور جلو رفتن تحمیل
force بازور جلو رفتن تحمیل
to lay on بستن مالیات تحمیل کردن
tasks تهمت زدن تحمیل کردن
hazing تحمیل کار سخت یا زیاد
he paid through the nose زیاد به او تحمیل کردند گوشش را بریدند
self charging تحمیل شونده بنفس خود خودکار
self enforcing دارای قدرت تحمیل اراده خودبر دیگران
recoverable item وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
friendly front end طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
archival quality مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
escrow سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
imposes تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
impose تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
combustible قابل سوزش قابل تراکم
flexile قابل تغییر قابل تطبیق
achievable قابل وصول قابل تفریق
adducible قابل اضهار قابل ارائه
exigible قابل تقاضا قابل ادعا
presentable قابل معرفی قابل ارائه
observable قابل مشاهده قابل گفتن
sensible قابل درک قابل رویت
exigible قابل مطالبه قابل پرداخت
elastic قابل کش امدن قابل انعطاف
changeable قابل تعویض قابل تبدیل
bilable قابل رهایی قابل ضمانت
presentable قابل نمایش قابل تقدیم
thankworthy قابل تشکر قابل شکر
tenable قابل مدافعه قابل تصرف
transferable قابل واگذاری قابل انتقال
presumable قابل استنباط قابل استفاده
constrain بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constraining بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrains بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
capacities حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacity حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
to put on شرط بندی کردن تحمیل کردن
visual display terminal ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display unit ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
inducing فراهم کردن تحمیل کردن
induced فراهم کردن تحمیل کردن
induces فراهم کردن تحمیل کردن
induce فراهم کردن تحمیل کردن
lobbied تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobbies تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobby تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
indiscoverable غیر قابل درک غیر قابل تشخیص
inconvertible غیر قابل تغییر غیر قابل تسعیر
floatable قابل کلک رانی قابل کرجی رانی
irrefrangible غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
indemonstrable غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
adobe type manager استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
vendable قابل فروش جنس قابل فروش
vendible قابل فروش جنس قابل فروش
cleavable قابل شکافته شدن قابل ورقه ورقه شدن
surcharges زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
air transportable sonar سونار مخصوص هواپیما سونار قابل حمل با هواپیما سونار قابل حمل هوایی
qualified قابل
solvable قابل حل
dissoluble قابل حل
capable قابل
acceptor قابل
sensible قابل حس
good قابل
thorough paced قابل
ablest قابل
incapable نا قابل
abler قابل
able قابل
soluble قابل حل
apt قابل
acclimatable قابل اعتیاد
accomplishable قابل اجرا
practical <adj.> قابل استفاده
treatable قابل بحث
allowable قابل استفاده
transmutative قابل تغییر
transmutative قابل تبدیل
acceptance limit حد قابل قبول
profitable قابل استفاده
acclamable قابل تحسین
traversable قابل عبور
treatable قابل درمان
transportable قابل حمل
explosive قابل انفجار
absolvable قابل عفو
absorbable قابل جذب
abrogable قابل الغاء
abatable قابل تخفیف
practicals قابل استفاده
reputable قابل اطمینان
reputable قابل شهرت
abrogable قابل نسخ
aceptive قابل قبول
comestible قابل خوردن
blamable قابل سرزنش
traceable قابل ردیابی
traceable قابل تعقیب
tractile قابل کشش
tractile قابل اتساع
bailable قابل ضمانت
awardable قابل اعطاء
avertible قابل دفع
augmentable قابل افزایش
assurable قابل اطمینان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com