Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (14 milliseconds)
English
Persian
portable
قابل حمل ونقل
transportable
قابل حمل ونقل
Search result with all words
gangplank
سکوب قابل حمل ونقل کشتی و غیره
gangplanks
سکوب قابل حمل ونقل کشتی و غیره
Other Matches
hauled
حمل ونقل
transports
حمل ونقل
transporting
حمل ونقل
haul
حمل ونقل
hauling
حمل ونقل
hauls
حمل ونقل
transportation
حمل ونقل
transport
حمل ونقل
transported
حمل ونقل
forwarding
حمل ونقل
conveying capacity
فرفیت حمل ونقل
cost of transport
قیمت حمل ونقل
wagoner
متصدی حمل ونقل
portability
قابلت حمل ونقل
common carrier
متصدی حمل ونقل
carried
حمل ونقل کردن
amphibious lift
حمل ونقل اب خاکی
carry
حمل ونقل کردن
forwarding agent
متصدی حمل ونقل
carrying
حمل ونقل کردن
cabotage
حمل ونقل ساحلی
carries
حمل ونقل کردن
air delivery
حمل ونقل از راه هوا
cto
عامل حمل ونقل ترکیبی
ammunition lift capability
فرفیت حمل ونقل مهمات
motor transport
حمل ونقل به وسیله خودرو
transport means
وسیله بارکشی یاحمل ونقل
mto
عامل حمل ونقل چند نوعه
common carrier
متصدی حمل ونقل حامل مشترک
carrier's risk
ریسک به عهده شرکت حمل ونقل
toted
حمل ونقل کردن سوق دادن
lighterage
حمل ونقل کالا بوسیله دوبه
toting
حمل ونقل کردن سوق دادن
totes
حمل ونقل کردن سوق دادن
tote
حمل ونقل کردن سوق دادن
pay load
اجناس مقرون بصرفه برای حمل ونقل
harbor master
مامور تنظیم حمل ونقل وامور بندرگاه
dead weights
وزن خالص وسیله حمل ونقل بدون بار
dead weight
وزن خالص وسیله حمل ونقل بدون بار
unhandy
ناراحت نامناسب برای حمل ونقل دور از دسترس
jet star
نوعی هواپیمای کوچک حمل ونقل چهار موتوره جت
bat money
فوق العاده افسران بابت حمل ونقل بنه سفر
bat allowance
فوق العاده افسران بابت حمل ونقل بنه سفر
motor pool
گروهی از وسائط نقلیه برای مقاصد نظامی یا حمل ونقل بنوبت
haulage
پولی که راه اهن بابت حمل ونقل قطارهای بیگانه در مسیر خود میگیرد
friendly front end
طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
recoverable item
وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
archival quality
مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
escrow
سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
dangerous goods by road agreement
موافقتنامه بین کشورهای اروپایی که در ان درخصوص وسیله حمل نحوه بسته بندی و مشخصات وسیله حمل ونقل توضیح لازم داده شده است
achievable
قابل وصول قابل تفریق
changeable
قابل تعویض قابل تبدیل
adducible
قابل اضهار قابل ارائه
thankworthy
قابل تشکر قابل شکر
tenable
قابل مدافعه قابل تصرف
presentable
قابل نمایش قابل تقدیم
elastic
قابل کش امدن قابل انعطاف
sensible
قابل درک قابل رویت
presentable
قابل معرفی قابل ارائه
exigible
قابل مطالبه قابل پرداخت
transferable
قابل واگذاری قابل انتقال
flexile
قابل تغییر قابل تطبیق
presumable
قابل استنباط قابل استفاده
observable
قابل مشاهده قابل گفتن
bilable
قابل رهایی قابل ضمانت
combustible
قابل سوزش قابل تراکم
exigible
قابل تقاضا قابل ادعا
capacities
حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacity
حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
visual display unit
ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display terminal
ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
air priorities committee
کمیته تعیین ارجحیت حمل ونقل هوایی یا تعیین ارجحیت حمل بار
indemonstrable
غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
floatable
قابل کلک رانی قابل کرجی رانی
irrefrangible
غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
inconvertible
غیر قابل تغییر غیر قابل تسعیر
indiscoverable
غیر قابل درک غیر قابل تشخیص
adobe type manager
استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
inexplicably
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
transports
حمل ونقل کردن حمل کردن
transport
حمل ونقل کردن حمل کردن
transported
حمل ونقل کردن حمل کردن
transporting
حمل ونقل کردن حمل کردن
vendable
قابل فروش جنس قابل فروش
vendible
قابل فروش جنس قابل فروش
cleavable
قابل شکافته شدن قابل ورقه ورقه شدن
air transportable sonar
سونار مخصوص هواپیما سونار قابل حمل با هواپیما سونار قابل حمل هوایی
able
قابل
solvable
قابل حل
acceptor
قابل
abler
قابل
qualified
قابل
capable
قابل
sensible
قابل حس
soluble
قابل حل
thorough paced
قابل
dissoluble
قابل حل
apt
قابل
good
قابل
ablest
قابل
incapable
نا قابل
negotiable
قابل مذاکره
intelligible
قابل فهم
apparent
قابل رویت
pasturable
قابل چرا
reasonable
قابل قبول
negotiable
قابل معامله
consignable
<adj.>
قابل ارسال
partible
قابل افراز
negotiable
قابل انتقال
suppliable
<adj.>
قابل ارسال
intelligible
قابل درک
deliverable
<adj.>
قابل ارسال
noticeable
قابل توجه
piceous
قابل اشتعال
regrettable
قابل تاسف
plantable
قابل کشت
accountable
[explicable]
<adj.>
قابل درک
comprehensible
<adj.>
قابل درک
remarkable
قابل توجه
trustworthy
قابل اعتماد
ponderable
قابل سنجش
executable
<adj.>
قابل اجرا
pardoable
قابل عفو
workable
<adj.>
قابل اجرا
moveable
قابل تغییر
shippable
<adj.>
قابل ارسال
imaginable
قابل درک
comprehensible
قابل درک
vulnerable
قابل حمله
understandable
<adj.>
قابل توضیح
detectable
قابل کشف
justifiable
قابل توجیه
recoupable
قابل جبران
persuadable
قابل تشویق
omissible
قابل حذف
viable
قابل دوام
admirable
<adj.>
قابل پسند
verifiable
قابل بازبینی
verifiable
قابل رسیدگی
inflective
قابل صرف
negligible
قابل اغماض
negligible
قابل فراموشی
nota bene
قابل توجه
admirable
<adj.>
قابل تحسین
rebuttable presumptions
احکام قابل رد
perceptible
قابل درک
combustible
قابل اشتعال
attributable
قابل اسناد
practicable
قابل اجرا
audible
قابل شنیدن
audible
قابل شنوایی
available for delivery
<adj.>
قابل ارسال
sustainable
قابل تحمل
venial
قابل عفو
arable
قابل کشتکاری
navigable
قابل کشتیرانی
detachable
قابل تفکیک
multiplicable
قابل تکثیر
adjustable
قابل تنظیم
makable
<adj.>
قابل وصول
adjustable
قابل تطبیق
multipliable
قابل تکثیر
combustible
قابل احتراق
open cheque
چک قابل انتقال
operable
قابل علاج
operable
قابل درمان
variant
قابل تغییر
detachable
قابل تجزیه
analogous
قابل مقایسه
predictable
قابل پیشگویی
registered
قابل اهمیت
predictably
قابل پیشگویی
namable
قابل ذکر
numerable
قابل شمارش
makable
<adj.>
قابل اجرا
identifiable
قابل شناسایی
advisable
قابل توصیه
analogous
قابل قیاس
quenchable
قابل جلوگیری
opens
قابل بحث
opened
قابل بحث
open
قابل بحث
extendable
قابل تعمیم
extendable
قابل تمدید
divisible
قابل تقسیم
considerable
قابل توجه
contrivable
<adj.>
قابل اجرا
doable
<adj.>
قابل اجرا
employable
قابل استخدام
feasible
<adj.>
قابل اجرا
pitiable
قابل ترحم
achievable
<adj.>
قابل اجرا
practicable
<adj.>
قابل وصول
elastic
قابل ارتجاع
possible
[doable, feasible]
<adj.>
قابل وصول
newsworthy
قابل انتشار
executable
<adj.>
قابل وصول
admissible
قابل قبول
handier
قابل استفاده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com