English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (13 milliseconds)
English Persian
reputable قابل شهرت
Search result with all words
notbility شهرت قابل ملاحظگی
Other Matches
popularity شهرت
odor شهرت
prestige شهرت
name شهرت
title شهرت
names شهرت ها
titles شهرت ها
stand شهرت
famousness شهرت
notability شهرت
grapevines شهرت
grapevine شهرت
odours شهرت
odour شهرت
odors شهرت
emprise شهرت
illustrousness شهرت
illustriousness شهرت
names شهرت
name شهرت
reports شهرت
reported شهرت
fameless بی شهرت
hearsay شهرت
unknown بی شهرت
unknowns بی شهرت
fame شهرت
reputations شهرت
renown شهرت
conspicuousness شهرت
celebrity شهرت
reputation شهرت
report شهرت
publicity شهرت
celebrities شهرت
attribute شهرت افتخار
bad reputation سوء شهرت
unpopularity عدم شهرت
To become famous (renowned). شهرت یا فتن
attributing شهرت افتخار
estimating قیمت شهرت
to get fame شهرت یافتن
standing دوام شهرت
there is a rumour that شهرت دارد که
esteem شهرت ارجمندشمردن
repute شهرت داشتن
posthumous fame شهرت پس از مرگ
oecumenicity شهرت جهانی
attributes شهرت افتخار
name نام و شهرت
estimates قیمت شهرت
names نام و شهرت
estimate قیمت شهرت
estimated قیمت شهرت
To be world famous . To enjoy an international reputation. شهرت جهانی داشتن
immortalizing شهرت جاویدان دادن به
there removred revolution شورشی که شهرت دارد
to win fame شهرت پیدا کردن
to publish abroad در همه جا شهرت دادن
immortalizes شهرت جاویدان دادن به
immortalized شهرت جاویدان دادن به
publish abroad در همه جا شهرت دادن
rehabilitation احیای شهرت یااعتبار
immortalised شهرت جاویدان دادن به
immortalises شهرت جاویدان دادن به
immortalising شهرت جاویدان دادن به
immortalize شهرت جاویدان دادن به
to shoot to fame <idiom> ناگهانی به شهرت رسیدن
immortalization اعطای نام یا شهرت جاودانی
establishing شهرت یامقامی کسب کردن
establishes شهرت یامقامی کسب کردن
establish شهرت یامقامی کسب کردن
to damage somebody's good reputation به شهرت کسی خسارت زدن
All is ephemeral , the fame and the famous . شهرت ومشهور هردو درگذرند
his standing with his colleagues شهرت او [مرد ] میان همکاران خود
Italian stucco is world famous . گچ برای ایتالیا شهرت جهانی دارد
It is not much of a reputation (status symbol) for one. اینهم برای آدم شهرت نشد
vindication اعاده حیثیت [مثال شهرت یا آبرو ...]
They are famed for their courage. بخاطر شجاعت وجسارتشان شهرت دارند
to build up areputation شهرت یا ابرویی برای خوددرست کردن
The town is famous for its hot springs . این شهر بدلیل چشمه های آبگرمش شهرت دارد
He acquired kudos by appearing on television. او [مرد] با ظاهر شدن در تلویزیون جلال [شهرت] به دست آورد.
staked شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stake شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stakes شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
recoverable item وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
friendly front end طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
archival quality مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
escrow سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
to win one's spurs بدرجه سلحشوری رسیدن برجسته شدن نامی شدن شهرت یافتن
to tarnish something [image, status, reputation, ...] چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
combustible قابل سوزش قابل تراکم
achievable قابل وصول قابل تفریق
transferable قابل واگذاری قابل انتقال
adducible قابل اضهار قابل ارائه
exigible قابل تقاضا قابل ادعا
changeable قابل تعویض قابل تبدیل
tenable قابل مدافعه قابل تصرف
presentable قابل معرفی قابل ارائه
presentable قابل نمایش قابل تقدیم
elastic قابل کش امدن قابل انعطاف
sensible قابل درک قابل رویت
presumable قابل استنباط قابل استفاده
flexile قابل تغییر قابل تطبیق
observable قابل مشاهده قابل گفتن
exigible قابل مطالبه قابل پرداخت
bilable قابل رهایی قابل ضمانت
thankworthy قابل تشکر قابل شکر
capacity حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacities حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
eternize ابدی کردن شهرت ابدی دادن
visual display unit ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display terminal ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
Reihan ریحان [شهری در استان مرکزی و نزدیک اراک که به بافت طرح های هراتی و افشان یا زمینه قرمز شهرت داشته و اکثر فرش های آن بصورت تک پودی بافته می شوند.]
indiscoverable غیر قابل درک غیر قابل تشخیص
floatable قابل کلک رانی قابل کرجی رانی
indemonstrable غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
inconvertible غیر قابل تغییر غیر قابل تسعیر
irrefrangible غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
Sarouk ساروق [حوزه بافت ساروق در استان مرکزی با شهرت جهانی در بافت فرش های پر تراکم با زمینه قرمز و حاشیه آبی، پرز بلند و طرح افشان بته ای و گل خشتی است.]
Jaff design طرح جاف [جاف از روستاهای کردستان می باشد و از قدیم به بافت انواع کیسه های خورجینی و دستی شهرت داشته است. طرح ها اکثرا لوزی شکل بوده و لبه ها حالت قالب دارند.]
adobe type manager استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
geometric design طرح هندسی [این طرح در ابتدا بخاطر ذهنی بافی و سهولت بیشتر در بافت، بین عشایر و روستاها شهرت یافت. ولی امروزه هم به صورت ساده گذشته و هم بصورت پیچیده بین بافندگان استفاده می شود.]
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
vendable قابل فروش جنس قابل فروش
vendible قابل فروش جنس قابل فروش
cleavable قابل شکافته شدن قابل ورقه ورقه شدن
rashwan medallion ترنج رشوان [این شهر در استان کردستان قرار داشته و به بافت قالیچه های خورجینی، گلیم و فرش های هندسی با ترنج مخصوص به این ناحیه شهرت دارد. ترنج این فرش ها بصورت لوزی بزرگ به همراه اشکال هندسی می باشد.]
air transportable sonar سونار مخصوص هواپیما سونار قابل حمل با هواپیما سونار قابل حمل هوایی
sensible قابل حس
thorough paced قابل
good قابل
acceptor قابل
solvable قابل حل
capable قابل
ablest قابل
abler قابل
incapable نا قابل
apt قابل
dissoluble قابل حل
qualified قابل
soluble قابل حل
able قابل
persuadable قابل تشویق
preventable قابل جلوگیری
separable قابل تفکیک
ponderable قابل سنجش
plantable قابل کشت
decipherable قابل استخراج
piceous قابل اشتعال
prescriptible قابل تجویز
observable قابل مراعات
pregnable قابل ابستنی
knowable قابل دانستن
predicable قابل اسناد
decidable قابل حکم
potatory قابل شرب
potable قابل شرب
combinable قابل ترکیب
producible قابل تولید
purchasable قابل خریداری
quenchable قابل جلوگیری
preventible قابل جلوگیری
opens قابل بحث
opened قابل بحث
open قابل بحث
extendable قابل تعمیم
extendable قابل تمدید
quizzable قابل ریشخند
divisible قابل تقسیم
quodlibet نکته قابل
quoteworthy قابل اقتباس
publishable قابل نشر
denumerable قابل شمارش
comestible قابل خوردن
come at able قابل وصول
promotable قابل ترویج
pronounceable قابل تلفظ
propagable قابل تکثیر
propagable قابل ترویج
newsworthy قابل انتشار
propagable قابل تبلیغ
cultivable قابل کشت
elastic قابل ارتجاع
prosecutable قابل تعقیب
pursuable قابل تعقیب
crystallizable قابل تبلور
caducity قابل زوال
moot قابل بحث
demountable قابل انتقال
demountable قابل برداشتن
demonstrability قابل شرح
demandable قابل مطالبه
moveable قابل تغییر
demandable قابل تقاضا
deliverable قابل تحویل
defeasible قابل القاء
citable قابل ذکر
claimable قابل ادعا
claimable قابل مطالبه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com