Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (20 milliseconds)
English
Persian
The law prescribes a prison sentence of at least five years for such an offence.
قانون کم کمش پنج سال حکم زندان برای چنین جرمی تجویزمی کند.
Other Matches
to be complicit in
[with]
something
[در جرمی]
شریک بودن
[قانون ]
to become an accessory to a crime
در جرمی شریک شدن
[قانون ]
to be complicit in
[with]
something
[در جرمی]
همدستی داشتن
[قانون ]
bill of rights
منظور هرسندی است که در ان از حقوق و ازادیهای فردی و اجتماعی سخن به میان اید و معمولااین چنین سندی بعد ازانقلابات بزرگ و یا تغییررژیم و یا تغییر قانون اساسی وجود پیدا میکند
methought
چنین بنظرم میرسد چنین می نماید
to take action to prevent
[stop]
such practices
اقدام کردن برای اینکه از چنین شیوه هایی جلوگیری شود
colony
موسسه ای دور از تمدن برای گروهی از مردم
[مانند زندان]
wellŠsuppose it is so
خوب فرض کنیم چنین باشد فرضا چنین باشد
object code
خروجی یک کامپایلر یا اسمبلرکه خود کد ماشینی قابل اجرابوده یا برای پردازش بیشتربه منظور تولید چنین کدی مناسب است کد مقصود برنامه مقصود
routs
اجتماع برای اشوب یا کارخلاف قانون
routed
اجتماع برای اشوب یا کارخلاف قانون
rout
اجتماع برای اشوب یا کارخلاف قانون
breakaway
شکستن خط محاصره شکستن بند زندان فرار از زندان
backwards
روشی در هوش مصنوعی برای محاسبه هدف از بین چندین قانون
backward
روشی در هوش مصنوعی برای محاسبه هدف از بین چندین قانون
law calf
پوست گوساله رنگ نشده که برای جلد کتابهای قانون بکار می برند
two man rule
قانون حضور یاتصویب دونفره یا تصویب به وسیله دونفر برای انجام کار
copyright
عمل مجلس برای تصویب قانون حق چاپ و کنترل کپیهای موادی که این حق را دارند
copyrights
عمل مجلس برای تصویب قانون حق چاپ و کنترل کپیهای موادی که این حق را دارند
else rule
قانون منط ق برنامه دریک دستور -IF Then برای اعمال IF دیگر اگر شرط -IF Then برقرار نبود
forced sale
فروش چیزی به حکم قانون و به طریقی که قانون معین کرده است
legalism
رستگاری از راه نیکوکاری افراط در مراعات قانون اصول قانون پرستی
the law is not retroactive
قانون شامل گذشته نمیشود قانون عطف بماسبق نمیکند
code
قانون بصورت رمز دراوردن مجموعه قانون تهیه کردن
nuclear number
عدد جرمی
nucleon number
عدد جرمی
mass flow
دبی جرمی
mass number
عدد جرمی
mass spectrometry
طیف سنجی جرمی
mass spectrograph
طیف نگار جرمی
mass spectrometer
طیف سنج جرمی
committing an offence
مرتکب جرمی شدن
declaratory statute
قانون تاکیدی قانونی است که محتوی مطلب جدیدی نیست بلکه لازم الاجرابودن یک قانون سابق را تاکیدو تصریح میکند
law of procedure
قانون اصول محاکمات قانون شکلی
I haven't done anything wrong.
من هیچ خطایی
[جرمی]
نکردم.
public mischief
جرمی که مضر به حال جامعه باشد
burglars
کسی که در شب به قصدارتکاب جرمی وارد خانهای شود
burglar
کسی که در شب به قصدارتکاب جرمی وارد خانهای شود
What has he done wrong?
[مگر]
او
[مرد]
چه خطایی
[جرمی]
کرده است؟
hyperon
جرمی که حد فاصل بین پروتون ونوترون دو اتم است
true bill
اعلام جرمی که هیئت منصفه در فهر ان صحه گذارند
to keep somebody on a short leash
کسی را دائما کنترل کردن
[مثال مشکوکان به جرمی ]
penal statute
قانون جزایی قانون مجازات
canons
قانون کلی قانون شرع
canon
قانون کلی قانون شرع
say's law
قانون سی . براساس این قانون
supercritical fluid chromatography/mass
spectrometry کروماتوگرافی سیال فوق بحرانی / طیف بینی جرمی
huygen's principle
قانون عمومی مربوط به همه حرکتهای موجی : هر نقطه دلخواه در جبهه فاز یا جبهه موج میتواند خود منبع ثانویهای برای انتشار موجهای کروی باشد
it happened thaf
چنین
so
چنین
sic
چنین
i express my regret for it
که چنین شد
like this
چنین
likewise
چنین
such
یک چنین
thus
چنین
such
چنین
be it so
چنین باد
be it so
چنین باشد
methinks
چنین مینماید
i imagine he is my friend
چنین می پندارم
such and such
چنین و چنان
amen
چنین باد
secus
نه این چنین
so said darius
چنین گفت ....
who said so?
که چنین حرفی زد
there is a rumour that
چنین میگویند که
exactly
چنین است
the report goes
چنین گویند
beit so
چنین باشد
beit so
چنین باد
i was given to understand
چنین فهمیدم
s.f.c/m.s
mass/fluidchromatography spectrometrysupercritical کروماتوگرافی سیال فوق بحرانی / طیف بینی جرمی
marginal productivity law
قانون بازدهی نهائی قانون بهره وری نهائی ب_راساس این ق__انون با اف_زایش یک عامل تولید با ف_رض ثابت بودن سایر ع__وامل تولیدنهائی نهایتا کاهش خواهدیافت
i express my regret for it
پوزش میخواهم که چنین شد
is it not
ایا چنین نیست
Fate had so decreed . I t was so destined .
قسمت چنین بود
that is not the case
مطلب چنین نیست
perhaps so
شاید چنین باشد
semble
چنین به نظر می رسد
methinks
بنظرم چنین میرسد
so called
که چنین نامیده شده
meseems
چنین بنظرم میرسد
it look as if
چنین مینماید که گویی
it follows that.....
چنین برمی اید که ....
what
[some]
people would call
[may call]
<adj.>
که چنین نامیده شده
so-called
که چنین نامیده شده
in that case
حال که چنین است
But fate decreed otherwise.
اما قسمت چنین بود .
i had never seen such a book
من هرگز چنین کتابی ندیده ام
so to speak
اگربتوان چنین چیزی گفت
such being the case
حال که چنین است دراینصورت
scilicet
از این چنین استنباط میشود.....
so and so
اینکار وانکار چنین وچنان
it promisews to be easy
چنین مینماید که اسان است
so-and-so
اینکار وانکار چنین وچنان
is that so?
ایا وا قعا چنین است
ex-directory
شخصی که چنین شمارهای را دارد
Never! Not at all !! By no means !There is no such thing at all . Nothing of the sort. Nothing doing.
ابدا"چنین چیزی نیست
sthene
واحد نیرو در سیستم غیرمتریک معادل نیرویی که به جرمی برابر یک تن شتاب یک متر بر مجذور ثانیه
coloratura
خوانندهای که همراه چنین آهنگی میخواند
Such a thing does not exist at all .
چنین چیزی اصلا" وجود ندارد
he pretended to be asleep
چنین وانمود کرد که خواب است
dedication
قصدایجاد چنین تاسیسی استنباط گردد
I never saw anything like it.
من تا اکنون هرگز چنین چیزی را ندیده ام.
so to peaking
اگر بتوان چنین چیزی گفت
coloraturas
خوانندهای که همراه چنین آهنگی میخواند
dedications
قصدایجاد چنین تاسیسی استنباط گردد
The story goes that …
آورده اند که (چنین روایت کنند )…
implied trust
امانت فرضی حالتی است که کسی به حکم مندرج در قانون و یاجمع شدن شرایطی که قانون پیش بینی کردن عنوان امین می یابد و یا در موردی مسئول تلقی میشود بدون انکه شخصا" به این امرتمایل داشته باشد
It was inappropriate to make such a remark .
مناسبت نداشت چنین مطلبی اظهار گردد
No such a thing has been stipulated in the contract.
درقرارداد چنین چیزی قید نشده است
Not on your life !
هرگز توعمرم ( چنین کاری نخواهم کرد) !
okuns law
براساس این قانون رابطه نزدیکی بین تغییرات نرخ بیکاری وافزایش تولید واقعی وجوددارد . اوکان نشان میدهد که در امریکا برای کاهش 1درصد نرخ بیکاری تولیدواقعی باید معادل 3درصدافزایش یابد
sic
علامت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده
law of demand
براساس قانون تقاضا مقدار تقاضای کالا باقیمت ان کالا رابطه معکوس دارد . هر چه قیمت کالا بالاتررود مقدار تقاضا برای کالاکمتر میشود
subsistence theory of wages
نظریه حداقل دستمزدها براساس این نظریه که دراواخر قرن 81 و اوایل قرن نوزدهم رایج بوده است دردراز مدت میزان دستمزد باحداقل نیاز برای زندگی برابرخواهد بود . این قانون
sick
علامت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده برانگیختن
sickest
علامت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده برانگیختن
gaols
زندان
jail
زندان
prisons
زندان
jails
زندان
prison
زندان
gaoling
زندان
presidio
زندان
jailing
زندان
pokey
زندان
hoosegow
زندان
house of correction
زندان
jailed
زندان
qoud
زندان
bridewell
زندان
slammer
زندان
tolbooth
زندان
gaol
زندان
calaboose
زندان
grate
زندان
hothouse
زندان
quod
زندان
hothouses
زندان
grates
زندان
tollbooth
زندان
gaoled
زندان
imprisonment
زندان
dungeons
زندان
dungeon
زندان
grated
زندان
the big three
ترومن و استالین وهم چنین به انگلستان امریکا و شوروی اطلاق میشود
the law does not apply to him
او مشمول قانون نمیشود قانون شامل او نمیشود
to break the prison
گریختن از زندان
disciplinary segregation
زندان انضباطی
cell
زندان تکی
solitary confinement
زندان انفرادی
house of d.
زندان موقتی
disprison
از زندان دراوردن
solitary confinement
زندان مجرد
prison
وابسته به زندان
prisons
وابسته به زندان
prisons
زندان کردن
prison camps
زندان صحرایی
from out the prison
از توی زندان
dunggeon
زندان زیرزمین
black hole
زندان تاریک
prison camp
زندان صحرایی
prison
زندان کردن
to serve time
در زندان بسربردن
cell
زندان انفرادی
cells
زندان تکی
penology
اداره زندان
sweatbox
زندان مجرد
confinement
زندان بودن
lockups
زندان کردن
cells
زندان انفرادی
jailbreaks
فرار از زندان
jailbreak
فرار از زندان
imprisoning
زندان کردن
imprison
زندان کردن
lockup
زندان کردن
disciplinary barracks
زندان انضباطی
incarcerate
در زندان نهادن
imprisons
زندان کردن
black holes
زندان تاریک
ward
سلول زندان
wards
سلول زندان
life sentence
حکم زندان
can
زندان کردن
disciplinary barracks
زندان دژبان
canning
زندان کردن
cans
زندان کردن
incarcerating
در زندان نهادن
incarcerates
در زندان نهادن
incarcerated
در زندان نهادن
state prison
زندان ایالتی
prison breaking
زندان گریزی
confinement facility
تاسیسات زندان
to cage up
در زندان افکندن
close confinement
زندان انفرادی
warden
رئیس زندان
serve time
در زندان به سر بردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com