Dictiornary-Farsi | قانون کیفر عینی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
lextalionis	قانون کیفر عینی


Other Matches

forced sale	فروش چیزی به حکم قانون و به طریقی که قانون معین کرده است
legalism	رستگاری از راه نیکوکاری افراط در مراعات قانون اصول قانون پرستی
the law is not retroactive	قانون شامل گذشته نمیشود قانون عطف بماسبق نمیکند
code	قانون بصورت رمز دراوردن مجموعه قانون تهیه کردن
penalties	کیفر
retribution	کیفر
pains and penalties	کیفر
punishment	کیفر
penalty	کیفر
objective	عینی
objectives	عینی
chose in possession	حق عینی
concrete	عینی
irreplaceable	عینی
veridical	عینی
declaratory statute	قانون تاکیدی قانونی است که محتوی مطلب جدیدی نیست بلکه لازم الاجرابودن یک قانون سابق را تاکیدو تصریح میکند
law of procedure	قانون اصول محاکمات قانون شکلی
punishment	کیفر مجازات
under pain of death	با کیفر اعدام
with impunity	بی کیفر بهدر
disciplinary punishment	کیفر انضباطی
bill of indictment	کیفر خواست
bill of indicment	کیفر خواست
to be duly punished for	به کیفر ..... رسیدن
the penalty of death	کیفر اعدام
death penalty	کیفر اعدام
punishable	سزاوار کیفر
things in possession	اموال عینی
tangible property	دارائی عینی
objective value	ارزش عینی
objective type	سنخ عینی
objective test	ازمون عینی
objective reality	واقعیت عینی
retortion	تلافی عینی
res gestae	حقایق عینی
personal duty	واجب عینی
personal duty	فرض عینی
tangible property	اموال عینی
objectivism	عینی نگری
ocular witness	شاهد عینی
objective method	روش عینی
objective data	دادههای عینی
objective anxiety	اضطراب عینی
eyewitness	شاهد عینی
eye-witness	گواه عینی
individual duty	واجب عینی
eye witness	گواه عینی
eyewitness	گواه عینی
concrete intelligence	هوش عینی
eye witness	گواه عینی
concrete operations	عملیات عینی
concrete thinking	تفکر عینی
objectivity	عینی بودن
eye-witness	شاهد عینی
non fungible	مال عینی
eye witness	شاهد عینی
eye witness	شاهد عینی
indictable <adj.>	سزاوار کیفر [حقوقی]
culpable <adj.>	سزاوار کیفر [حقوقی]
actionable <adj.>	سزاوار کیفر [حقوقی]
penal <adj.>	مستوجب کیفر [حقوقی]
indictable <adj.>	مستحق کیفر [حقوقی]
penal <adj.>	مستحق کیفر [حقوقی]
penal <adj.>	سزاوار کیفر [حقوقی]
punishable <adj.>	مستحق کیفر [حقوقی]
punishable <adj.>	سزاوار کیفر [حقوقی]
indictable <adj.>	مستوجب کیفر [حقوقی]
culpable <adj.>	مستوجب کیفر [حقوقی]
chargeable <adj.>	مستوجب کیفر [حقوقی]
punishable <adj.>	مستوجب کیفر [حقوقی]
chargeable <adj.>	مستحق کیفر [حقوقی]
actionable <adj.>	مستحق کیفر [حقوقی]
actionable <adj.>	مستوجب کیفر [حقوقی]
culpable <adj.>	مستحق کیفر [حقوقی]
chargeable <adj.>	سزاوار کیفر [حقوقی]
objective psychology	روانشناسی عینی نگر
facsimiles	رونوشت عینی نمابرد
facsimile	رونوشت عینی نمابرد
pay off	جزای کیفر نتیجه نهایی
punish	کیفر دادن قصاص کردن
punishes	کیفر دادن قصاص کردن
punish	مجازات کردن کیفر دادن
punished	مجازات کردن کیفر دادن
punishes	مجازات کردن کیفر دادن
punished	کیفر دادن قصاص کردن
eyewitnesses	شاهد عینی گواه خوددیده
tangible benefits	منافع مشهود فواید عینی
eyewitness	شاهد عینی گواه خوددیده
intangible	مال غیر عینی نا هویدا
eye-witnesses	شاهد عینی گواه خوددیده
penal statute	قانون جزایی قانون مجازات
say's law	قانون سی . براساس این قانون
canons	قانون کلی قانون شرع
canon	قانون کلی قانون شرع
arraign	با تنظیم کیفر خواست متهمی را بمحاکمه خواندن
peine for et dure	مجازات عدم پاسخ در مقابل کیفر خواست جنایی
marginal productivity law	قانون بازدهی نهائی قانون بهره وری نهائی ب_راساس این ق__انون با اف_زایش یک عامل تولید با ف_رض ثابت بودن سایر ع__وامل تولیدنهائی نهایتا کاهش خواهدیافت
the inquisition	دادگاهی که کارش دادرسی مردمان از دین برگشته یارافضی و به کیفر رساندن
implied trust	امانت فرضی حالتی است که کسی به حکم مندرج در قانون و یاجمع شدن شرایطی که قانون پیش بینی کردن عنوان امین می یابد و یا در موردی مسئول تلقی میشود بدون انکه شخصا" به این امرتمایل داشته باشد
contempt	در CLممکن است این جرم به وسیله جریمه یا زندان یا هردو کیفر داده شود اهانت
potential substitution	حالتی که یک کالا جانشین عینی نداردولی موادی وجود دارند که تحت شرایط خاص می توانندجانشین ان شوند
the law does not apply to him	او مشمول قانون نمیشود قانون شامل او نمیشود
observers	نافر عینی نافر یا مشاهده کننده دیدبان جلوی توپخانه
observer	نافر عینی نافر یا مشاهده کننده دیدبان جلوی توپخانه
the long arm of the law	دست قانون [دست قدرتمند قانون]
corporal punishment	کیفر بدنی مجازات بدنی
capital punishment	کیفر اعدام مجازات اعدام
tangible assets	دارائیهای ثابت دارائیهای عینی
tangible costs	هزینههای محسوس هزینههای مرئی هزینههای عینی
facsimiles	رونوشت عینی رونوشت
facsimile	رونوشت عینی رونوشت
act	قانون
rule	قانون
legislation	قانون
canons	قانون
canon	قانون
acted	قانون
statutes	قانون
regulation	قانون
statute	قانون
hess's law	قانون هس
kanoon	قانون
law of constant heat sumation	قانون هس
code	قانون
lex	قانون
nisi	قانون
regardless of the law	به قانون
edicts	قانون
enacment	قانون
laws	قانون
law	قانون
legal	قانون
edict	قانون
to come into operation	قانون شدن
law of nations	قانون ملل
law of clouser	قانون بستار
law of primacy	قانون تقدم
law of causation	قانون علیت
law of analogy	قانون تمثیل
law of induced current	قانون لنتس
law of contract	قانون قرارداد
law of demand	قانون تقاضا
law of complimentarity	قانون مکملیت
law of effect	قانون اثر
law of election	قانون انتخابات
law of frequency	قانون بسامد
law of gravitation	قانون گرانش
law of contiguity	قانون مجاورت
left hand rule	قانون دست چپ
law of progression	قانون پیشروی
legislatrix	قانون گذار زن
legist	قانون دان
lenz' law	قانون لنز
lenz's law	قانون لنتس
It's a rule that ...	قانون است که ...
lextalionis	قانون قصاص
make law	وضع قانون
legislatress	قانون گذار زن
legiskative	قانون گذار
law of readiness	قانون امادگی
law of recency	قانون تاخر
law of reflection	قانون بازتاب
reflection law	قانون بازتاب
law of scarcity	قانون کمیابی
law of use	قانون استعمال
lawbreaker	قانون شکن
lawmaker	قانون گزار
ohm's law	قانون اهم
law of advantage	قانون امتیاز
marioote law	قانون ماریوت
greshams law	قانون گرشام
hauy law	قانون هوی
hook's law	قانون هوک
hubble law	قانون هابل
ignorance of law	جهل به قانون
to go into effect	قانون شدن
to inure	قانون شدن
gresham's law	قانون گرشام
graham's law	قانون گراهام
governing law	قانون حاکم
faraday's law	قانون فارادی
faraday's law	قانون فاراده
fechner's law	قانون فخنر
five second rule	قانون 5 ثانیه
game law	قانون شکار
gas laws	قانون گاز
gay lussac's law	قانون گیلوساک
to take effect	قانون شدن
insolvent law	قانون درماندگی
labour act	قانون کار
labour code	قانون کار
labour law	قانون کار
lambert law	قانون لامبرت
laplace's law	قانون لاپلاس
law abidingness	پیروی قانون
law breaker	قانون شکن
law fallen into desuetude	قانون متروک
juristic	قانون دان
insolvent law	قانون اعسار
introduce law	انشاء قانون