Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
English
Persian
readied
قبضه حاضر
readies
قبضه حاضر
ready
قبضه حاضر
readying
قبضه حاضر
Other Matches
prepare for action
حاضر به عملیات شدن حاضر به تیر کردن
griped
قبضه
hilts
قبضه
premption
قبضه
hilt
قبضه
handle
قبضه شمشیر
Ten firearms .
ده قبضه اسلحه
artillery piece
قبضه توپخانه
base mortar
قبضه مبنا
base piece
قبضه مبنا
handles
قبضه شمشیر
piece
قبضه سلاح
sections
قبضه توپ
gun captain
رئیس قبضه
pieces
قبضه سلاح
section chief
رئیس قبضه
section
قبضه توپ
manubrium
قبضه تفنگ
pieces
قبضه توپ یا تفنگ
piece
قبضه توپ یا تفنگ
registered letter with receipt attached
نامه سفارشی دو قبضه
drill
مشق پای قبضه
cornering the market
قبضه نمودن بازار
drilled
مشق پای قبضه
drills
مشق پای قبضه
gun section
یک قبضه توپ با نفرات
To gain full control of the affairs . To have a tight grip on things.
کارها را قبضه کردن
haft
قبضه دسته گذاشتن
certified mail
پست سفارشی دو قبضه
They have seized ( dominated) the country.
مملکت را قبضه کرده اند
manubrium
عضو یا قسمت قبضه مانند
gripe
گیره چسبیدن قبضه کردن
His speech gripped the television viewers ( audience ).
سخنرانی اش بینندگان تلویزیون را قبضه کرد
stocked
قبضه جنگ افزار قنداق تفنگ
handle
قبضه شمشیر دستگیره جابجا کردن
handles
قبضه شمشیر دستگیره جابجا کردن
stock
قبضه جنگ افزار قنداق تفنگ
service practice
مشق پای قبضه جنگ افزار تمرین عملی
fire unit
یکان تیراندازی کننده قبضه پدافند هوایی سکوی اتش توپخانه
dry sum
تمرین مشق پای قبضه تمرین بدون تیراندازی
cartel
اتحادیه کمپانیهای تولید و عرضه کننده کالا به منظور قبضه کردن بازارکشور یا حتی جهان و تعیین قیمتها به میل خود وجلوگیری از رقابت
cartels
اتحادیه کمپانیهای تولید و عرضه کننده کالا به منظور قبضه کردن بازارکشور یا حتی جهان و تعیین قیمتها به میل خود وجلوگیری از رقابت
agreeable
حاضر
presented
حاضر
on hand
<idiom>
حاضر
stocked
:حاضر
in the saddle
حاضر
stock
:حاضر
present
حاضر
presenting
حاضر
ubiquitous
حاضر
presents
حاضر
existing
حاضر
existing
در حال حاضر
at present
در حال حاضر
roll call
حاضر و غایب
johnny on the sopt
حاضر و اماده
toss off
<idiom>
حاضر جواب
ready wit
حاضر جوابی
delicatessen
اغذیه حاضر
delicatessens
اغذیه حاضر
to e. an appearance
حاضر شدن
stand by
حاضر بودن
operational
حاضر به کار
get ready
حاضر شدن
active
حاضر بخدمت
For the time being. At peresent. presently.
درحال حاضر
willing
حاضر خواهان
action front
حاضر به تیر
at the moment
در حال حاضر
operationally ready
حاضر به عملیات
rigs
وضع حاضر
here
بدینسو حاضر
readies
حاضر به کار
readiness to report
حاضر جوابی
readied
حاضر به کار
currents
در حال حاضر
present
[at]
<adj.>
باشنده
[حاضر]
[در]
repartee
حاضر جوابی
operationally ready
حاضر به کار
omnipresent
حاضر در همه جا
omnipresent
همه جا حاضر
ready
حاضر به کار
attend
حاضر بودن
current
در حال حاضر
at the present moment
درحال حاضر
attending
حاضر بودن
rig
وضع حاضر
rigged
وضع حاضر
readying
حاضر به کار
make ready
حاضر شدن
attends
حاضر بودن
show up
سر موقع حاضر شدن
fitting out
حاضر کردن ناو
inbearing
ناخوانده حاضر خدمت
get ready
حاضر کردن یا شدن
operational route
جاده حاضر به کار
he refused to go
حاضر نشد برود
action
فرمان حاضر به تیر
i agreed to go
حاضر شدم بروم
march order
حاضر براه کردن
inbearing
فضولانه حاضر خدمت
ready position
حالت حاضر به تیر
to conjure up
با سحر حاضر کردن
To prepare something. To get somethings ready.
چیزی را حاضر کردن
to be present
باشنده
[حاضر]
بودن
To call the roll. Roll-call.
حاضر غایب کردن
actions
فرمان حاضر به تیر
To keep an appointment .
سر قرار حاضر شدن
obliging
حاضر خدمات مهربان
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
Get ready for the journey(trip)
برای مسافرت حاضر شو
unready
غیراماده حاضر نشده
fair game
طعمهی حاضر و آماده
presence of mind
حاضر ذهنی هوشیاری
attender
شخص حاضر در جایی
roll-call
حاضر و غایب کردن
call the roll
حاضر و غایب کردن
roll-calls
حاضر و غایب کردن
When will they be ready?
چه وقت آنها حاضر میشود؟
I was an eye witness to what happened.
من حاضر وناظر وقا یع بودم
roll call
حاضر و غایب کردن افراد
Those who attended the meeting.
کسانیکه در جلسه حاضر بودند
I wI'll get (persuade)him to sign .
اورا حاضر بامضاء می کنم
At the moment we are not able to ...
در حال حاضر امکانش نیست که ما ...
Are you prepared to accept my conditions?
حاضر ید شرایط مرا بپذیرید؟
set up
حاضر به جنگ کردن توپ
show up
حاضر شدن حضور یافتن
senior officer afloat
ارشدترین افسر حاضر در ناو
embattle
حاضر شدن برای جنگ
improvisator
بدیهه ساز حاضر جواب
date
در حال حاضر یا اخیراگ امروزی
dates
در حال حاضر یا اخیراگ امروزی
readied
حاضربه تیر حاضر باشید
readies
حاضربه تیر حاضر باشید
ready
حاضربه تیر حاضر باشید
never to be at a loss for an answer
همیشه حاضر جواب بودن
get ready
اماده شدن حاضر کردن
readying
حاضربه تیر حاضر باشید
improvisation
بدیهه سازی حاضر جوابی
all available
کلیه توپخانه حاضر به تیر
embattle
حاضر به جنگ کردن یا شدن
ubiquitous
همه جا حاضر موجود درهمه جا
offer to buy something
حاضر به خرید چیزی شدن
make ready
اماده شدن حاضر کردن
set
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
current
آدرسی که در حال حاضر استفاده میشود
currents
آدرسی که در حال حاضر استفاده میشود
sets
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
setting up
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
at this stage
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
to compel the attendance of a witness
وادار به حاضر شدن شاهدی
[قانون]
ready rack
قفسه مهمات حاضر برای تیراندازی
to report oneself
حاضر شدن وخود را معرفی کردن
operating force
نیروهای حاضر به کار نیروی فعال
operationally ready
حاضر به عمل اماده از نظر عملیاتی
he would take no refusal
هیچ حاضر نمیشد که تقاضایش رد شود
preempt
پیشدستی کردن قبضه کردن
section chief
فرمانده رسد فرمانده قبضه
ready missile
موشک حاضر به پرتاب روی سکوی اتش
make the scene
<idiom>
به محل یا حادثه خاص رفتن ،حاضر شدن
hath
سوم شخص مفرد اززمان حاضر فعل have
our offer to render a service
حاضر شدن ما برای اینکه خدمتی بکنیم
make the grade
<idiom>
منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
actual job
[job held]
[occupation held]
پیشه در حال حاضر نگه داشته شده
That won't work with me!
من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
It doesn't fly with me
[American E]
[colloquial]
من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
rolling reserve
امادذخیره دم دست وهمیشه حاضر در پای کار
to report for duty
برای کار حاضر شدن وخود رامعرفی کردن
colours
انتخاب رنگهایی که در حال حاضر در تصویر استفاده می شوند
colour
انتخاب رنگهایی که در حال حاضر در تصویر استفاده می شوند
raise pistol
فرمان حاضر به تیر درتیراندازی کلت طپانچه ها بالا
individual demand schedule
صورت کالاهایی که یک فرد در یک مدت معین حاضر به خریدانها باشد
to call the roll
حاضر غایب کردن
[نام افراد در گروهی را بلند خواندن]
resident school
مدارس حضوری یا مدارسی که شاگرد عملا در کلاس حاضر میشود
embattle
حاضر بجنگ شدن تحت فشار شدید قرار دادن
front de liberation national
فعالیت می کرد و در حال حاضر تنها حزب سیاسی الجزایر است
inactive
پنجرهای که نمایش داده میشود ولی در حال حاضر استفاده نمیشود
minuteman
داوطلبانی که متعهد بودند بمحض احضار حاضر بخدمت نظام شوند
window
فضایی در صفحه نمایش که اپراتور در حال حاضر آنجا کار میکند
docketed
صورت پروندههای حاضر برای رسیدگی که به وسیله منشی دادگاه تنظیم میشود
storage
فضای موقت حافظه برای داده هایی که در حال حاضر پردازش می شوند
dockets
صورت پروندههای حاضر برای رسیدگی که به وسیله منشی دادگاه تنظیم میشود
docket
صورت پروندههای حاضر برای رسیدگی که به وسیله منشی دادگاه تنظیم میشود
docketing
صورت پروندههای حاضر برای رسیدگی که به وسیله منشی دادگاه تنظیم میشود
exclusion principle
اگر بتوان مانع استفاده کالا توسط کسانی که حاضر بپرداخت هزینه
activities
تعداد فایل هایی که در حال حاضر در مقایسه با کل آنها استفاده شده اند
activity
تعداد فایل هایی که در حال حاضر در مقایسه با کل آنها استفاده شده اند
unpopulated
تخته مدار چاپ شده که درحال حاضر عنصری ندارد یا سوکت آن خالی است
workspace
فضایی در حافظه که برای استفاده آماده است یا در حال حاضر اپراتور در آن کار میکند
service of the piece
مشق پای قبضه توپخانه مشق پای توپ
tout temps prist
تسلیم خوانده در برابرخواهان با اعلام این که همیشه برای تحویل یا انجام خواسته حاضر است
Internet
جستجوگر وب سافت ماکروسافت که در حال حاضر آماده است و به کاربر امکان مشاهده صفحه وب را میدهد
IE
جستجوگر وب ساخت ماکروساخت که در حال حاضر فراهم است و به کاربر امکان دیدن صفحات وب میدهد
manned
اماده به جنگ جنگ افزار حاضر به تیر دارای خدمه
holocene
وابسته به دوره زمین شناسی حاضر که ازپایان دوره پلیستوسن شروع میگردد
operating strenght
پرسنل حاضر به خدمت پرسنل موجود یکان
barbette
ستون نگهدارنده قبضه توپ ستون نگهدارنده قنداق توپ
call-up
درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com