English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
prepossess قبلا بتصرف اوردن
Other Matches
seizes بتصرف اوردن
seized بتصرف اوردن
seize بتصرف اوردن
prefiguring قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigures قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigure قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigured قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
seise بتصرف دادن
to vest a property in any one ملکی را بتصرف کسی دراوردن
governmentalize تحت کنترل حکومت در اوردن بصورت دولتی در اوردن
to press against any thing بر چیزی فشار اوردن بچیزی زور اوردن
jargonize بزبان غیر مصطلح یا امیخته در اوردن یا ترجمه کردن بقالب اصطلاحات خاص علمی یافنی مخصوص در اوردن
grasped بچنگ اوردن گیر اوردن
grasps بچنگ اوردن گیر اوردن
grasp بچنگ اوردن گیر اوردن
erst قبلا
erstwhile قبلا
supra قبلا
previously قبلا"
the reinbefore قبلا
already قبلا
formerly قبلا
aforehand قبلا
foretoken قبلا اگاهانیدن
prescient قبلا اگاه
pre arrange قبلا قرارگذاشتن
beforehand قبلا اماده
prerecord قبلا ضبط
presentient قبلا متوجه
presentient قبلا مستعد
prepay قبلا پرداختن
heretofore سابقا قبلا
i went before من قبلا` رفتم
predestine قبلا تعیین کردن
as previously agreed upon <adv.> همینطور که قبلا موافقت شد
predetermine قبلا مقدر کردن
preordain قبلا مقرر داشتن
advance قبلا تهیه شده
advances قبلا تهیه شده
advances قبلا تجهیز شده
predesignate قبلا تعیین شده
premonish قبلا برحذر داشتن
prifixal قبلا تعیین کردن
prenominate قبلا ذکر شده
advancing قبلا تجهیز شده
prenominate قبلا نامبرده شده
prenominate قبلا ذکر کردن
advancing قبلا تهیه شده
prepaid قبلا" پرداخت شده
preform قبلا تشکیل دادن
pre appoint قبلا معین کردن
prearrange قبلا ترتیب دادن
predigest قبلا هضم کردن
prifix قبلا تعیین کردن
pretypify قبلا نشان دادن
pretreat قبلا معالجه کردن
pretypify قبلا اعلام کردن
predetermine قبلا تعیین کردن
preselect قبلا انتخاب کردن
presanctified قبلا تقدیس شده
prerecord قبلا ثبت کردن
advance قبلا تجهیز شده
preform قبلا بشکل دراوردن
preheat قبلا حرارت دادن
preheat قبلا گرم کردن
foresees قبلا تهیه دیدن
preheated قبلا حرارت دادن
preheated قبلا گرم کردن
as already mentioned <adv.> همانطور که قبلا اشاره شد
as previously mentioned <adv.> همانطور که قبلا اشاره شد
preconceive قبلا عقیده پیداکردن
forespeak قبلا اماده کردن
I have a reservation. من قبلا رزرو کردم.
as already mentioned <adv.> همانطور که قبلا ذکر شد
prearrange قبلا تهیه کردن
preexist قبلا وجود داشتن
preform قبلا تصمیم گرفتن
preassigned قبلا تعیین شده
preheats قبلا گرم کردن
as previously mentioned <adv.> همانطور که قبلا ذکر شد
primes قبلا تعلیم دادن
primed قبلا تعلیم دادن
prime قبلا تعلیم دادن
to prerecord قبلا ضبط کردن
destine قبلا انتخاب کردن
foresee قبلا تهیه دیدن
preheats قبلا حرارت دادن
forearm قبلا اماده کردن
forearms قبلا اماده کردن
preview قبلا رویت کردن
previews قبلا رویت کردن
preconceive قبلا تصور کردن
preassigned قبلا تخصیص داده شده
preconcert قبلا فرار ومدار گذاردن
predicts قبلا پیش بینی کردن
predict قبلا پیش بینی کردن
preset قبلا چیدن و قرار دادن
put in <idiom> اضافه چیزی که قبلا گفته شد
predicting قبلا پیش بینی کردن
thereinbefore در سطور قبل همان قرارداد قبلا"
preordain قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
preform قبلا شکل چیزی رامعین کردن
predefined آنچه قبلا معرفی شده است
preexist ازلی بودن قبلا موجود شدن
pre- آنچه قبلا توافق شده است
forebode قبلا بدل کسی اثر کردن
prevue قبلا رویت کردن اطلاع قبلی
postpaid مخارج پستی قبلا پرداخت شده
bespeak قبلا درباره چیزی صحبت کردن
pre آنچه قبلا توافق شده است
terrtorialize محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
ingrain نخی که قبلا الیاف ان رنگ شده است
rest on one's laurels <idiom> خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
have a go at <idiom> سعی درانجام کاری که بقیه قبلا انجام دادهاند
Thats no news to me. این برایم خبر جدیدی نیست ( قبلا می دانستم )
revocation of probate بطلان وصیتنامهای که قبلا" صحت مفادش تصدیق شده
predestinate قبلا تعیین شده دارای سرنوشت ونصیب وقسمت ازلی
forlorn hope دستهای که قبلا مامور حمله و بمباران جای محصوری میشوند
postpaid پاکت تمبردار یا امانتی که قبلا مخارج پست ان پرداخت میشود
cost indexes ضریب افزایش یا کاهش هزینه هائی که قبلا تعیین شده
prepossess تحت تاثیرعقیده یامسلکی قرار دادن قبلا تبعیض فکری داشتن
to reinvent the wheel <idiom> هدر مقدار زیادی از زمان و یا تلاش در ساختن چیزی که قبلا وجود داشته.
turnkey system سیستم کامپیوتری که قبلا"تدارک دیده شده و برای استفاده اماده است
yalta conference م تشکیل یک سازمان جهانی برای صلح و امنیت جهان تاکید و بر پارهای تصمیمات دیگر که قبلا" در منشوراتلانتیک به ان اشاره شده بودتاکید شد
to express one's heartfelt قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
post race مسابقهای که صاحب اسب قبلا نام اسب را ثبت میکند
fore : پیشوندبمعنی پیش و جلو قبلا وپیشروها و واقع در جلو
premeditate قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
fourth generation computers فناوری کامپیوتر با استفاده از مدارهای CSI که قبلا توسعه یافته اند و هنوز هم استفاده می شوند
re attachment در مورد کسی که قبلا" توقیف شده بوده وبه علتی بدون تعیین تاریخ دقیق ازاد شده بوده است die sine
cataracts اب اوردن
cataract اب اوردن
bring in اوردن
bring اوردن
classicize در اوردن
go for اوردن
bring back پس اوردن
inductility اوردن
stretch کش اوردن
fetches اوردن
to bring in to line در صف اوردن
fetched اوردن
stretched کش اوردن
stretches کش اوردن
immigrated اوردن
fetch اوردن
immigrate اوردن
procures اوردن
leaven ور اوردن
procuring اوردن
leavening ور اوردن
leavens ور اوردن
procured اوردن
immigrating اوردن
to put in remembrance اوردن
compliance بر اوردن
ascites اب اوردن
bringing اوردن
brings اوردن
run out of کم اوردن
run short کم اوردن
immigrates اوردن
procure اوردن
plagues بستوه اوردن
plaguing بستوه اوردن
plagued بستوه اوردن
unearth از زیرخاک در اوردن
harass بستوه اوردن
harasses بستوه اوردن
lout سرفرود اوردن
louts سرفرود اوردن
worst- امتیاز اوردن
procure بدست اوردن
procure به دست اوردن
interjects در میان اوردن
procured بدست اوردن
interjecting در میان اوردن
procured به دست اوردن
interjected در میان اوردن
unearths از زیرخاک در اوردن
unearthing از زیرخاک در اوردن
unearthed از زیرخاک در اوردن
interject در میان اوردن
procures به دست اوردن
procuring بدست اوردن
procuring به دست اوردن
makes بوجود اوردن
worst امتیاز اوردن
procures بدست اوردن
uproot ازبن در اوردن
utters بزبان اوردن
salivate خدو اوردن
salivated خدو اوردن
salivates خدو اوردن
salivating خدو اوردن
clear out بیرون اوردن
clear-out بیرون اوردن
to clear out بیرون اوردن
spite برسرلج اوردن
sober بهوش اوردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com