Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
preform
قبلا بشکل دراوردن
Other Matches
form
بشکل دراوردن
forms
بشکل دراوردن
formed
بشکل دراوردن
cubes
هرچیزی بشکل مکعب بشکل مکعب دراوردن
cube
هرچیزی بشکل مکعب بشکل مکعب دراوردن
spiral
بشکل مارپیچ دراوردن
gelatinate
بشکل ژلاتین دراوردن
stellify
بشکل ستاره دراوردن
verbify
بشکل لفظ دراوردن
singularize
بشکل مفرد دراوردن
spiralling
بشکل مارپیچ دراوردن
spiralled
بشکل مارپیچ دراوردن
mold
با قالب بشکل دراوردن
verbify
بشکل فعل دراوردن
hunching
بشکل قوز دراوردن
spiraling
بشکل مارپیچ دراوردن
hunch
بشکل قوز دراوردن
cup
بشکل فنجان دراوردن
gastrulate
بشکل گاسترولا دراوردن
hunched
بشکل قوز دراوردن
cupped
بشکل فنجان دراوردن
cups
بشکل فنجان دراوردن
spiraled
بشکل مارپیچ دراوردن
to get into shape
بشکل منظمی دراوردن
pellet
بشکل گلوله دراوردن
hunches
بشکل قوز دراوردن
syllogize
بشکل منطقی دراوردن
historically
بشکل تاریخ دراوردن
spirals
بشکل مارپیچ دراوردن
swage
بشکل قالب دراوردن
hooks
بشکل قلاب دراوردن کج کردن
hook
بشکل قلاب دراوردن کج کردن
dramatizing
بشکل درام یا نمایش دراوردن
dramatised
بشکل درام یا نمایش دراوردن
formulate
بشکل قاعده دراوردن یا اداکردن
formulated
بشکل قاعده دراوردن یا اداکردن
skeletonize
بشکل استخوان بندی دراوردن
dramatize
بشکل درام یا نمایش دراوردن
dramatising
بشکل درام یا نمایش دراوردن
dramatizes
بشکل درام یا نمایش دراوردن
dramatized
بشکل درام یا نمایش دراوردن
dramatises
بشکل درام یا نمایش دراوردن
formulating
بشکل قاعده دراوردن یا اداکردن
pellet
بشکل سرگنجشکی دراوردن گلوله
formulates
بشکل قاعده دراوردن یا اداکردن
unionising
متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionised
متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionize
متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionises
متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionization
متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionizing
متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionizes
متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionized
متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
cake
قالب کردن بشکل کیک دراوردن
stave
بشکل چوب دستی یاچماق وغیره دراوردن
prefiguring
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigure
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigured
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigures
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
arch-
قوس بشکل قوس یاطاق دراوردن
arch
قوس بشکل قوس یاطاق دراوردن
arches
قوس بشکل قوس یاطاق دراوردن
aforehand
قبلا
supra
قبلا
the reinbefore
قبلا
already
قبلا
formerly
قبلا
erstwhile
قبلا
previously
قبلا"
erst
قبلا
prepay
قبلا پرداختن
heretofore
سابقا قبلا
prerecord
قبلا ضبط
presentient
قبلا مستعد
i went before
من قبلا` رفتم
presentient
قبلا متوجه
prescient
قبلا اگاه
beforehand
قبلا اماده
pre arrange
قبلا قرارگذاشتن
foretoken
قبلا اگاهانیدن
destine
قبلا انتخاب کردن
preview
قبلا رویت کردن
forespeak
قبلا اماده کردن
previews
قبلا رویت کردن
predesignate
قبلا تعیین شده
pretreat
قبلا معالجه کردن
preselect
قبلا انتخاب کردن
presanctified
قبلا تقدیس شده
prerecord
قبلا ثبت کردن
prepossess
قبلا بتصرف اوردن
preordain
قبلا مقرر داشتن
prenominate
قبلا نامبرده شده
prenominate
قبلا ذکر شده
premonish
قبلا برحذر داشتن
preform
قبلا تصمیم گرفتن
preform
قبلا تشکیل دادن
predigest
قبلا هضم کردن
pretypify
قبلا نشان دادن
pretypify
قبلا اعلام کردن
prenominate
قبلا ذکر کردن
pre appoint
قبلا معین کردن
prearrange
قبلا ترتیب دادن
prearrange
قبلا تهیه کردن
preassigned
قبلا تعیین شده
preconceive
قبلا تصور کردن
preconceive
قبلا عقیده پیداکردن
predestine
قبلا تعیین کردن
predetermine
قبلا مقدر کردن
predetermine
قبلا تعیین کردن
prifixal
قبلا تعیین کردن
prifix
قبلا تعیین کردن
preexist
قبلا وجود داشتن
forearms
قبلا اماده کردن
as previously mentioned
<adv.>
همانطور که قبلا ذکر شد
as already mentioned
<adv.>
همانطور که قبلا اشاره شد
as previously mentioned
<adv.>
همانطور که قبلا اشاره شد
prime
قبلا تعلیم دادن
primed
قبلا تعلیم دادن
primes
قبلا تعلیم دادن
I have a reservation.
من قبلا رزرو کردم.
advancing
قبلا تجهیز شده
advancing
قبلا تهیه شده
advances
قبلا تجهیز شده
advances
قبلا تهیه شده
advance
قبلا تجهیز شده
advance
قبلا تهیه شده
foresee
قبلا تهیه دیدن
foresees
قبلا تهیه دیدن
forearm
قبلا اماده کردن
as already mentioned
<adv.>
همانطور که قبلا ذکر شد
preheated
قبلا حرارت دادن
preheat
قبلا گرم کردن
to prerecord
قبلا ضبط کردن
preheated
قبلا گرم کردن
preheat
قبلا حرارت دادن
as previously agreed upon
<adv.>
همینطور که قبلا موافقت شد
prepaid
قبلا" پرداخت شده
preheats
قبلا حرارت دادن
preheats
قبلا گرم کردن
put in
<idiom>
اضافه چیزی که قبلا گفته شد
preset
قبلا چیدن و قرار دادن
predicts
قبلا پیش بینی کردن
predicting
قبلا پیش بینی کردن
predict
قبلا پیش بینی کردن
preconcert
قبلا فرار ومدار گذاردن
preassigned
قبلا تخصیص داده شده
bespeak
قبلا درباره چیزی صحبت کردن
postpaid
مخارج پستی قبلا پرداخت شده
forebode
قبلا بدل کسی اثر کردن
preexist
ازلی بودن قبلا موجود شدن
pre-
آنچه قبلا توافق شده است
predefined
آنچه قبلا معرفی شده است
thereinbefore
در سطور قبل همان قرارداد قبلا"
preform
قبلا شکل چیزی رامعین کردن
prevue
قبلا رویت کردن اطلاع قبلی
preordain
قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
pre
آنچه قبلا توافق شده است
ingrain
نخی که قبلا الیاف ان رنگ شده است
Thats no news to me.
این برایم خبر جدیدی نیست ( قبلا می دانستم )
have a go at
<idiom>
سعی درانجام کاری که بقیه قبلا انجام دادهاند
revocation of probate
بطلان وصیتنامهای که قبلا" صحت مفادش تصدیق شده
rest on one's laurels
<idiom>
خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
forlorn hope
دستهای که قبلا مامور حمله و بمباران جای محصوری میشوند
postpaid
پاکت تمبردار یا امانتی که قبلا مخارج پست ان پرداخت میشود
cost indexes
ضریب افزایش یا کاهش هزینه هائی که قبلا تعیین شده
predestinate
قبلا تعیین شده دارای سرنوشت ونصیب وقسمت ازلی
prepossess
تحت تاثیرعقیده یامسلکی قرار دادن قبلا تبعیض فکری داشتن
to reinvent the wheel
<idiom>
هدر مقدار زیادی از زمان و یا تلاش در ساختن چیزی که قبلا وجود داشته.
turnkey system
سیستم کامپیوتری که قبلا"تدارک دیده شده و برای استفاده اماده است
hoofs
بشکل سم
pinnately
بشکل پر
arundinaceous
بشکل نی
hoof
بشکل سم
in the light of
بشکل
caprine
بشکل بز
in the shape of
بشکل
floriform
بشکل گل
ungulate
بشکل سم
liked
بشکل یاشبیه
forkedly
بشکل چنگال
crossways
بشکل ضرب در
baculiform
بشکل میله
campanulate
بشکل زنگ
likes
بشکل یاشبیه
fiddle headed
بشکل سرویولون
fastigiate
بشکل مخروط
like
بشکل یاشبیه
cordate
بشکل قلب
tragically
بشکل تراژدی
crossways
بشکل صلیب
cruciform
بشکل صلیب
cylindrically
بشکل استوانه
decimally
بشکل اعشار
broach
بشکل مته
broached
بشکل مته
broaches
بشکل مته
broaching
بشکل مته
dendroid
بشکل درخت
diagrammatically
بشکل هندسی
editorially
بشکل سرمقاله
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com