Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (22 milliseconds)
English
Persian
prearrange
قبلا ترتیب دادن
Search result with all words
preordain
قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
Other Matches
prefiguring
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigure
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigures
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigured
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
preheated
قبلا حرارت دادن
primes
قبلا تعلیم دادن
primed
قبلا تعلیم دادن
prime
قبلا تعلیم دادن
preheat
قبلا حرارت دادن
preheats
قبلا حرارت دادن
preform
قبلا تشکیل دادن
pretypify
قبلا نشان دادن
preset
قبلا چیدن و قرار دادن
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
prepossess
تحت تاثیرعقیده یامسلکی قرار دادن قبلا تبعیض فکری داشتن
ordain
ترتیب دادن
ordained
ترتیب دادن
arrengement
ترتیب دادن
sequence
ترتیب دادن
ordains
ترتیب دادن
to map out
ترتیب دادن
ordaining
ترتیب دادن
dress
ترتیب دادن
dresses
ترتیب دادن
sequences
ترتیب دادن
arranged
ترتیب دادن اراستن
to get up
بلندکردن ترتیب دادن
pre arrange
از پیش ترتیب دادن
marshaled
به ترتیب نشان دادن
marshaling
به ترتیب نشان دادن
arranging
ترتیب دادن اراستن
to arrange matters
ترتیب دادن امور
marshal
به ترتیب نشان دادن
marshalled
به ترتیب نشان دادن
arrange
ترتیب دادن اراستن
pre arrenge
از پیش ترتیب دادن
marshals
به ترتیب نشان دادن
To arrange (fix up) something.
ترتیب کاری را دادن
arranges
ترتیب دادن اراستن
adhibit
ترتیب دادن پذیرفتن
agrees
ترتیب دادن درست کردن
agreeing
ترتیب دادن درست کردن
agree
ترتیب دادن درست کردن
structuring
ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
structure
ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
alphabetize
قرار دادن به ترتیب حروف الفبا
structures
ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
ranges
قرار دادن متن در یک ترتیب معین
ranged
قرار دادن متن در یک ترتیب معین
range
قرار دادن متن در یک ترتیب معین
to dress a salad with mayonnaise
مزین کردن
[ترتیب دادن ]
سالاد با مایونز
print
روش ترتیب دادن به متن هنگام چاپ
prints
روش ترتیب دادن به متن هنگام چاپ
printed
روش ترتیب دادن به متن هنگام چاپ
collates
مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
collate
مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
collating
مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
collated
مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
random processing
پردازش داده به ترتیب مورد نیاز و نه ترتیب ذخیره شده
scheduled
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedule
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedules
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
collocation
ترتیب نوبت و ترتیب پرداخت بدهی به طلبکاران
chains
1-مجموعهای از فایل ها یادادههای متصل بهم به ترتیب 2-مجموعهای از دستورالعمل ها که به ترتیب اجرا می شوند
chain
1-مجموعهای از فایل ها یادادههای متصل بهم به ترتیب 2-مجموعهای از دستورالعمل ها که به ترتیب اجرا می شوند
firing order
ترتیب احتراق موتور وایرچینی موتور ترتیب تیراندازی سلاح
batting order
ترتیب ورود توپزنها به بازی بیس بال ترتیب ورود توپزنهابه بازی کریکت
already
قبلا
previously
قبلا"
supra
قبلا
aforehand
قبلا
the reinbefore
قبلا
erst
قبلا
formerly
قبلا
erstwhile
قبلا
prescient
قبلا اگاه
beforehand
قبلا اماده
presentient
قبلا متوجه
presentient
قبلا مستعد
foretoken
قبلا اگاهانیدن
prerecord
قبلا ضبط
i went before
من قبلا` رفتم
pre arrange
قبلا قرارگذاشتن
prepay
قبلا پرداختن
heretofore
سابقا قبلا
preordain
قبلا مقرر داشتن
as already mentioned
<adv.>
همانطور که قبلا اشاره شد
preheated
قبلا گرم کردن
as previously mentioned
<adv.>
همانطور که قبلا ذکر شد
as previously mentioned
<adv.>
همانطور که قبلا اشاره شد
presanctified
قبلا تقدیس شده
forearm
قبلا اماده کردن
I have a reservation.
من قبلا رزرو کردم.
pretreat
قبلا معالجه کردن
preconceive
قبلا عقیده پیداکردن
destine
قبلا انتخاب کردن
prearrange
قبلا تهیه کردن
premonish
قبلا برحذر داشتن
forespeak
قبلا اماده کردن
preselect
قبلا انتخاب کردن
predetermine
قبلا مقدر کردن
preconceive
قبلا تصور کردن
as previously agreed upon
<adv.>
همینطور که قبلا موافقت شد
predesignate
قبلا تعیین شده
predetermine
قبلا تعیین کردن
prenominate
قبلا ذکر کردن
prenominate
قبلا نامبرده شده
predestine
قبلا تعیین کردن
prerecord
قبلا ثبت کردن
prenominate
قبلا ذکر شده
prepaid
قبلا" پرداخت شده
forearms
قبلا اماده کردن
preform
قبلا تصمیم گرفتن
preheats
قبلا گرم کردن
foresee
قبلا تهیه دیدن
preexist
قبلا وجود داشتن
foresees
قبلا تهیه دیدن
advancing
قبلا تجهیز شده
preview
قبلا رویت کردن
previews
قبلا رویت کردن
prifixal
قبلا تعیین کردن
preassigned
قبلا تعیین شده
preheat
قبلا گرم کردن
advancing
قبلا تهیه شده
advances
قبلا تجهیز شده
to prerecord
قبلا ضبط کردن
prifix
قبلا تعیین کردن
predigest
قبلا هضم کردن
prepossess
قبلا بتصرف اوردن
pre appoint
قبلا معین کردن
preform
قبلا بشکل دراوردن
pretypify
قبلا اعلام کردن
advance
قبلا تهیه شده
advance
قبلا تجهیز شده
advances
قبلا تهیه شده
as already mentioned
<adv.>
همانطور که قبلا ذکر شد
predicts
قبلا پیش بینی کردن
preconcert
قبلا فرار ومدار گذاردن
predicting
قبلا پیش بینی کردن
put in
<idiom>
اضافه چیزی که قبلا گفته شد
predict
قبلا پیش بینی کردن
preassigned
قبلا تخصیص داده شده
bespeak
قبلا درباره چیزی صحبت کردن
postpaid
مخارج پستی قبلا پرداخت شده
forebode
قبلا بدل کسی اثر کردن
thereinbefore
در سطور قبل همان قرارداد قبلا"
predefined
آنچه قبلا معرفی شده است
prevue
قبلا رویت کردن اطلاع قبلی
preexist
ازلی بودن قبلا موجود شدن
preform
قبلا شکل چیزی رامعین کردن
pre-
آنچه قبلا توافق شده است
pre
آنچه قبلا توافق شده است
ingrain
نخی که قبلا الیاف ان رنگ شده است
rest on one's laurels
<idiom>
خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
revocation of probate
بطلان وصیتنامهای که قبلا" صحت مفادش تصدیق شده
have a go at
<idiom>
سعی درانجام کاری که بقیه قبلا انجام دادهاند
Thats no news to me.
این برایم خبر جدیدی نیست ( قبلا می دانستم )
cost indexes
ضریب افزایش یا کاهش هزینه هائی که قبلا تعیین شده
postpaid
پاکت تمبردار یا امانتی که قبلا مخارج پست ان پرداخت میشود
predestinate
قبلا تعیین شده دارای سرنوشت ونصیب وقسمت ازلی
forlorn hope
دستهای که قبلا مامور حمله و بمباران جای محصوری میشوند
turnkey system
سیستم کامپیوتری که قبلا"تدارک دیده شده و برای استفاده اماده است
to reinvent the wheel
<idiom>
هدر مقدار زیادی از زمان و یا تلاش در ساختن چیزی که قبلا وجود داشته.
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
yalta conference
م تشکیل یک سازمان جهانی برای صلح و امنیت جهان تاکید و بر پارهای تصمیمات دیگر که قبلا" در منشوراتلانتیک به ان اشاره شده بودتاکید شد
to express one's heartfelt
قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
post race
مسابقهای که صاحب اسب قبلا نام اسب را ثبت میکند
fore
: پیشوندبمعنی پیش و جلو قبلا وپیشروها و واقع در جلو
premeditate
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
fourth generation computers
فناوری کامپیوتر با استفاده از مدارهای CSI که قبلا توسعه یافته اند و هنوز هم استفاده می شوند
to make an arrangement
ترتیب
assortment
ترتیب
respectively
به ترتیب
orderliness
ترتیب
sequence
ترتیب
regvlarity
ترتیب
assortments
ترتیب
sequences
ترتیب
to order
<idiom>
به ترتیب
arrangement
ترتیب
lay out
ترتیب
organisations
ترتیب
configuration
ترتیب
organization
ترتیب
organizations
ترتیب
arramgement
ترتیب
ataxic
بی ترتیب
irregular
بی ترتیب
arrangment
ترتیب
randomly
بی ترتیب
random
بی ترتیب
arrangements
ترتیب
configurations
ترتیب
system
ترتیب
kelter or kilter
ترتیب
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com