Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (35 milliseconds)
English
Persian
preview
قبلا رویت کردن
previews
قبلا رویت کردن
Search result with all words
prevue
قبلا رویت کردن اطلاع قبلی
Other Matches
prefiguring
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigured
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigures
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigure
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
payable at sight
قابل پرداخت به محض رویت به رویت
sights
رویت کردن
sight
رویت کردن
to express one's heartfelt
قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
predigest
قبلا هضم کردن
predetermine
قبلا تعیین کردن
preheats
قبلا گرم کردن
prearrange
قبلا تهیه کردن
pre appoint
قبلا معین کردن
destine
قبلا انتخاب کردن
forespeak
قبلا اماده کردن
to prerecord
قبلا ضبط کردن
predetermine
قبلا مقدر کردن
predestine
قبلا تعیین کردن
pretypify
قبلا اعلام کردن
preconceive
قبلا تصور کردن
pretreat
قبلا معالجه کردن
prifix
قبلا تعیین کردن
prifixal
قبلا تعیین کردن
preselect
قبلا انتخاب کردن
prerecord
قبلا ثبت کردن
forearms
قبلا اماده کردن
prenominate
قبلا ذکر کردن
forearm
قبلا اماده کردن
preheat
قبلا گرم کردن
preheated
قبلا گرم کردن
premeditate
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
sight
بازرسی کردن رویت کردن
sights
بازرسی کردن رویت کردن
predicting
قبلا پیش بینی کردن
predict
قبلا پیش بینی کردن
predicts
قبلا پیش بینی کردن
forebode
قبلا بدل کسی اثر کردن
preform
قبلا شکل چیزی رامعین کردن
bespeak
قبلا درباره چیزی صحبت کردن
sights
رویت
sight
رویت
at sight
به رویت
anchor in sight
لنگر رویت شد
apparent
قابل رویت
visible
قابل رویت
bill pay able at sight
برات رویت
angle of sight
زاویه رویت
option of inspection
خیار رویت
sight draft
برات به رویت
seeing
بینش رویت
at sight
بمحض رویت
draft at sight
برات به رویت
macroscopic
قابل رویت
visibility
قابلیت رویت
parallax-free
<adj.>
بدون اختلاف در رویت
inenarrable
غیر قابل رویت
invisibles
معاملات غیرقابل رویت
visible
نمایان قابل رویت
visibles
کالاهای قابل رویت
invisible trade
تجارت غیرقابل رویت
the pot calls the kettle black
دیگ بدیگ میگوید رویت سیاه
visibility
قابلیت دید قابل رویت بودن
uncovered
واضح قابل رویت غیر سری
What brazen cheek ! Ilike your impudence .
بنازم که خیلی رویت زیاد است ( پررویی) !
Please face me when I'm talking to you.
لطفا وقتی که با تو صحبت می کنم رویت را به من بکن.
parallax
اختلاف رویت با در نظر گرفتن محل دید نافر
heliacal
ستارهای که قبل از طلوع یا افول خورشیدقابل رویت است
subaqueous ranging
طریقه اکتشاف و تعیین محل هدفهای غیرقابل رویت دریایی
discrimination
حداقل جدایی برای رویت دوهدف بصورت مجزا در رادار
helical
ستارهای که قبل از طلوع یا افول خورشید قابل رویت است شمسی
chip
خرده فلزی که قابل رویت که از موتور یا سایر دستگاههاجدا شده باشد
chips
خرده فلزی که قابل رویت که از موتور یا سایر دستگاههاجدا شده باشد
aforehand
قبلا
the reinbefore
قبلا
previously
قبلا"
already
قبلا
erstwhile
قبلا
erst
قبلا
supra
قبلا
formerly
قبلا
pre arrange
قبلا قرارگذاشتن
foretoken
قبلا اگاهانیدن
presentient
قبلا متوجه
presentient
قبلا مستعد
prescient
قبلا اگاه
heretofore
سابقا قبلا
beforehand
قبلا اماده
i went before
من قبلا` رفتم
prepay
قبلا پرداختن
prerecord
قبلا ضبط
reflected code
سیستم کد گذاری که نمایش دو رویت اعداد دهی با یک بیت در زمان از یک عدد به بعدی تغییر میکند
prepossess
قبلا بتصرف اوردن
preconceive
قبلا عقیده پیداکردن
preordain
قبلا مقرر داشتن
preheat
قبلا حرارت دادن
pretypify
قبلا نشان دادن
preform
قبلا بشکل دراوردن
prenominate
قبلا ذکر شده
preheated
قبلا حرارت دادن
preassigned
قبلا تعیین شده
preheats
قبلا حرارت دادن
preexist
قبلا وجود داشتن
prepaid
قبلا" پرداخت شده
preform
قبلا تصمیم گرفتن
presanctified
قبلا تقدیس شده
predesignate
قبلا تعیین شده
preform
قبلا تشکیل دادن
premonish
قبلا برحذر داشتن
prearrange
قبلا ترتیب دادن
as previously agreed upon
<adv.>
همینطور که قبلا موافقت شد
advances
قبلا تجهیز شده
advancing
قبلا تهیه شده
advancing
قبلا تجهیز شده
as previously mentioned
<adv.>
همانطور که قبلا ذکر شد
as already mentioned
<adv.>
همانطور که قبلا ذکر شد
prime
قبلا تعلیم دادن
primes
قبلا تعلیم دادن
as already mentioned
<adv.>
همانطور که قبلا اشاره شد
advances
قبلا تهیه شده
as previously mentioned
<adv.>
همانطور که قبلا اشاره شد
foresee
قبلا تهیه دیدن
primed
قبلا تعلیم دادن
I have a reservation.
من قبلا رزرو کردم.
foresees
قبلا تهیه دیدن
prenominate
قبلا نامبرده شده
advance
قبلا تهیه شده
advance
قبلا تجهیز شده
preconcert
قبلا فرار ومدار گذاردن
preassigned
قبلا تخصیص داده شده
put in
<idiom>
اضافه چیزی که قبلا گفته شد
preset
قبلا چیدن و قرار دادن
postpaid
مخارج پستی قبلا پرداخت شده
predefined
آنچه قبلا معرفی شده است
preordain
قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
pre-
آنچه قبلا توافق شده است
thereinbefore
در سطور قبل همان قرارداد قبلا"
preexist
ازلی بودن قبلا موجود شدن
pre
آنچه قبلا توافق شده است
ingrain
نخی که قبلا الیاف ان رنگ شده است
Thats no news to me.
این برایم خبر جدیدی نیست ( قبلا می دانستم )
revocation of probate
بطلان وصیتنامهای که قبلا" صحت مفادش تصدیق شده
have a go at
<idiom>
سعی درانجام کاری که بقیه قبلا انجام دادهاند
rest on one's laurels
<idiom>
خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
angle of view
زاویه رویت دوربین عکاسی میدان دید دوربین
cost indexes
ضریب افزایش یا کاهش هزینه هائی که قبلا تعیین شده
postpaid
پاکت تمبردار یا امانتی که قبلا مخارج پست ان پرداخت میشود
predestinate
قبلا تعیین شده دارای سرنوشت ونصیب وقسمت ازلی
forlorn hope
دستهای که قبلا مامور حمله و بمباران جای محصوری میشوند
prepossess
تحت تاثیرعقیده یامسلکی قرار دادن قبلا تبعیض فکری داشتن
to reinvent the wheel
<idiom>
هدر مقدار زیادی از زمان و یا تلاش در ساختن چیزی که قبلا وجود داشته.
turnkey system
سیستم کامپیوتری که قبلا"تدارک دیده شده و برای استفاده اماده است
pot calling the kettle black
<idiom>
دیگ به دیگ میگوید رویت سیاه
invisible assets
دارائیهای نامرئی دارائیهای غیرقابل رویت
sensible
قابل درک قابل رویت
yalta conference
م تشکیل یک سازمان جهانی برای صلح و امنیت جهان تاکید و بر پارهای تصمیمات دیگر که قبلا" در منشوراتلانتیک به ان اشاره شده بودتاکید شد
post race
مسابقهای که صاحب اسب قبلا نام اسب را ثبت میکند
fore
: پیشوندبمعنی پیش و جلو قبلا وپیشروها و واقع در جلو
fourth generation computers
فناوری کامپیوتر با استفاده از مدارهای CSI که قبلا توسعه یافته اند و هنوز هم استفاده می شوند
re attachment
در مورد کسی که قبلا" توقیف شده بوده وبه علتی بدون تعیین تاریخ دقیق ازاد شده بوده است die sine
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com