English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English Persian
predetermine قبلا مقدر کردن
Other Matches
prefigure قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigured قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigures قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefiguring قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
ordains مقدر کردن
predestinate مقدر کردن
ordain مقدر کردن
ordained مقدر کردن
ordaining مقدر کردن
predestine مقدر شدن یا کردن
foredoom ازپیش مقدر یا محکوم کردن
fate مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
fates مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
destine مقدر کردن سرنوشت معین کردن
to express one's heartfelt قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
pretypify قبلا اعلام کردن
prifix قبلا تعیین کردن
pretreat قبلا معالجه کردن
preselect قبلا انتخاب کردن
prerecord قبلا ثبت کردن
forearms قبلا اماده کردن
preheated قبلا گرم کردن
forearm قبلا اماده کردن
preheats قبلا گرم کردن
prenominate قبلا ذکر کردن
previews قبلا رویت کردن
prifixal قبلا تعیین کردن
destine قبلا انتخاب کردن
predetermine قبلا تعیین کردن
forespeak قبلا اماده کردن
prearrange قبلا تهیه کردن
pre appoint قبلا معین کردن
predestine قبلا تعیین کردن
preheat قبلا گرم کردن
to prerecord قبلا ضبط کردن
preconceive قبلا تصور کردن
predigest قبلا هضم کردن
preview قبلا رویت کردن
premeditate قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
predicting قبلا پیش بینی کردن
predicts قبلا پیش بینی کردن
predict قبلا پیش بینی کردن
forebode قبلا بدل کسی اثر کردن
prevue قبلا رویت کردن اطلاع قبلی
bespeak قبلا درباره چیزی صحبت کردن
preform قبلا شکل چیزی رامعین کردن
fey مقدر
elliptical مقدر
predeterminate مقدر
fated مقدر
implied مقدر
predetermined مقدر
predetermination مقدر سای
predestinate مقدر شده
the fullness of time وقت مقدر
heir presumptive وارث مقدر
tacit مقدر خاموش
i was reserved for it تنها برای من مقدر شده بود
lines رانی در پیست مقدر امتیازاعطایی در شرطبندی روی اسب طناب مورد استفاده درقایق
line رانی در پیست مقدر امتیازاعطایی در شرطبندی روی اسب طناب مورد استفاده درقایق
supra قبلا
erst قبلا
previously قبلا"
aforehand قبلا
erstwhile قبلا
formerly قبلا
already قبلا
the reinbefore قبلا
beforehand قبلا اماده
prerecord قبلا ضبط
pre arrange قبلا قرارگذاشتن
prescient قبلا اگاه
prepay قبلا پرداختن
presentient قبلا متوجه
presentient قبلا مستعد
foretoken قبلا اگاهانیدن
i went before من قبلا` رفتم
heretofore سابقا قبلا
preassigned قبلا تعیین شده
prearrange قبلا ترتیب دادن
as already mentioned <adv.> همانطور که قبلا اشاره شد
advance قبلا تجهیز شده
as already mentioned <adv.> همانطور که قبلا ذکر شد
as previously mentioned <adv.> همانطور که قبلا اشاره شد
foresees قبلا تهیه دیدن
foresee قبلا تهیه دیدن
advance قبلا تهیه شده
I have a reservation. من قبلا رزرو کردم.
as previously agreed upon <adv.> همینطور که قبلا موافقت شد
prenominate قبلا ذکر شده
preheats قبلا حرارت دادن
advances قبلا تهیه شده
as previously mentioned <adv.> همانطور که قبلا ذکر شد
prenominate قبلا نامبرده شده
advancing قبلا تهیه شده
preordain قبلا مقرر داشتن
advancing قبلا تجهیز شده
prepossess قبلا بتصرف اوردن
presanctified قبلا تقدیس شده
pretypify قبلا نشان دادن
premonish قبلا برحذر داشتن
primes قبلا تعلیم دادن
primed قبلا تعلیم دادن
preheat قبلا حرارت دادن
prime قبلا تعلیم دادن
advances قبلا تجهیز شده
preheated قبلا حرارت دادن
preform قبلا تشکیل دادن
preform قبلا بشکل دراوردن
prepaid قبلا" پرداخت شده
preform قبلا تصمیم گرفتن
preconceive قبلا عقیده پیداکردن
preexist قبلا وجود داشتن
predesignate قبلا تعیین شده
preset قبلا چیدن و قرار دادن
put in <idiom> اضافه چیزی که قبلا گفته شد
preconcert قبلا فرار ومدار گذاردن
preassigned قبلا تخصیص داده شده
heir presumptive وارث درجه دوم که درصورت نبودن حخاجبی وارث میشوند وارث مقدر
pre- آنچه قبلا توافق شده است
pre آنچه قبلا توافق شده است
preordain قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
postpaid مخارج پستی قبلا پرداخت شده
preexist ازلی بودن قبلا موجود شدن
predefined آنچه قبلا معرفی شده است
thereinbefore در سطور قبل همان قرارداد قبلا"
ingrain نخی که قبلا الیاف ان رنگ شده است
rest on one's laurels <idiom> خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
Thats no news to me. این برایم خبر جدیدی نیست ( قبلا می دانستم )
have a go at <idiom> سعی درانجام کاری که بقیه قبلا انجام دادهاند
revocation of probate بطلان وصیتنامهای که قبلا" صحت مفادش تصدیق شده
he was otherwise ordered جور دیگر مقدر شده بود سرنوشت چیز دیگر بود
predestinate قبلا تعیین شده دارای سرنوشت ونصیب وقسمت ازلی
cost indexes ضریب افزایش یا کاهش هزینه هائی که قبلا تعیین شده
forlorn hope دستهای که قبلا مامور حمله و بمباران جای محصوری میشوند
postpaid پاکت تمبردار یا امانتی که قبلا مخارج پست ان پرداخت میشود
prepossess تحت تاثیرعقیده یامسلکی قرار دادن قبلا تبعیض فکری داشتن
to reinvent the wheel <idiom> هدر مقدار زیادی از زمان و یا تلاش در ساختن چیزی که قبلا وجود داشته.
turnkey system سیستم کامپیوتری که قبلا"تدارک دیده شده و برای استفاده اماده است
yalta conference م تشکیل یک سازمان جهانی برای صلح و امنیت جهان تاکید و بر پارهای تصمیمات دیگر که قبلا" در منشوراتلانتیک به ان اشاره شده بودتاکید شد
post race مسابقهای که صاحب اسب قبلا نام اسب را ثبت میکند
fore : پیشوندبمعنی پیش و جلو قبلا وپیشروها و واقع در جلو
fourth generation computers فناوری کامپیوتر با استفاده از مدارهای CSI که قبلا توسعه یافته اند و هنوز هم استفاده می شوند
re attachment در مورد کسی که قبلا" توقیف شده بوده وبه علتی بدون تعیین تاریخ دقیق ازاد شده بوده است die sine
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploit استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com