Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English
Persian
warm up
قبل از بازی حرکت کردن وخود را گرم نمودن
Other Matches
played
بازی کردن حرکت ازاد داشتن
playing
بازی کردن حرکت ازاد داشتن
play
بازی کردن حرکت ازاد داشتن
plays
بازی کردن حرکت ازاد داشتن
to report oneself
حاضر شدن وخود را معرفی کردن
to report for duty
برای کار حاضر شدن وخود رامعرفی کردن
sealed move
حرکت ثبتی در بازی شطرنج ناتمام
It is your concern and yours alone. It is entirely up to you.
خودت می دانی وخودت ( خوددانی وخود )
paddle
وسیله دستی که نشانه گر یا گرافیک را در بازی کامپیوتر حرکت میدهد
paddling
وسیله دستی که نشانه گر یا گرافیک را در بازی کامپیوتر حرکت میدهد
paddles
وسیله دستی که نشانه گر یا گرافیک را در بازی کامپیوتر حرکت میدهد
paddled
وسیله دستی که نشانه گر یا گرافیک را در بازی کامپیوتر حرکت میدهد
castor bean
دانه سمی کرچک وخود این گیاه
misplay
بازی بد واز روی ناشیگری غلط بازی کردن
to make a trick
با کارت شعبده بازی کردن
[ورق بازی]
pacts
قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
pact
قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
game
وسیلهای که در دست قرار می گیرد تا نشانگر یا تصویر گرافیکی را در بازی کامپیوتری حرکت دهد
cruise
سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
cruises
سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
cruising
سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
cruised
سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
adjusts
تصفیه نمودن تنظیم کردن
glamorises
فریبا نمودن طلسم کردن
glamorising
فریبا نمودن طلسم کردن
deposing
عزل نمودن خلع کردن
deposes
عزل نمودن خلع کردن
depose
عزل نمودن خلع کردن
glamorize
فریبا نمودن طلسم کردن
glamorized
فریبا نمودن طلسم کردن
immerse
غوطه ور کردن شناور نمودن
palpate
لمس کردن امتحان نمودن
glamorizing
فریبا نمودن طلسم کردن
immersed
غوطه ور کردن شناور نمودن
immerses
غوطه ور کردن شناور نمودن
glamorised
فریبا نمودن طلسم کردن
delineate
ترسیم نمودن معین کردن
adjusts
تسویه نمودن مطابق کردن
adjusting
تصفیه نمودن تنظیم کردن
adjusting
تسویه نمودن مطابق کردن
condition
شرط نمودن شایسته کردن
glamorizes
فریبا نمودن طلسم کردن
extrapolating
قیاس کردن استقراء نمودن
extrapolates
قیاس کردن استقراء نمودن
extrapolated
قیاس کردن استقراء نمودن
extrapolate
قیاس کردن استقراء نمودن
delineating
ترسیم نمودن معین کردن
delineates
ترسیم نمودن معین کردن
delineated
ترسیم نمودن معین کردن
find and replace
پیدا کردن و جایگزین نمودن
immersing
غوطه ور کردن شناور نمودن
instate
برقرار کردن منصوب نمودن
postulate
قیاس منطقی کردن فرض نمودن
postulating
قیاس منطقی کردن فرض نمودن
postulated
قیاس منطقی کردن فرض نمودن
postulates
قیاس منطقی کردن فرض نمودن
fractionate
تجزیه وتفکیک نمودن برخه کردن
To belittle oneself . To make oneself cheap.
خود را سبک کردن ( تحقیر نمودن )
to win nny one's affections
محبت کسی راجلب کردن کسیرادلبسته خود نمودن
lead
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
graving dock
اسکله مخصوص تمیز کردن ویا تعمیر نمودن کشتی
leads
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
shinny
بازی هاکی که با توپ چوبی بازی شود چوب بازی هاکی
differential ailerons
ارتباط شهپرها به قسمتی که زاویه حرکت شهپری که به طرف بالا حرکت میکند اززاویه شهپر دیگر که بطرف پایین حرکت میکند بیشتر است
harlequinade
بخشی ازنمایش یالال بازی که لوده دران بازی میکند لودگی
frame
مدت زمان به کیسه انداختن تمام گویهای بازی اسنوکر یک دهم از بازی بولینگ
gamesmanship
مهارت در بردن بازی بدون تخلف از مقررات بازی
cutthroat
بازی 3 نفره که هریک به نفع خود بازی میکند
game
وسیله ROM که حاوی کد برنامه برای بازی کامپیوتری است و در کنسول بازی نصب میشود
kiss in the ring
بازی بگیرماچ کن :بازی که دران پسریادختری ....تااوراببوسد
dib
ریگ بازی قاپ یا ریگی که با ان بازی می کنند
shinney
بازی هاکی که باتوپ چوبی بازی شود
fire fight
ترقه بازی اتش بازی مبادله تیراندازی
inning
گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
to lay down a rule
قانونی را درست کردن قانونی را وضع نمودن
quibble
زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbled
زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbling
زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbles
زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
to play fair
مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
charlatanic
امیخته بازبان بازی یاچاچول بازی
harlepuinade
نمایش لال بازی ودلقک بازی
crampet game
بازی خفه بازی کم فضای شطرنج
raster
سیستم اسکن کردن تمام صفحه نمایش CRT تمام صفحه , پیش نمایش CRT با یک اشعه تصویر با حرکت افقی روی آن و حرکت به پایین در انتهای هر خط
rink
یخ بازی کردن
playing
بازی کردن
playing
رل بازی کردن
plays
رل بازی کردن
twiddle
بازی کردن
plays
بازی کردن
rinks
یخ بازی کردن
moved
بازی کردن
bump
بازی کردن
play-acted
بازی کردن
actuble
بازی کردن
gallant
زن بازی کردن
toy
بازی کردن
toys
بازی کردن
playact
رل بازی کردن
play
رل بازی کردن
played
بازی کردن
play-acting
بازی کردن
play
بازی کردن
play-act
بازی کردن
play-acts
بازی کردن
played
رل بازی کردن
miscast
بد بازی کردن
headwork
با سر بازی کردن
twiddling
بازی کردن
twiddled
بازی کردن
move
بازی کردن
To be acting. To put it on .
رل بازی کردن
twiddles
بازی کردن
moves
بازی کردن
foxes
روباه بازی کردن تزویر کردن
foxing
روباه بازی کردن تزویر کردن
fox
روباه بازی کردن تزویر کردن
countersink
خزانه نمودن کلاهک دار کردن خزینه دار کردن خزینه
sailed
باکشتی حرکت کردن روی هوا با بال گسترده پرواز کردن
sail
باکشتی حرکت کردن روی هوا با بال گسترده پرواز کردن
sailings
باکشتی حرکت کردن روی هوا با بال گسترده پرواز کردن
play fair
مردانه بازی کردن
skates
اسکیت بازی کردن
to bill and coo
بوسه بازی کردن
war game
بازی جنگ کردن
spoof
حقه بازی کردن
spoofs
حقه بازی کردن
To play cards .
ورق بازی کردن
prevaricates
زبان بازی کردن
skated
اسکیت بازی کردن
start up
<idiom>
بازی را شروع کردن
to fly a kite
سفته بازی کردن
palter
زبان بازی کردن
cards
ورق بازی کردن
skis
اسکی بازی کردن
card
ورق بازی کردن
play out
تا اخر بازی کردن
skied
اسکی بازی کردن
mountebanks
حقه بازی کردن
tricking
حقه بازی کردن
tricked
حقه بازی کردن
prevaricating
زبان بازی کردن
trick
حقه بازی کردن
fences
شمشیر بازی کردن
playact
در تاتر بازی کردن
personified
رل دیگری بازی کردن
to skip rope
بند بازی کردن
shinney
شینی بازی کردن
fornicated
: فاحشه بازی کردن
shinny
شینی بازی کردن
fornicates
: فاحشه بازی کردن
personify
رل دیگری بازی کردن
personifies
رل دیگری بازی کردن
fornicating
: فاحشه بازی کردن
personifying
رل دیگری بازی کردن
thimblerig
شعبده بازی کردن
to play soccer
فوتبال بازی کردن
fornicate
: فاحشه بازی کردن
to play football
فوتبال بازی کردن
play
تفریح بازی کردن
prevaricated
زبان بازی کردن
to make love
عشق بازی کردن
left-handed
با دست چپ بازی کردن
skate
اسکیت بازی کردن
spar
مشت بازی کردن
sparred
مشت بازی کردن
spars
مشت بازی کردن
mountebank
حقه بازی کردن
drab
جنده بازی کردن
criminal court
عشق بازی کردن
gambled
سفته بازی کردن
drabber
جنده بازی کردن
fence
شمشیر بازی کردن
piddle
باخوراک بازی کردن
to play for love
سر هیچ بازی کردن
equivocates
زبان بازی کردن
gamble
سفته بازی کردن
favouritism
پارتی بازی کردن
piddles
باخوراک بازی کردن
yo-yos
یویو بازی کردن
piddled
باخوراک بازی کردن
yo-yo
یویو بازی کردن
gambles
سفته بازی کردن
prevaricate
زبان بازی کردن
drabbest
جنده بازی کردن
playing
تفریح بازی کردن
bowls
باتوپ بازی کردن
taw
تیله بازی کردن
equivocated
زبان بازی کردن
showboat
نمایشی بازی کردن
equivocating
زبان بازی کردن
plays
تفریح بازی کردن
to play marbles
مهره بازی کردن
court
عشق بازی کردن
misplay
ناشیانه بازی کردن
flimflam
حقه بازی کردن
kite
سفته بازی کردن
to play ball
توپ بازی کردن
bowl
باتوپ بازی کردن
kites
سفته بازی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com