Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
bearing
قسمت تحمل کننده بار
Other Matches
abiding
تحمل کننده
tolerator
تحمل کننده
ties
عضو تحمل کننده کشش
tie
عضو تحمل کننده کشش
procuring activity
یکان تهیه کننده و تحویل دهنده اماد قسمت اماد کننده
agent authentication
معرفی قسمت مخابره کننده اعلام معرف مخابره کننده
longueur
قسمت خسته کننده
too much of a good thing
غیر قابل تحمل تحمل ناپذیر
running gear
قسمت حرکت کننده ماشین
trisector
قسمت کننده بسه بخش
incidence of taxation
تحمل کننده نهایی مالیات کسی که بار اصلی مالیات رابه دوش می کشد
actuator piston
قسمت متحرک یک عمل کننده یامحرک هیدرولیکی یانیوماتیکی
bayonet thermocouple probe
قسمت حس کننده دمای سرسیلندر که داخل ان پیچ میشود
army component
نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات یکان زمینی شرکت کننده در عملیات مشترک قسمت زمینی
requistioner
قسمت درخواست کننده تهیه کننده درخواست
choire-enclosure
[دیواره یا نرده ی جدا کننده ی گروه همسرایان از بقیه ی قسمت های کلیسا]
choir-screen
[دیواره یا نرده ی جدا کننده ی گروه همسرایان از بقیه ی قسمت های کلیسا]
butts
ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butted
ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butt
ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
terne
ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
terneplate
ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
ecphora
پیش آمدگی
[طرحی که یک قسمت روی قسمت دیگر قرار بگیرد.]
quartersaw
الوار رابچهار قسمت بریدن چوپ را بچهار قسمت اره کردن
plank
قسمت مهم مرام سیاسی قسمت اصلی یک روش فکری
shuttling
حمل قسمت به قسمت یکانها ووسایل با استفاده از تعدادمعینی خودرو
long bone
که شامل یک قسمت استوانهای و دو قسمت برجسته در انتها میباشند
base section
رسد مبنا قسمت پایه قسمت تحتانی
cross disbursing
انتقال اعتباراز یک قسمت به قسمت دیگرتبدیل اعتبارات
section
قسمت قسمت کردن برش دادن
sections
قسمت قسمت کردن برش دادن
army commander
فرمانده نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات فرمانده قسمت زمینی
fanfold
یک قسمت به یک جهت قسمت دیگر در جهت مخالف تا کاغذ به طور مناسب در چاپگر قرار گیرد
shuttles
قسمت قسمت حرکت کردن
shuttled
حمل کردن قسمت به قسمت
executing agency
قسمت اجراکننده قسمت اجرایی
shuttles
حمل کردن قسمت به قسمت
shuttle
حمل کردن قسمت به قسمت
shuttled
قسمت قسمت حرکت کردن
shuttle
قسمت قسمت حرکت کردن
public relations officers
رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
public relations officer
رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
detachment
یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
detachments
یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
corrector
جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
army nurse corps
قسمت پرستاری ارتش قسمت پرستاری نیروی زمینی
enlisted section
قسمت مربوط به افراد یاسربازان قسمت اقدام افراد
throttled
عبور قسمت به قسمت
shuttle
راهپیمائی قسمت به قسمت
shuttled
راهپیمائی قسمت به قسمت
shuttles
بمباران قسمت به قسمت
shuttle
بمباران قسمت به قسمت
shuttles
راهپیمائی قسمت به قسمت
shuttled
بمباران قسمت به قسمت
throttles
عبور قسمت به قسمت
p.p.m
قسمت در یک میلیون قسمت
parts per million
قسمت در میلیون قسمت
throttle
عبور قسمت به قسمت
to sell in lots
قسمت قسمت فروختن
throttling
عبور قسمت به قسمت
endurance
تحمل
good humor
تحمل
toleration
تحمل
enduringness
تحمل
tolerance
تحمل
tolerances
تحمل
passiveness
تحمل
longanimity
تحمل
intolerancy
عدم تحمل
beyond bearing
غیرقابل تحمل
withstands
تحمل کردن
good humouredly
با صبر و تحمل
vasbyt
تحمل کردن
intolerance
عدم تحمل
take it
<idiom>
تحمل مشکلات
fault tolerance
تحمل نقص
supportable
قابل تحمل
suffers
تحمل کردن
to bear out
تحمل کردن
suffered
تحمل کردن
suffer
تحمل کردن
beyond bearing
تحمل ناپذیر
tolerable
تحمل پذیر
intolerableness
تحمل نا پذیری
bearing capacity
قدرت تحمل
intolerability
تحمل ناپذیری
bearing capacity
فرفیت تحمل
undergoing
تحمل کردن
undergoes
تحمل کردن
undergo
تحمل کردن
sustainable
قابل تحمل
bearing capacity
گنجایش تحمل
sustains
تحمل کردن
sustained
تحمل کردن
sustain
تحمل کردن
put up with
تحمل کردن
bide
تحمل کردن
impassibility
تحمل ناپذیری
withstood
تحمل کردن
dree
تحمل کردن
dure
تحمل کردن
frustration tolerance
تحمل ناکامی
unbearable
تحمل ناپذیر
insupportable
تحمل ناپذیر
endurable
تحمل پذیر
intolerable
تحمل ناپذیر
sufferable
تحمل پذیر
tolerable
قابل تحمل
tolerate
تحمل کردن
tolerated
تحمل کردن
withstanding
تحمل کردن
expected time
زمان تحمل
abhide
تحمل کردن
stand
تحمل کردن
unbearably
تحمل ناپذیر
withstand
تحمل کردن
endures
تحمل کردن
endured
تحمل کردن
endure
تحمل کردن
insufferable
تحمل ناپذیر
tolerating
تحمل کردن
tolerates
تحمل کردن
forbearance
تحمل امساک
weathers
تحمل یابرگزارکردن
weather
تحمل یابرگزارکردن
forbore
تحمل کرد
thole
تحمل کردن
defrayal
تحمل هزینه
toll
تحمل خسارت
keep up
تحمل کردن
impossible
[colloquial]
<adj.>
تحمل ناپذیر
tolling
تحمل خسارت
tolls
تحمل خسارت
experience
تحمل کردن
undergone
تحمل کردن
sit down under
تحمل کردن
weathered
تحمل یابرگزارکردن
experiencing
تحمل کردن
lie down under
تحمل کردن
to give support to
تحمل کردن
experiences
تحمل کردن
support
تحمل کردن
bearable
تحمل پذیر
forward overlap
پوشش در قسمت جلویی انطباق در قسمت جلویی
tolerably
بطور قابل تحمل
intolerably
بطور تحمل ناپذیر
outstand
بیشتر تحمل کردن
to live through something
چیزی را تحمل کردن
insupportably
بطور تحمل ناپذیر
gameness
طاقت تحمل مصائب
borne
تحمل کرده یاشده
taxpaying capacity
تحمل کل بار مالیات
fault tolerance
قدرت تحمل نقص
insufferably
بطور تحمل ناپذیر
stomaching
اشتها تحمل کردن
stomachs
اشتها تحمل کردن
stress tolerance
تحمل فشار روانی
stomached
اشتها تحمل کردن
stomach
اشتها تحمل کردن
tolerances
حدود قابل تحمل
unsustainable
<adj.>
غیر قابل تحمل
bearingly
از روی تحمل و بردباری
breaking load
حداکثر تحمل بار
intolerantly
بدون تحمل متعصبانه
intolerable
غیر قابل تحمل
tolerance
حدود قابل تحمل
comports
جور بودن تحمل کردن
to suffer a loss
ضر ر دادن تحمل خسارت کردن
bear
تاب اوردن تحمل کردن
bears
تاب اوردن تحمل کردن
comport
جور بودن تحمل کردن
stick
پیچ درکار تحمل کردن
smooth something over
<idiom>
بهتریا قابل تحمل تر شدن
(can't) stand
<idiom>
تحمل نکردن،دوست نداشتن
to sustain a loss
ضر ردادن تحمل خسارت کردن
comported
جور بودن تحمل کردن
tail boom
پایهای که سطوح دم را تحمل میکند
forborne
دست برداشتن تحمل کردن
i am out of p with it
دیگرنمیتوانم انرا تحمل کنم
bete noire
ادم مزاحم وغیرقابل تحمل
insufferable
تن در ندادنی غیر قابل تحمل
comporting
جور بودن تحمل کردن
at the top of one's bent
تا انجا که می توان تحمل کرد
to champ the bit
چیزیرابابی صبری تحمل کردن
cross refer
از یک قسمت کتاب به قسمت دیگر ان مراجعه کردن مراجعه متقابل کردن
unbearable
غیر قابل تحمل تاب ناپذیر
broad shoulders
نیروی باربری یا طاقت تحمل مسئولیت
overweight
تحمل وزن اضافه از طرف اسب
transients
وسیلهای که ولتاژ موقت را تحمل میکند
scaleweight
وزنی که اسب در مسابقه تحمل میکند
tolerance
قدرت تحمل نسبت بدارویا زهر
transient
وسیلهای که ولتاژ موقت را تحمل میکند
on line fault tolerant system
سیستم تحمل خرابی درون خطی
tolerances
قدرت تحمل نسبت بدارویا زهر
unbearably
غیر قابل تحمل تاب ناپذیر
The nerves can only take so much .
اعصاب می توانند فقط تا حدی تحمل بکنند .
to see what
[mettle]
he is made of
<idiom>
تا ببینیم او
[مرد]
چقدر توانایی
[تحمل]
دارد
have half a mind
<idiom>
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
to have your share of something
[negative]
چیزی
[بدی]
را اجبارا تحمل کردن
[باران یا سرزنش]
penance
تحمل عذاب جسمی برای بخشوده شدن گناه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com