Dictiornary-Farsi | قطع کردن سنگین افتادن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 204 (34 milliseconds)

English	Persian
stump	قطع کردن سنگین افتادن
stumped	قطع کردن سنگین افتادن
stumping	قطع کردن سنگین افتادن
stumps	قطع کردن سنگین افتادن


Other Matches

stumps	بیخ وبن صدای افتادن چیزسنگین سقوط باصدای سنگین
stumping	بیخ وبن صدای افتادن چیزسنگین سقوط باصدای سنگین
stumped	بیخ وبن صدای افتادن چیزسنگین سقوط باصدای سنگین
stump	بیخ وبن صدای افتادن چیزسنگین سقوط باصدای سنگین
to fall on ones knees	بیرون افتادن بلابه افتادن
encumbering	سنگین کردن
emcumber	سنگین کردن
encumbered	سنگین کردن
encumber	سنگین کردن
clogs	: سنگین کردن
weight	سنگین کردن
gravitates	سنگین کردن
clog	: سنگین کردن
clogged	: سنگین کردن
encumbers	سنگین کردن
load	سنگین کردن
gravitating	سنگین کردن
gravitate	سنگین کردن
loads	سنگین کردن
incumber	سنگین کردن
gravitated	سنگین کردن
lumbers	چوب بری کردن سنگین حرکت کردن
lumbering	چوب بری کردن سنگین حرکت کردن
lumbered	چوب بری کردن سنگین حرکت کردن
lumber	چوب بری کردن سنگین حرکت کردن
trade-offs	سبک و سنگین کردن
lugging	سنگین حرکت کردن
trade off	سبک و سنگین کردن
delibration	سبک سنگین کردن
larrup	سنگین حرکت کردن
lugs	سنگین حرکت کردن
lug	سنگین حرکت کردن
lugged	سنگین حرکت کردن
trade-off	سبک و سنگین کردن
hoist	بلند کردن وسایل سنگین
change down	به دنده سنگین حرکت کردن
hoists	بلند کردن وسایل سنگین
hoisted	بلند کردن وسایل سنگین
flag	سنگفرش کردن پایین افتادن
giving	اتفاق افتادن فدا کردن
flags	سنگفرش کردن پایین افتادن
trammel	تعدیل کردن بدام افتادن
to come down with a run	پایین افتادن افت کردن
operated	عمل کردن بکار افتادن
to pick up oneself	از افتادن خود جلوگیری کردن
routing	عزیمت کردن راه افتادن
pick up oneself	از افتادن خود جلوگیری کردن
philander	زن بازی کردن دنبال زن افتادن
forestall	پیش افتادن ممانعت کردن
forestalled	پیش افتادن ممانعت کردن
forestalls	پیش افتادن ممانعت کردن
operates	عمل کردن بکار افتادن
gives	اتفاق افتادن فدا کردن
give	اتفاق افتادن فدا کردن
operate	عمل کردن بکار افتادن
ballast	سنگ و شن در ته کشتی یا بالون ریختن سنگین کردن
forklift	ماشین مخصوص بلند کردن چیزهای سنگین
wind	خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
incident	ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
winds	خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
incidents	ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
to overlie infant	روی بچهای افتادن و او راخفه کردن
hog tie	عاجز ودرمانده کردن از کار افتادن
to overeach oneself	زیاد جلو افتادن و خودراخسته کردن
stall	متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
stalling	متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
kentledge	چدن یااهن ریخته مخصوص سنگین کردن ته کشتی یابالون
low low	حرکت یواشترازمعمول برای عادت کردن به حمل بار سنگین
pedrail	اسباب خودکار برای اسان کردن حرکت ماشینهای سنگین در جادههای ناهموار
weight belt	کمربند با وزنه هایی برای سنگین کردن بدن غواص برای رفتن به عمق موردنظر
unhorse	از اسب افتادن یا پیاده شدن اسب را از گاری یا درشگه باز کردن
slaver	گلیز مالیدن بزاق از دهان ترشح کردن اب افتادن دهان
to get caught up in something	در چیزی گیر کردن [افتادن] [گرفتار شدن] [اصطلاح روزمره] [اصطلاح مجازی]
to fall to	شروع بخوردن یاجنگ کردن بخوردن افتادن
bituminous paint	رنگی ضخیم و سنگین که جزء اصلی ان قیر بوده و بعنوان رنگ ضد اسید برای کم کردن خوردگی حاصل از بخارات والکترولیت موجود در باطری استفاده میشود
heavy lift	حمل و نقل هوایی سنگین واحد حمل و نقل هوایی سنگین
stick	گیر کردن گیر افتادن
logy	سنگین
weighted	سنگین
heavier	سنگین
heavy	سنگین
cloggy	سنگین
heavy	دل سنگین
mim	سنگین
high proof	سنگین
overweight	سنگین تر از حد
ponderous	سنگین
laden	سنگین پر
weightier	سنگین
loggy	سنگین
cumbersome	سنگین
weightiest	سنگین
heavies	سنگین
weighty	سنگین
heavies	دل سنگین
heaviest	سنگین
heaviest	دل سنگین
heavier	دل سنگین
burdensome	سنگین
massive	سنگین
heftier	سنگین
pressuring	سنگین
pressures	سنگین
carking	سنگین
pressured	سنگین
largo a	سنگین
staid	سنگین
massively	سنگین
heavy footed	دل سنگین
navol	اب سنگین
heavy water	اب سنگین
hefty	سنگین
heftiest	سنگین
exacting	سنگین
extensive	سنگین
pressure	سنگین
lumpy	سنگین
hard water	اب سنگین
unwieldy	سنگین
heft	سنگین
lumpiest	سنگین
lumpier	سنگین
waterlogged	سنگین
lumpish	سنگین
hulky	سنگین
stodgy	سنگین
weight ton	تن سنگین
saturnine	سنگین
onerous	سنگین
lumberingly	سنگین
outbalance	سنگین تر بودن از
hard of hearing	سنگین گوش
heavy traffic	ترافیک سنگین
be off hand with someone <idiom>	سر سنگین بودن
preponderate	سنگین تر بودن
titan crane	جرثقیل سنگین
traffic congestion	راهبندان سنگین
tie-up	راهبندان سنگین
dulls	کند سنگین
dense traffic	ترافیک سنگین
fuller	سنگین کننده
high polymer	بسپار سنگین
high proof spirit	عرق سنگین
high interest	بهره سنگین
demure	جدی سنگین
slams	ضربت سنگین
ham handed	سنگین دست
grave	موقر سنگین
graves	موقر سنگین
ham-fisted	سنگین دست
gravest	موقر سنگین
grand opera	اپرای سنگین
colored crystal	بلور سنگین
heavyweights	بزرگ و سنگین
heavyweight	سنگین وزن
profound sleep	خواب سنگین
slamming	ضربت سنگین
slammed	ضربت سنگین
heavy industry	صنایع سنگین
heavy industries	صنایع سنگین
loggy	سنگین در فکروحرکت
millstones	بار سنگین
millstone	بار سنگین
heavy metal	فلز سنگین
gravity abutment	گرانپایه سنگین
heavy petroleum	نفتخام سنگین
ham fisted	سنگین دست
heavyweights	سنگین وزن
slam	ضربت سنگین
heavyweight	بزرگ و سنگین
to weigh heavy	سنگین بودن
to sit heavy on the stomach	سنگین بودن
heavyish	کمی سنگین
heavy hended	سنگین دست
to pound a long	سنگین رفتن
clump	ضربه سنگین
clumped	ضربه سنگین
clumping	ضربه سنگین
clumps	ضربه سنگین
behave prettily	سنگین باش
stodgy	سنگین وکندرو
heavyish	سنبته سنگین
deep mourning	عزاداری سنگین
laden	سنگین بار
burden	سنگین بارکردن
burdens	سنگین بارکردن
hard colors	رنگهای سنگین
baryon	ذره سنگین
heavy particle	ذره سنگین
overbalance	سنگین تر بودن از
overbalanced	سنگین تر بودن از
overbalances	سنگین تر بودن از
heavy-handed	سنگین دست
heavy handed	سنگین دست
heavy hydrogen	هیدروژن سنگین
heavy oil	روغن سنگین
d. of hearing	سنگین گوش
heavy shapes	پروفیلهای سنگین
heavy soil	خاک سنگین
heavy weight	سنگین وزن