Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
She had a heart attack .
قلبش گرفت ( حمله قلبی )
Other Matches
His heart stopped beating.
قلبش از کار ایستاد
push the panic button
<idiom>
از ترس قلبش فرو ریخت
He has a harsh exterior but a kind heart.
ظاهرش خشن است ولی قلبش مهربان است
velimirovic attack
حمله ولیمیروویچ در حمله سوزین از دفاع سیسیلی شطرنج
hysterics
حمله خنده غیر قابل کنترل حمله گریه
counter riposte
حمله شمشیرباز پس از دفع حمله متقابل حریف
vortex breakdown/brust
جدایی ناگهانی جریانهای حلقوی از لبه حمله بالهای دلتا در زاویه حمله معین که واماندگی این نوع بالها رانشان میدهد
heartier
قلبی
spuriousness
قلبی
heartfelt
قلبی
cordials
قلبی
cordial
قلبی
cardiac
قلبی
infelt
قلبی
heart felt
قلبی
hearty
قلبی
heartiest
قلبی
systole
انقباض قلبی
diastole
انبساط قلبی
heart shaped
قلبی شکل
good f.
خوش قلبی
cordiform
قلبی شکل
heart disease
مرض قلبی
heartiness
قلبی بودن
kind heartedness
خوش قلبی
haemacardiorrhagia
سکته قلبی
heart attacks
حملهی قلبی
heart attack
حملهی قلبی
obcordate
قلبی معکوس
cordate
قلبی شکل
genially
با خوش قلبی
built up frog
قلبی ریل
heart failure
سکته قلبی
half-hearted
غیر قلبی
cardiac impulse
تکانه قلبی
cardiac output
برونده قلبی
cardiac cycle
چرخه قلبی
cardiac output
بازده قلبی
cardiovascular
قلبی- عروقی
cardiopulmonary
قلبی- ریوی
cardiac dyspnea
تنگ نفسی قلبی
cardiorespiratory system
دستگاه قلبی- تنفسی
cardiovascular system
دستگاه قلبی- عروقی
defibrillator
الکتروشوک
[قلبی]
[پزشکی]
cordiality
مودت قلبی مهربانی
sweetheart neckline
یقه قلبی شکل
rio treaty
اکوادور ونیکاراگوئه به سال 7491 که به موجب ان در صورت حمله به یک از کشورهای امریکایی همه کشورهای دیگر حق حمله مسلحانه را دارند
ond shot
بیک حمله دریک حمله
hysteroid
حمله تشنجی شبیه حمله
hysterogenic
حمله تشنجی شبیه حمله
To have ones heart in the right place .
آدم خوش قلبی بودن
eclipses
گرفت
eclipsed
گرفت
eclipse
گرفت
eclipsing
گرفت
solar eclipse
گرفت خورشید
lunar eclipse
گرفت ماه
the wind rises
بادوزیدن گرفت
dynamic dump
رو گرفت پویا
eclipe of the moon
ماه گرفت
tethanus
گرفت عضلانی
dump
رو گرفت روبرداری کردن
he prospered in his business
کارش بالا گرفت
since the outbreak of the war
از روزی که جنگ در گرفت
he went his way
راه خودراپیش گرفت
the doctor bled me
دکتراز من خون گرفت
originals
که از آن می توان کپی گرفت
He was run over by a car.
اتوموبیل اورازیر گرفت
original
که از آن می توان کپی گرفت
The police stopped me.
پلیس جلویم را گرفت
irretraceable
که نتوان ردانرا گرفت
he talked himself hoarse
انقدرحرف زدکه صدایش گرفت
A surge of anger rushed over me .
سرا پایم را فرا گرفت
He got the money from me by a trick.
با حقه وکلک پول را از من گرفت
It caught her eye . She took to it at once . She took a fancy to it .
نظرش را گرفت ( جلب کرد )
Accidents wI'll happen .
جلوی اتفاق رانتوان گرفت
It was engraved on my mind .
درزهنم نقش گرفت ( بست )
He went home on leave .
مرخصی گرفت رفت منزل
integrand
جملهای که باید تابع اولیه ان را گرفت
There is no fault to find with my work.
بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
A wave of anger swept over the entire world .
موجی از خشم دنیا را فرا گرفت
He was granted a grade promotion.
یک پایه ترفیع ( ارتقاء درجه ) گرفت
His wish was fulfI'lled.
آرزویش عملی شد (جامه عمل گرفت )
Where can I contact Mr …. ?
کجا می شود با آقای ….تماس گرفت ؟
This idea took root in my mind.
این نظریه درفکرم ریشه گرفت
She was transported with joy .
شادی تمام وجودش را فرا گرفت
She mistook me for somebody else .
مرا با یکی دیگر عوضی گرفت
I have no fault to find with his work .
از کارش هیچ عیبی نمی توان گرفت
commensurably
چنانکه بتوان بایک پیمانه اندازه گرفت
he prospered in his business
در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
if
[when]
it comes to the crunch
<idiom>
وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت
[اصطلاح]
melchizedek
> ملکی صدق < کاهنی که ازابراهیم عشر گرفت
front line
خط حمله خط حمله یادفاع
tantalus
تانتالوس که مورد شکنجه شدید زاوش قرار گرفت
As the debate unfolds citizens will make up their own minds.
در طول بحث شهروند ها خودشان تصمیم خواهند گرفت.
She resolved to give him a wide berth in future.
[She decided to steer clear of him in future.]
او
[زن]
تصمیم گرفت در آینده ازاو
[مرد]
دوری کند.
Accidents wI'll happen.
چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
target date
زمان حمله به هدف یا تاریخ حمله به هدف
air brush
برس و مکنده هوایی جهت گرفت پرز اضافی و ذرات زائد فرش
I'll call him tomorrow - no, on second thoughts, I'll try now.
من فردا با او
[مرد]
تماس خواهم گرفت - پس ازفکربیشتری، من همین حالا سعی میکنم.
copyright
که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
copyrights
که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
to express one's heartfelt
قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
cordial understanding
تفاهم قلبی و صمیمانه حسن تفاهم
whole hearted
خاطرجمع مطمئن صمیمانه قلبی صمیمانه
the early bird catches the worm
<proverb>
کسی که بر سر خواب سحر شبیخون زد هزار دولت بیدار را به خواب گرفت
engels law
ارتباط بین درامدو هزینههای مصرفی که اولین بار بوسیله امارشناس المانی قرن نوزدهم ارنست انگل مورد بررسی قرار گرفت
the lancet was infected
نیشترالوده به میکرب شد نیشتر میکرب گرفت
post attack
بعد از اجرای حمله یا تک وقایع بعد از اجرای حمله
purgation
روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
twelve tables
الواحی که در سال 054 قبل از میلاد دررم منتشر شد و حاوی موادی از قوانین رمی در مورد اهم مسائل مبتلی به روزمره زندگی مردم رم بود و بعدهااساس قوانین رم قرار گرفت
preemptive multitasking
حالت چندکاره که سیستم عامل یک برنامه را برای مدت زمانی اجرا میکند و پس کنترل را به برنامه بعدی میدهد به طوری که برنامه بعدی وقت پردازنده را نخواهد گرفت
offensive
<adj.>
حمله
offensives
حمله
spell
حمله
spelled
حمله
spells
حمله
assaulting
حمله
sallies
حمله
sally
حمله
seizure
حمله
onslaughts
حمله
onslaught
حمله
assailment
حمله
offence
حمله
hysteria
حمله
assault
حمله
offenses
حمله
foray
حمله
forays
حمله
thrusts
حمله
thrusting
حمله
thrust
حمله
assaults
حمله
seizures
حمله
epileptic fit
حمله
falling sickness
حمله
inroad
حمله
ictys
حمله
impugnation
حمله
wide open
حمله
impugnment
حمله
time cut
ضد حمله
stound
حمله
offense
حمله
attacking line
خط حمله
besetting
حمله پی در پی
aggression
حمله
counter
حمله
countered
حمله
countering
حمله
venue
حمله
venues
حمله
onset
حمله
assaulted
حمله
offense,etc
حمله
attack
حمله
campaigned
حمله
campaign
حمله
fittest
حمله
fits
حمله
fit
حمله
attacks
حمله
campaigning
حمله
campaigns
حمله
canvassing
حمله
canvass
حمله
canvassed
حمله
canvasses
حمله
attacked
حمله
attacking
[style of play, player]
<adj.>
حمله
onrush
حمله
air attack
حمله هوایی
assailable
قابل حمله
air strike
حمله هوایی
rusher
حمله کننده
lunges
حمله ناگهانی
play marker
طراح حمله
frontcourt
منطقه حمله
quintain
هدف حمله
blow in
حمله از میان خط
attack zone
منطقه حمله
polerio's gambit
حمله فگالتو
anxiety attack
حمله اضطراب
lunge
حمله ناگهانی
an air raid
حمله هوایی
absence attack
حمله غیاب
aggressors
حمله کننده
aggressor
حمله کننده
to be down up
حمله کردن بر
charge
خطای حمله
sorties
حمله ناگهانی
to fall on
حمله کردن
sortie
حمله ناگهانی
to fallirrto a f.
حمله کردن
slot
شکاف در خط حمله
to make a pounce
حمله کردن
slots
شکاف در خط حمله
sally
حمله ورشدن
to makea raid.on
حمله کردن بر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com