English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
It needs to be said that ... لازم هست که گفته بشه که ...
Other Matches
ipso dixit گفته بی دلیل گفته استبدادی
d , top concept تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
execution 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
bindings لازم الاجرا لازم
binding لازم الاجرا لازم
second best theory نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
doctrine گفته
doctrines گفته
statement گفته
sentencing گفته
I was told ... به من گفته شد ...
dite گفته
statements گفته
dixit گفته
saying گفته
sayings گفته
parol گفته
dicta گفته
sentences گفته
sentence گفته
he is said to have fled گفته اند
ipsedixit گفته محض
ipso dixit گفته محض
tags گفته مبتذل
tag گفته مبتذل
laconism گفته پر مغز
unsay گفته نشدن
missatement گفته نادرست
bywords گفته اخلاقی
to leave unsaid نا گفته گذاردن
said گفته شده
that was said above که درفوق گفته شد
that was said above که دربالا گفته شد
so saying اینرا گفته
statements گفته بیانیه
statement گفته بیانیه
maxims گفته اخلاقی
named <adj.> <past-p.> گفته شده
told گفته شده
spoken گفته شده
stated <adj.> <past-p.> گفته شده
mentioned <adj.> <past-p.> گفته شده
maxim گفته اخلاقی
termed <adj.> <past-p.> گفته شده
It is being said that ... گفته می شود که ...
byword گفته اخلاقی
divers statements گفته هایی چند
ipso dixit او خود گفته است
foregoning پیش گفته شده
above said بالا گفته شده
aforesid پیش گفته شده
it is truly said راست گفته اند
d. of a statement تکذیب گفته ایی
direct oration گفته یا قول مستقیم
it is well said خوب گفته اند
ipsedixit خود او گفته است
It is an old saying that … از قدیم گفته اند که ...
If only you had told me . کاش به من گفته بودی
afore-mentioned <adj.> گفته شده در بالا
aforementioned <adj.> گفته شده در بالا
abovementioned <adj.> گفته شده در بالا
above-quoted <adj.> گفته شده در بالا
above-mentioned <adj.> گفته شده در بالا
the above was a summary آنچه دربالا گفته شد
in proof of his statement برای اثبات گفته خود
indirect oration گفته یا قول غیر مستقیم
Enough has been said! به اندازه کافی گفته شده!
dictums گفته افهار نظر قضایی
in p of my statement برای اثبات گفته خودم
dictum گفته افهار نظر قضایی
on cne's own initiative بی انکه کسی گفته باشد
recanted گفته خود را تکذیب کردن
recants گفته خود را تکذیب کردن
recanting گفته خود را تکذیب کردن
put in <idiom> اضافه چیزی که قبلا گفته شد
recant گفته خود را تکذیب کردن
I told you , didnt I ? من که بتو گفتم ( گفته بودم )
ipsissima verba عین بیانات و گفته شخص
Actions speak louder than words . دو صد گفته چونیم کردار نیست
it say in the bible that درکتاب مقدس گفته شده است
per طبق جزئیات که در مشخصات گفته شده
What you say is true in a sense . گفته شما به معنایی صحیح است
undershot درباب چرخی گفته میشود) که اب اززیرانرابگرداند
to repeat oneself کاریا گفته خودرا تکرار کردن
affimable شایسته انکه بطورقطع گفته شود
non collegiate در باب شاگردی گفته میشود بی دانشکده
action speaks louder than words <proverb> دو صد گفته چون نیم کردار نیست
ana :مجموعه یا گلچینی از گفته هاو اقوال یک شخص
A constant guest is never welcome . <proverb> به همیشه میهمان خوشامد گفته نمى شود .
post classical در باب ادبیات یونانی ورومی گفته میشود
oestrual در باب موقعی گفته میشود که جانوران فحل ایند
infant در CL به طور کلی به اشخاص کمتر از 12 سال گفته میشود
infants در CL به طور کلی به اشخاص کمتر از 12 سال گفته میشود
Thank goodness! خدا را شکر! [گفته می شود وقتی چیزی بد پیش نیاید]
indirect speech گفته کسی که تغییرات دستوری دران داده نقل کنند
Thank God! خدا را شکر! [گفته می شود وقتی چیزی بد پیش نیاید]
permanent structures به تاسیساتی گفته میشود که پس از اتمام قرارداد پیمانکاردر محل می گذارد
praecocial درباب پرندگانی گفته میشودکه جوجههای انهاهمین ازتخم ...قوت دارند
rub something in <idiom> دست گرفتن (صحبت درموردحرفی که شخص گفته یاکاری کهکرده به مسخره )
pregnant use of a verb بکار بردن فعل متعدی بدانگونه که مفعول ان مقدرباشدیعنی گفته نشود
semi detached درباب خانهای گفته میشود:که بادیوارمشترک بخانه دیگری پیوسته باشد
gymnopaedic درباب رقص هایی گفته میشدکه بچههای برهنه درجشنهای همگانی می
semi-detached درباب خانهای گفته میشود:که بادیوارمشترک بخانه دیگری پیوسته باشد
counselled در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counselling در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counseled در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counsel در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counsels در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
unpriced درباب چیزی گفته میشودکه بهای ان معلوم نشده یابصورت بهادران نباشد
nibbling به واحدی از انباره که شامل نیم بایت یا عموما" چهار بیت است گفته میشود
CD quality اغلب به وسایلی گفته میشود که می توانند الگوهای بیتی رادر ثانیه ذخیره کنند
nibbles به واحدی از انباره که شامل نیم بایت یا عموما" چهار بیت است گفته میشود
nibble به واحدی از انباره که شامل نیم بایت یا عموما" چهار بیت است گفته میشود
nibbled به واحدی از انباره که شامل نیم بایت یا عموما" چهار بیت است گفته میشود
irrevocable لازم
needful لازم
preequisite لازم
incident لازم
necessitous لازم
incidents لازم
obbligato لازم
requirement لازم
incidental لازم
intransitive لازم
necessary لازم
obligatory لازم
incumbents لازم با
incumbent لازم با
to become a necessity لازم شدن
required لازم دانستن
requires لازم داشتن
to d. the need of لازم ندانستن
requires لازم دانستن
requiring لازم داشتن
need لازم بودن
requiring لازم دانستن
required لازم داشتن
i thought it necessary to لازم دانستم که
require لازم دانستن
superserviceable بیش از حد لازم
needed لازم بودن
the needful کار لازم
enforceable لازم الاجرا
folderol غیر لازم
absolute <adj.> لازم الاجرا
the needful اقدام لازم
require لازم داشتن
inalienable <adj.> لازم الاجرا
indispensable <adj.> لازم الاجرا
inevitable <adj.> لازم الاجرا
due لازم مقرر
assets مواد لازم
postulates لازم دانستن
time frame مدت لازم
binding لازم الاجرا
time frames مدت لازم
bindings لازم الاجرا
hectic دارای تب لازم
prerequisite شرط لازم
indispensable لازم الاجرا
imperative لازم الاجرا
imperatives لازم الاجرا
requisite شرط لازم
unalienable <adj.> لازم الاجرا
hard and fast لازم الاجراء
unalterable <adj.> لازم الاجرا
qualifications شرایط لازم
prerequisites شرط لازم
requisitions شرط لازم
it needs not لازم نیست
it is unnecessary لازم نیست
sine qua non شرط لازم
interdependent لازم و ملزوم
irrevocable contract عقد لازم
postulating لازم دانستن
intransitive فعل لازم
quantum libet or placet باندازه لازم
postulated لازم دانستن
not binding غیر لازم
necessary conditions شرایط لازم
necessary and sufficient لازم و کافی
postulate لازم دانستن
makings شرایط لازم
needn't لازم نیست
optimum درجه لازم
requisitioning شرط لازم
requisitioned شرط لازم
requisition شرط لازم
correlative لازم وملزوم
needing لازم بودن
requirements شرایط لازم
revocable غیر لازم
induced drag پسای لازم
intransitively بطور لازم
integral part جزء لازم
correlative لازم و ملزوم
ine horse فاقداسباب لازم
you need not fear لازم نیست بترسید
possessing the necessary qualifications واجد شرایط لازم
bounden duty وفیفه واجب یا لازم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com