Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
thoughtless
لاقید ناشی از بی فکری
Other Matches
psychomotor
ناشی از حرکات عضلانی دراثر عمل فکری
dialectic
البته باتفاوتهایی که ناشی از روش فکری خاص هر یک بود به کار می بردند
jaunty
لاقید
unconcerned
لاقید
devil may care
لاقید
indfferent
لاقید
glib
لاقید
indifferent
لاقید
disregardful
لاقید بی قید
tortious liability
ضمان ناشی از شبه جرم مسئوولیت ناشی از خطای مدنی
low cycle fatigue
خستگی ناشی از لرزشهایی بافرکانس کم ناشی از تغییرسرعت دوران دستگاه
happy go lucky
برحسب تصادف لاقید
shrug your shoulders
<idiom>
نشانه بی علاقه
[لاقید]
یا نا آگاه بودن
[اصطلاح]
indifferentist
کسیکه بموضوع عای دینی لاقید است و بشناختن حق ازباطل اهمیتی نمیدهد
look ahead
جمع کننده سریع که وجود رقم نقلی ناشی از جمع را پیش بینی میکند. و تاخیر ناشی از آن را حذف میکند
incogitance
بی فکری
excogitative
فکری
mental
فکری
incogitancy
بی فکری
irreflection
بی فکری
inconsiderateness
بی فکری
notional
فکری
intellectuals
فکری
intellectual
فکری
cerebral
فکری
braininess
فکری
conceptual
فکری
reflectional
فکری
dyslogia
گفتارپریشی فکری
provincialism
کوته فکری
brain work
کار فکری
notions
ادراک فکری
caprices
تمایل فکری
notion
ادراک فکری
ideational shield
سپر فکری
caprice
تمایل فکری
indoctrination
تلقین فکری
obsession
وسواس فکری
reflective
فکری بازتابی
captivity
گفتاری فکری
enlightenment
روشن فکری
perspectives
جنبه فکری
obsessions
وسواس فکری
head work
کار فکری
prudery
کوته فکری
obsessive rumination
نشخوار فکری
perspicuity
روش فکری
provinciality
کوته فکری
sentience
زندگی فکری
visualization
تجسم فکری
mechanical
غیر فکری
fanaticism
کوته فکری
narrow minddedness
کوتع فکری
ideological war
جنگ فکری
heartsease
اسایش فکری
perspective
جنبه فکری
mental work
کار فکری
infantilism of thought
کوته فکری
intellectual capital
سرمایه فکری
insularism
کوته فکری
ideo motor
فکری- حرکتی
psychopathy
اختلالات فکری وروانی
He is an inconderate person .
آدم بی فکری است
that is a good idea
خوب فکری است
habiliment
جامه استعداد فکری
he thought out a plan
فکری بنظرش رسید
absolute
آزاد از قیود فکری
equanimity
تعادل فکری انصاف
brainstorms
اشفتگی فکری موقتی
brainstorm
اشفتگی فکری موقتی
intellectualize
بصورت فکری در اوردن
ideo motor act
عمل فکری- حرکتی
obsessive compulsive state
حالت وسواس فکری- عملی
She's quite a back number.
<idiom>
او
[زن]
آدم کهنه فکری است.
pixilated
دارای عدم تعادل فکری
sympathetically
ازروی همدردی یا هم فکری غمخوارانه
(have a) bee in one's bonnet
<idiom>
فکری که مکررا به ذهن میآید
To dismiss something from ones thoughtl .
فکری را از سر خود بیرون کردن
morons
فرد فاقد رشد فکری
sympathizer
طرفدار همفکر پشتیبان فکری
sympathizers
طرفدار همفکر پشتیبان فکری
A penny for your thoughts . Whats exactly on your mind ?
به چی؟ فکر می کنی ؟چرا در فکری ؟
moron
فرد فاقد رشد فکری
to be i. with an idea
فکری در کسی تاثیر نمودن
sympathisers
طرفدار همفکر پشتیبان فکری
obsessive compupsive disorer
روان رنجوری وسواسی فکری- عملی
masterminds
دارای نبوغ فکری ابداع کردن
mastermind
دارای نبوغ فکری ابداع کردن
ideology
روش فکری فرد یا طبقه خاص
ideologies
روش فکری فرد یا طبقه خاص
masterminding
دارای نبوغ فکری ابداع کردن
masterminded
دارای نبوغ فکری ابداع کردن
tabula rasa
مرحله فرضی فکری خالی ازافکاروتخیلات
idological parties
احزاب دارای روش فکری خاص
radicalism
اجتماعی موجود سا سیستم فکری افراطی
He is most suitable for brain work .
خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
Marxism
روش فکری کارل مارکس فیلسوف المانی
Mentally retarded children.
کودکان عقب افتاده ( از لحاظ رشد فکری )
orthopsychiatry
تداوی روحی اختلالات فکری وروحی اطفال
psychokinesis
عملیات جنون امیز در اثراختلالات فکری وروانی
churns
بافعالیت فکری چیزی بوجود اوردن کره سازی
churned
بافعالیت فکری چیزی بوجود اوردن کره سازی
churn
بافعالیت فکری چیزی بوجود اوردن کره سازی
aeolist
انسانی غلط انداز که ادعای روشن فکری دارد
radicalism
روش فکری مبنی بر اصلاح طلبی و تحول خواهی
cult
هوس وجنون برای تقلید از رسم یاطرز فکری
cults
هوس وجنون برای تقلید از رسم یاطرز فکری
To work on someone
کسی را پختن
[از نظر فکری وذهنی آماده کردن]
stalinism
سیستم فکری مارکسیسم به نحوی که استالین ان را تعبیر و تفسیرکرده است
evolutionism
روش فکری کسانی که در جمیع امورمعتقد به سیر تکاملی هستند
feel out
<idiom>
صحبت یا انجام باشخص به صورتیکه متوجه بشوی که چه فکری میکند
parochialism
محدودیت فکری و دلبستگی به انجام کارهای محلی و ناحیهای محدود
trotskism
سیستم فکری تروتسکی همکار لنین که به وسیله استالین از روسیه طرد شد
egalitaire
روش فکری است که طرفدارمساوات ابناء بشر در جمیع شئون میباشد
outside agency
شخصی که مجاز نیست درزمین گلف به بازیگر کمک فکری کند
prepossess
تحت تاثیرعقیده یامسلکی قرار دادن قبلا تبعیض فکری داشتن
idealism
روش فکری کسانی که معتقدندسیاست باید تابع ایده الهای انسانی باشد
escapism
هر روش فکری که متضمن عزلت و گوشه گیری و فرار از فعالیتهای اجتماعی باشد
poomse
نتیجه حرکت فکری ارادی باتوجه به ایستادن سرعت شتاب و نیروی اولیه
ideology
روش فکری وسیاسی و اجتماعی واقتصادی خاص با کلیه نظریات و هدفها و مسائل مربوط به ان
objectivism
روش فکری که مبتنی بر اصالت حقایقی است که به وسیله درک حسی استنباط میشود
ideologies
روش فکری وسیاسی و اجتماعی واقتصادی خاص با کلیه نظریات و هدفها و مسائل مربوط به ان
rationalism
سیستم فکری که عقل و استدلال عقلی را مقدم بر هر چیز جهت کشف حقیقت می داند
erastianism
سیستم فکری که وجود هرنوع منشاء الهی و اسمانی رابرای سلطنت و کلیسا نفی میکند
ideologies
بحث و گفتگو در موردافکار و عقاید فکری که ابتدا"ابراز شده و نتیجه مسائل قبلی نباشد
ideology
بحث و گفتگو در موردافکار و عقاید فکری که ابتدا"ابراز شده و نتیجه مسائل قبلی نباشد
commitment board
هیئت بررسی وضع پرسنل شرکت کننده در رزم کمیته تشخیص سلامت فکری افرادجنگی
Due to
ناشی از
result
ناشی
resulted
ناشی
even tual
ناشی
mala filde
ناشی
muffs
ناشی
muffed
ناشی
resulting
ناشی
muff
ناشی
skill less
ناشی
muffing
ناشی
dilettanti
ناشی
amateurish
ناشی
descended
ناشی
therefrom
ناشی از ان
maladroit
ناشی
due
ناشی از
dilettantes
ناشی
dilettante
ناشی
skilless
ناشی
ill-
ناشی
ill
ناشی
emergent
ناشی
resultant
ناشی
on account of somebody
[something]
ناشی از
ills
ناشی
gauche
ناشی کج
guttural
ناشی از گلو
adipic
ناشی ازچربی
novice
ادم ناشی
novices
ادم ناشی
issue
ناشی شدن
issues
ناشی شدن
stingy
ناشی از خست
irritative
ناشی از تحریک
issued
ناشی شدن
as green as grass
<idiom>
کم تجربه و ناشی
sequent
منتج ناشی
rises
ناشی شدن
abnerval
ناشی از عصب
rises
ناشی شدن از
jackleg
ناشی نادرست
gaucherie
ناشی گری
gremie
بی تجربه و ناشی
rise
ناشی شدن
rise
ناشی شدن از
due to an accident
ناشی از یک حادثه
dittographic
ناشی ازتکراراشتباهی
rhapsodical
ناشی از احساسات
privative
ناشی از محرومیت
premune
ناشی از جلوگیری
negligent
ناشی از بی مبالاتی
hypostatic
ناشی از ته نشینی
toxic
ناشی از زهراگینی
tisy
ناشی از مستی
emanates
ناشی شدن
unperfect
ناشی نابلد
variorum
ناشی ازچندمنبع
emanated
ناشی شدن
awkward
بی لطافت ناشی
unskil
ناشی بی مهارت
emanate
ناشی شدن
internal
ناشی ازدرون
emanating
ناشی شدن
unfortunate
ناشی ازبدبختی
awkwardness
ناشی گری
awkward age
سن خامکار
[ناشی]
flow
ناشی شدن فلو
occupation authorities
اقتدارات ناشی از اشغال
ebb current
جریان ناشی از افت اب
comes
رخ دادن ناشی شدن
kinetic energy
نیروی ناشی ازحرکت
occupation disease
امراض ناشی از کار
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com