English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
velocity modulated tube لامپ تحمیل سرعتی
Other Matches
velocity modulation تحمیل سرعتی
buncher space فضای تحمیل سرعتی
incandescent lamp لامپ برقی دارای نور سیمابی لامپ نئون
multi speed motor موتور چند سرعتی
hypersonic سرعتی معادل یا بیش از 5برابر سرعت صوت
hypersonic دارای سرعتی پنج یا شش برابر امواج صوتی در فضا
best rate of climb speed سرعتی که با بیشترین ارتفاع در واحد زمان همراه است
aggregate بیشترین سرعتی که داده روی کانال مشخص میتواند ارسال شود
aggregates بیشترین سرعتی که داده روی کانال مشخص میتواند ارسال شود
times تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
timed تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
image dissector tube لامپ تجزیه کننده تصویر لامپ دیسکتور تصویر
responses و نتیجه فاهر شده روی صفحه . 2-سرعتی که یک سیستم به محرک پاسخ میدهد
best angle of climb airspeed سرعتی در هواپیما که بیشترین افزایش ارتفاع دریک نقطه معین را سبب میشود
response و نتیجه فاهر شده روی صفحه . 2-سرعتی که یک سیستم به محرک پاسخ میدهد
dumptor کامیونی با چرخهای لاستیکی که دارای سرعتی زیاد میباشد و بار خود را درجلو تخلیه میکند
mouses خصوصیت برخی نرم افزارهای درایو mouse که نشانه گر آنرا با سرعت مختلف و طبق سرعتی
mouse خصوصیت برخی نرم افزارهای درایو mouse که نشانه گر آنرا با سرعت مختلف و طبق سرعتی
tube tester دستگاه ازمایش لامپ ازمایش کننده لامپ
streamers یک دسته نوار که بجای شروع و توقف در میان بلوکهای مجزای داده با سرعتی بالا ومستمر عمل میکند
streamer یک دسته نوار که بجای شروع و توقف در میان بلوکهای مجزای داده با سرعتی بالا ومستمر عمل میکند
modulation تحمیل
incurrence تحمیل
coercion تحمیل
protrusions تحمیل
protrusion تحمیل
infliction تحمیل
imposition تحمیل
exaction تحمیل
possibly تحمیل
pushier تحمیل کنننده
imponent تحمیل کننده
pushiest تحمیل کنننده
modulator مرحله تحمیل گر
exactor تحمیل کننده
saddles تحمیل کردن
saddled تحمیل کردن
saddle تحمیل کردن
exacting تحمیل کننده
inflictable تحمیل کردنی
negative modulation تحمیل منفی
amplitude modulation تحمیل دامنهای
put upon تحمیل کردن بر
modulator electrode الکترد تحمیل گر
put-upon تحمیل کردن بر
imposes تحمیل کردن
protrude تحمیل کردن
impose تحمیل کردن
dictating تحمیل کردن
dictates تحمیل کردن
dictated تحمیل کردن
dictate تحمیل کردن
protruded تحمیل کردن
protrudes تحمیل کردن
protruding تحمیل کردن
leviable قابل تحمیل
dictate تحمیل کردن
forcing تحمیل کردن
exactable قابل تحمیل
imposing تحمیل کننده
inflicts تحمیل کردن
inflicted تحمیل کردن
inflict تحمیل کردن
inflicting تحمیل کردن
density modulation تحمیل تکاثفی
horn in تحمیل کردن
demodulation تحمیل زدایی
demodulator تحمیل زدا
cark تحمیل کردن
procrustean تحمیل کننده
fm , f.m. تحمیل بسامدی
burden تحمیل کردن
pushy تحمیل کنننده
burdens تحمیل کردن
imposable قابل تحمیل
force تحمیل کردن
unmodulated تحمیل ناشده
forces تحمیل کردن
frequency modulation تحمیل بسامدی
superimposable قابل تحمیل
positive modulation تحمیل مثبت
superimposition تحمیل زائد
drift space فضای تبدیل تحمیل
self-imposed برخود تحمیل شده
self imposed برخود تحمیل شده
demodulation کشف تحمیل زدایی
synchrocyclotron سیکلوترون تحمیل بسامدی
q demodulator تحمیل زدای کیو
f m cyclotron سیکلوترون تحمیل بسامدی
self sustained تحمیل شده بنفس
drift tunnel تونل تبدیل تحمیل
spark gap modulator تحمیل گر دهانه جرقهای
put on : تحمیل کردن گذاردن
frequency modulated cyclotron سیکلوترون تحمیل بسامدی
lobbied تحمیل گری کردن
putting قراردادن تحمیل کردن بر
burden بارکردن تحمیل کردن
levies تحمیل نام نویسی
levied تحمیل نام نویسی
taxed تحمیل تقاضای سنگین
levy تحمیل نام نویسی
taxes تحمیل تقاضای سنگین
tax تحمیل تقاضای سنگین
puts قراردادن تحمیل کردن بر
put قراردادن تحمیل کردن بر
exacts تحمیل کردن بر درست
exacted تحمیل کردن بر درست
exact تحمیل کردن بر درست
lobbies تحمیل گری کردن
lobby تحمیل گری کردن
modulated wave موج تحمیل شده
levying تحمیل نام نویسی
burdens بارکردن تحمیل کردن
force بازور جلو رفتن تحمیل
to lay on بستن مالیات تحمیل کردن
hazing تحمیل کار سخت یا زیاد
forcing بازور جلو رفتن تحمیل
task تهمت زدن تحمیل کردن
forces بازور جلو رفتن تحمیل
tasks تهمت زدن تحمیل کردن
real time با همان سرعتی که در جهان واقعی حرکت می کنند.نقاشی متحرک بلا درنگ نیاز به سخت افزار نمایش قادر به نمایش یک ترتیب به صورت ده تصویر مختلف در ثانیه دارد
self charging تحمیل شونده بنفس خود خودکار
he paid through the nose زیاد به او تحمیل کردند گوشش را بریدند
self enforcing دارای قدرت تحمیل اراده خودبر دیگران
electric lamp لامپ
lamp bulb لامپ
diode لامپ
tube لامپ
valve لامپ
lamp لامپ
valves لامپ
tubes لامپ
lamps لامپ
limiter لامپ اف ام
metal lamp لامپ فلزی
gas tube لامپ گازی
gas lamp o. light لامپ گازی
soft tube لامپ نرم
gate tube لامپ دریچهای
side contact شاخک لامپ
instrument lamp لامپ سنجه ها
mercury vapor lamp لامپ جیوهای
picture tube لامپ تصویر
glow tube لامپ کنتاکتی
glow tube لامپ مشتعل
glow lamp لامپ کنتاکتی
glow lamp لامپ نئون
inspection lamp لامپ کنترل
glow discharge tube لامپ مشتعل
glow discharge cold cathode tube لامپ مشتعل
geissler tube لامپ گایسلر
top cap شاخک لامپ
fluorescent lamp لامپ فلوئورسان
spot lamp لامپ موضعی
five electrode valve لامپ پنتود
miniature lamp لامپ مینیاتوری
lamp connector رابط لامپ
multiple unit valve لامپ مرکب
lamp cord سیم لامپ
incandescent bulb لامپ رشتهای
lamp holder سرپیچ لامپ
fluorescent lamp لامپ فلورسنت
fluorescent tube لامپ فلورسنت
signal lamp لامپ سیگنال
gas flame لامپ گازی
pentode لامپ پنتود
gas lamps لامپ گازی
lamp bulb adapter تبدیل لامپ
lamp bulb base پایه لامپ
gas filled lamp لامپ گازی
single contact lamp لامپ تک کنتاکتی
lamp bulb efficiency بازده لامپ
hexod لامپ شش قطبی
pool cathode tube لامپ مایع
indicator light لامپ سیگنال
loctal base لامپ قفلی
image storing tube لامپ ایکونوسکپ
pocket lamp لامپ کوچک
pool rectifier لامپ مایع
nernst lamp لامپ نرنست
mazda lamp لامپ مزدا
mcnally tube لامپ مکنلی
lock in base tube لامپ قفلی
pool tube لامپ مایع
pilot lamp لامپ پیلوت
pilot lamp لامپ خبر
loktal base لامپ قفلی
output tube لامپ خروجی
incandescent lamp لامپ رشتهای
incandescent lamp لامپ روشنایی
nitrogen lamp لامپ ازت
indicator tube لامپ سیگنال
pilot lamp لامپ کنترل
industrial tube لامپ تجارتی
projection tube لامپ تصویر
projector lamp لامپ پروژکتور
helium lamp لامپ هلیومی
sealing in اببندی لامپ
hard tube لامپ سخت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com