English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
English Persian
enamel لعاب دادن مینا
Other Matches
enamel لعاب مینا
enamel لعاب دادن
baking enamel لعاب دادن با گرما
overcolour زیاد لعاب دادن
garnishing زینت دادن لعاب دادن
overglaze روی چیزی را لعاب دادن
glazes لعابی کردن لعاب دادن
glaze لعابی کردن لعاب دادن
gallvanize لعاب دادن با فلز روی
polish the apple <idiom> خود شیرینی کردن ،لعاب دادن به کسی
gossamer لعاب خورشید لعاب عنکبوت
enamel مینا
cementum مینا
zafre مینا
marguerite گل مینا
aster گل مینا
enamel work مینا
zaffer مینا
frost flower گل مینا
myna مرغ مینا
mynah مرغ مینا
cloisonne مینا کاری
zafre رنگ مینا
enamelled مینا کاریشده
zaffer رنگ مینا
mina مرغ مینا
enamel مینا ساختن
aster گل ستارهای مینا
niellist مینا کار
base register ثبات مینا
enamel مینا کاری کردن
feverfew نوعی گاوچشم یا گل مینا
inlaid مینا کاری شده
bluebice مینا یا لاجوردی فرنگی
ox eye گل داودی و مینا ومانندانها گاو چشم
bandolin لعاب
coating varnish لعاب
glazes لعاب
coat of laquer لعاب
enamel لعاب
glost لعاب
slime لعاب
frit لعاب
glaze لعاب
glazing لعاب
glair لعاب
mucilage لعاب
varnishing لعاب زدن به
salt glaze لعاب نمکی
varnishes لعاب زدن به
glaire سفیده لعاب
enamel varnish لاک لعاب
dipping enamel لعاب شناور
enamel coat روکش لعاب
glaze لعاب شیشه
varnished لعاب زدن به
varnish لعاب زدن به
washed mineral لعاب سفیداب
overglaze با لعاب پوشاندن
air thread لعاب خورشید
quince seed mucilage لعاب بهدانه
apply glaze لعاب کردن
overglaze لعاب ثانوی
bands of turquoise لعاب فیروزهای
base course قشر لعاب
refractory enamel لعاب نسوز
insulating varnish لعاب عایق
glazes لعاب شیشه
phosphate finish لعاب فسفات
vitreous enamel coating روکش لعاب شیشهای
glaze finish پرداخت برق یا لعاب
enamelling oven کوره لعاب دهی
synthetic resin enamel لعاب صمغ مصنوعی
binder course لایه یا قشر لعاب
glazing پرداخت لعاب کاری
gossamery لعاب خورشید پارچه بسیارنازک
graniteware فروف اهنی لعاب داراشپزخانه
bacino سفال لعاب دار رنگی
bats لعاب مخصوص فروف سفالی
batted لعاب مخصوص فروف سفالی
bat لعاب مخصوص فروف سفالی
aluminum pigmented dope لعاب یا پرداخت که داخل ان تکههای کوچک الومینیوم بصورت معلق پراکنده شده است
anti blush tinner ماده رقیق کننده ایکه به کندی خشک میشود و در شرایط رطوبت زیاد برای جلوگیری از التهاب لعاب روی سطح بکار میرود
glazing kiln کوره لعابی کوره لعاب پزی
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
pronounces حکم دادن فتوی دادن
circulates انتشار دادن رواج دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
incise چاک دادن شکاف دادن
promoting ترفیع دادن درجه دادن
promoting ترفیع دادن ترویج دادن
assign نسبت دادن تخصیص دادن
embellish ارایش دادن زینت دادن
circulated انتشار دادن رواج دادن
empowered اختیار دادن وکالت دادن
relate گزارش دادن شرح دادن
empowering اختیار دادن وکالت دادن
empowers اختیار دادن وکالت دادن
assigning نسبت دادن تخصیص دادن
assigned نسبت دادن تخصیص دادن
promotes ترفیع دادن درجه دادن
promotes ترفیع دادن ترویج دادن
circulate انتشار دادن رواج دادن
embellishing ارایش دادن زینت دادن
pottion بهره دادن از جهاز دادن به
order سفارش دادن دستور دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
pronounce حکم دادن فتوی دادن
mitigate تخفیف دادن تسکین دادن
preferring ترجیح دادن برتری دادن
develop بسط دادن پرورش دادن
prefers ترجیح دادن برتری دادن
develops بسط دادن پرورش دادن
cure شفا دادن بهبودی دادن
cures شفا دادن بهبودی دادن
inform اطلاع دادن گزارش دادن
informs اطلاع دادن گزارش دادن
informing اطلاع دادن گزارش دادن
cured شفا دادن بهبودی دادن
prefer ترجیح دادن برتری دادن
give security for تامین دادن ضامن دادن
mitigated تخفیف دادن تسکین دادن
mitigates تخفیف دادن تسکین دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
embellished ارایش دادن زینت دادن
assigns نسبت دادن تخصیص دادن
incised چاک دادن شکاف دادن
incises چاک دادن شکاف دادن
embellishes ارایش دادن زینت دادن
purging غرامت دادن جریمه دادن
promote ترفیع دادن درجه دادن
compensated پاداش دادن عوض دادن
compensates پاداش دادن عوض دادن
massaging ماساژ دادن تغییر دادن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
organizing سازمان دادن ارایش دادن
irritate خراش دادن سوزش دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
irritated خراش دادن سوزش دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com