Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
abrazitic
مادهای که در موقع ذوب نمیجوشد
Other Matches
In the fullness lf time .
به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
ferric oxide
مادهای
single base
تک مادهای
ferrite
مادهای
volatile
مادهای با فشاربخار زیاد
acetylcholine
مادهای بفرمول 3NO71H7C از جود و سر
allergen
مادهای که باعث حساسیت میشود
insulators
مادهای که الکتریسیته را هدایت نمیکند
humectant
مادهای که رطوبت را بخودجذب میکند
antivitamin
مادهای که ویتامین ها را خنثی میکند
insulator
مادهای که الکتریسیته را هدایت نمیکند
bill of rights
اعلامیه ده مادهای حقوق اتباع امریکایی
alkali
قلیا مادهای باخاصیت قلیایی مثل سودمحرق
photoconductive
مادهای که مقاومت الکتریکی ان با شدت روشنایی تغییرمیکند
alkalis
قلیا مادهای باخاصیت قلیایی مثل سودمحرق
bubble baths
مادهای معطر که در وان پر آب حمام میریزند و کف میکند
bubble bath
مادهای معطر که در وان پر آب حمام میریزند و کف میکند
conductors
مادهای مثل فلز که هادی الکتریسیته است
dopant
مادهای که در فرایند تغلیظ اضافه میشود doping
conductor
مادهای مثل فلز که هادی الکتریسیته است
disk
صفحه مدور سطح پوشیده از مادهای که مغناطیسی میشود
antigens
مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
anticatalyst
مادهای که موجب وقفهء واکنشهای حیاتی موجود میشود
materials
مادهای که برای استفاده اتمام محصول به کار می رود
succubus
جن یا دیو مادهای که بصورت زن درامده وبامردان همخواب میشود
inoculum
مادهای که برای مایه کوبی وتلقیح بکار میرود
antigen
مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
excipient
مادهای که برای جذب یاترقیق داروئی بکار برند
disks
صفحه مدور سطح پوشیده از مادهای که مغناطیسی میشود
gasogene
مادهای که برای ساختن اب گاز دار بکار میرود
phosphor
مادهای که در اثر اعمال انرژی نور تولید میکند
material
مادهای که برای استفاده اتمام محصول به کار می رود
hydrolyte
جسم یا مادهای که تحت تاثیر تجزیه بوسیله اب قرار گیرد
thin
روی یک مادهای برای ایجاد قط عات متصل مورد نیاز
thinned
روی یک مادهای برای ایجاد قط عات متصل مورد نیاز
thinners
روی یک مادهای برای ایجاد قط عات متصل مورد نیاز
thinnest
روی یک مادهای برای ایجاد قط عات متصل مورد نیاز
thins
روی یک مادهای برای ایجاد قط عات متصل مورد نیاز
multicellular
مادهای با جرم حجمی کم باسلولهایی مملو از هوا یاگازهای دیگر
photoemissive
مادهای که در اثر روشنایی یانور از خود الکترون تابش میکند
succuba
جنی یا دیو مادهای که هنگام شب بغل خواب مردان میشود
additives
مادهای که برای افزایش خواص مادهء دیگری به ان اضافه شود
amphetamines
مادهای بفرمول N31H9C که بصورت بخور یا محلول بعنوان مسکن استعمال میشود
amphetamine
مادهای بفرمول N31H9C که بصورت بخور یا محلول بعنوان مسکن استعمال میشود
antibiotics
مادهای که از بعضی موجودات ذره بینی بدست میاید و باعث کشتن میکربهای دیگر میشود
metal deactivator
مادهای که برای کاهش امکان وقوع واکنشهاالکتروشیمیایی در تانک سیستم به سوختهای هیدروکربنی افزوده میشود
antibiotic
مادهای که از بعضی موجودات ذره بینی بدست میاید و باعث کشتن میکربهای دیگر میشود
behind time
بی موقع
at an unearthy hour
بی موقع
occasion
موقع
occasioned
موقع
inopportunely
بی موقع
occasions
موقع
at the precise moment
در سر موقع
seasonably
به موقع
inapposite
بی موقع
occasioning
موقع
premature
بی موقع
term
موقع
termed
موقع
terming
موقع
unseasonable
بی موقع بی جا
nails
به موقع
nailed
به موقع
siting
موقع
unseasonably
بی موقع بی جا
period
موقع
periods
موقع
nail
به موقع
ill-timed
بی موقع
when
در موقع
at a later period
در موقع دیگر
situation
محل موقع
situations
محل موقع
discreet
<adj.>
موقع شناس
place
مکان موقع
places
مکان موقع
positioning
موقع یابی
placing
مکان موقع
inopportune
بی موقع نامناسب
seed time
موقع تخمکاری
post entry
ثبت پس از موقع
discrete
<adj.>
موقع شناس
by this
تا این موقع
nail
به موقع پرداختن
nailed
به موقع پرداختن
payment in due cource
پرداخت به موقع
meal time
موقع خوراک
e. to the occasion
درخور موقع
nails
به موقع پرداختن
time
فرصت موقع
timed
فرصت موقع
noontime
موقع فهر
on one occasion
دریک موقع
prudent
[discreet]
<adj.>
موقع شناس
criticalness
اهمیت موقع
discretional
<adj.>
موقع شناس
times
فرصت موقع
fieldcorn
موقع جولان
tactfully
موقع شناس
nick
موقع بحرانی
nicked
موقع بحرانی
nicking
موقع بحرانی
on the button
<idiom>
درست سر موقع
on the dot
<idiom>
دقیقا سر موقع
nicks
موقع بحرانی
juncture
موقع بحرانی
to be proper for
به موقع بودن
till his return
تا موقع برگشتن او
thitherto
تا ان موقع تاقبل از ان
belated
دیرتر از موقع
tactless
موقع نشناس
tactlessly
موقع نشناس
the proper time to do a thing
موقع مناسب
belatedly
دیرتر از موقع
room
محل موقع
rooms
محل موقع
tactful
موقع شناس
in due course
در موقع خود
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j.
موقع شناس بودن
to profit by the accasion
از موقع استفاده کردن
i was up late last night
دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
show up
سر موقع حاضر شدن
to profit by the accasion
موقع را مغتنم شمردن
the hour has struck
موقع بحران رسید
put in force
به موقع اجرا گذاشتن
pro hac vice
برای این موقع
seedtime
موقع تخم کاری
what time ate we supposed to take (have ) lunch ?
چه موقع قراراست بخوریم ؟
opportuneness
موقعیت موقع بودن
mealtimes
موقع صرف غذا
d. situation
موقع یا موقعیت باریک
here
در این موقع اکنون
early resupply
تجدید اماد به موقع
premature
قبل از موقع نابهنگام
playtime
موقع شروع نمایش
exigence
ضرورت موقع تنگ
mealtime
موقع صرف غذا
mediums
مادهای که الگوی فلوی مغناطیسی را پس از اثر میدان مغناطیسی برمی گرداند.
brake lining
مادهای با کارایی خوب دربرابر اصطکاک و مقاومت دربرابر حرارت زیاد
medium
مادهای که الگوی فلوی مغناطیسی را پس از اثر میدان مغناطیسی برمی گرداند.
ferromagnetic material
هر مادهای که بار مغناطیسی را نگه می دارد بتواند مغناطیسی شود
exclusion clause
مادهای از قرارداد بیمه که در ان مواردی که مشمول بیمه نمیگردد ذکر شده است
continuation clause
مادهای که درقرارداد بیمه ذکر گردیده وبراساس ان قراداد بیمه تمدیدمی گردد
escalation
مادهای در قرارداد که براساس ان قیمتهای قرارداد تعدیل میگردد
cut short
پیش از موقع قطع کردن
backfiring
منفجر شدن قبل از موقع
backfires
منفجر شدن قبل از موقع
backfired
منفجر شدن قبل از موقع
backfire
منفجر شدن قبل از موقع
pull a punch
در موقع ضربه دست را کشیدن
He arrived in the nick of time .
درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
The train came in on time .
قطار به موقع رسید ( سروقت )
bedtime
وقت استراحت موقع خوابیدن
bedtimes
وقت استراحت موقع خوابیدن
it is toolate.to go
دیگر موقع رفتن نیست
prematureness
نابهنگامی زودتر از موقع بودن
predated
قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predates
قبل از موقع بخصوص واقع شدن
time
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
predate
قبل از موقع بخصوص واقع شدن
tallyho
صدای شکارچی در موقع دیدن روباه
gravitas
موقع سنجی و خوش طبعی در گفتار
nonce word
واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
muzzle energy
نیروی یک گلوله در موقع خروج از لوله
dimout
خاموشی چراغ ها در موقع حمله هوایی
cod
وصول وجه در موقع تحویل کالا
high time
اصل موقع وکمی هم گذشته ازموقع
times
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
timed
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
slack water
موقع سکون وارامش اب دریا اب ساکن
predating
قبل از موقع بخصوص واقع شدن
ballast
کیسه شنی که در موقع صعودبالون پایین میاندازند
yoke
پشت بند قالب در موقع بتن ریزی
Will you tell me when to get off?
ممکن است به من بگویید چه موقع پیاده شوم؟
gesture
اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
gestured
اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
fleshing
تنگ اشغال گوسفند در موقع پوست کنی
He cut himself while shaving.
موقع تراشیدن ( اصلاح کردن ) صورتش را برید
cash with order
پول نقد همراه سفارش پرداخت به موقع
gesturing
اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
unmoderated list
لیست پست که هر مادهای که در لیست باشد را به زیرنویس دیگر منتقل میکند بدون اینکه کسی آنرا بخواند یا بررسی کند
aerating agent
مادهای که به بتن اضافه میشود تا توزیع حبابهای هوا را در بتن یکنواخت نماید و اثر ان ازدیادمقاومت در مقابل یخبندانهای سخت میباشد
Is there train running on time?
آیا قطاری که به موقع رفت و برگشت کند دارید؟
shuttered fuze
ماسوره منفجر شده یا عمل کرده قبل از موقع
godchildren
طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
godchild
طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
You should always be careful walking alone at night.
همیشه موقع پیاده روی تنها در شب باید مراقب باشید.
funny bone
<idiom>
جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
throw
باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
pile helmet
کلاهکی که سر شمعها را می پوشاند تا در موقع چکش کاری صدمهای وارد نیاید
throws
باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throwing
باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
The striker's injury puts a question mark over his being fit in time for the tournament.
آسیب مهاجم آمادگی سر موقع او
[مرد]
را برای مسابقات نامشخص می کند.
bleach
سفیدکردن مادهای که برای سفیدکردن
bleaches
سفیدکردن مادهای که برای سفیدکردن
bleached
سفیدکردن مادهای که برای سفیدکردن
counsels
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
blue key
نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
counselling
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com