Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (19 milliseconds)
English
Persian
wringer
ماشینی که برای چلاندن چیزی بکارمی رود
Other Matches
flavoring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
mask
یک کلمه ماشینی حاوی الگوئی از بیت ها بایت ها یاکاراکترها که برای استخراج یا گزینش قسمت هایی ازکلمات ماشینی دیگر بکار برده میشود
masks
یک کلمه ماشینی حاوی الگوئی از بیت ها بایت ها یاکاراکترها که برای استخراج یا گزینش قسمت هایی ازکلمات ماشینی دیگر بکار برده میشود
plantable lanceolata
استخوان گوزن که برای ساختن دسته چاقو بکارمی رود
code level
تعداد بیت هایی که برای نمایش یک کاراکتر معین بکارمی روند
nil pointer
اشاره گری که برای بیان انتهای یک لیست پیوندی بکارمی رود
ether
مایع سبکی که ازتقطیر الکل و جوهرگوگردبدست میایدو برای بیهوش کردن اشخاص بکارمی رود
Please allow for at least two weeks' notice
[to do something]
[for something]
[prior to something]
.
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری
[کار]
اعطاء کنید
[تا ما ]
[برای چیزی]
[قبل از چیزی]
.
pucks
یک دستگاه ورودی گرافیمی دستی و کنترل شده با دست که برای قرار دادن مختصات روی یک لوح گرافیکی بکارمی رود
puck
یک دستگاه ورودی گرافیمی دستی و کنترل شده با دست که برای قرار دادن مختصات روی یک لوح گرافیکی بکارمی رود
reperforator
ماشینی که نوارکاغذی را سوراخ میکند برای دریافت سیگنال
pilot engine
ماشینی که راه را برای ماشین دیگر صاف و اماده میسازد
burster
ماشینی که برای جداکردن انبوهی زا صفحات کاغذ به کار می رود
cams
استفاده از کامپیوتر برای کنترل خدمات ماشینی یا یاری در فرآیند تولید
cam
استفاده از کامپیوتر برای کنترل خدمات ماشینی یا یاری در فرآیند تولید
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
collator
ماشینی که برای تلفیق و ادغام مجموعه کارتها یا سایر اسناد در یک رشته متوالی بکار می رود
grader
ماشینی که برای درجه بندی کردن مواد و محصول بکارمیرودو بانها شیب منظم میدهد
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
feedback
اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
object code
خروجی یک کامپایلر یا اسمبلرکه خود کد ماشینی قابل اجرابوده یا برای پردازش بیشتربه منظور تولید چنین کدی مناسب است کد مقصود برنامه مقصود
wring
چلاندن
crushed
چلاندن
wrings
چلاندن
to give a wring
چلاندن
crush
چلاندن
crushes
چلاندن
wringing
چلاندن
wresting
چلاندن
wrests
چلاندن
wrest
چلاندن
wrested
چلاندن
gig
ماشین خارزنی
[این وسیله برای یکنواخت کردن سطح پرزها و گرفتن ذرات از سطح بافت بکار می رود و در صنعت فرش ماشینی و بعضی منسوجات کاربرد دارد.]
loop pile
پرزهای حلقوی
[این نوع پرز توسط بافت های ماشینی مثل فرش ماشینی بوجود آمده و به هر دو صورت ترکی و فارسی بافته می شود. اگر حلقه ها پس از اتمام کار بریده نشوند به آن پرز حلقوی می گویند. همانند سطح حوله.]
squeezed
چلاندن فشار دادن
squeezes
چلاندن فشار دادن
squeeze
چلاندن فشار دادن
squeezing
چلاندن فشار دادن
cross compiler
کامپایلری که روی یک ماشین اجرا میشود در حالیکه این ماشین با ماشینی که این کامپایلر برای ان طراحی شده است تا کدهایش را ترجمه کند تفاوت دارد
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
drip dry
خشک کردن پارچه بدون چلاندن ان
drip-dry
خشک کردن پارچه بدون چلاندن ان
call directing code
یک کد دو یا سه کاراکتری است که در سیستم تله تایپ بکارمی رود
cdc
یک کد دو یا سه کاراکتری است که در سیستم تله تایپ بکارمی رود
lighted
هریک از چراغهای رنگین که در مسابقه بجای پرچم بکارمی رود
lightest
هریک از چراغهای رنگین که در مسابقه بجای پرچم بکارمی رود
light
هریک از چراغهای رنگین که در مسابقه بجای پرچم بکارمی رود
church text
یکجورحروف سیاه قلم که بیشتربرای نوشتن لوحههای گورستان بکارمی رود
keypad
وسیله ورودی که مجموعهای از کلیدهای رقم دهدهی وکلیدهای مخصوص را بکارمی برد
superscripsit
بسته نرم افزاری که به منظور پردازش کلمه درسیستمهای ریزکامپیوتر بکارمی رود
to grieve over anything
برای چیزی
look to
<idiom>
آمادگی برای چیزی
inclinable to something
مساعد برای چیزی
request
تقاضا برای چیزی
requested
تقاضا برای چیزی
requesting
تقاضا برای چیزی
to grumble at any thing
برای چیزی غرغرکردن
requests
تقاضا برای چیزی
to get something to somebody
برای کسی چیزی را آوردن
demanded
تقاضا برای انجام چیزی
I'd like something to eat.
چیزی برای خوردن میخواهم.
to atone for something
کفاره دادن برای چیزی
to make amends for something
کفاره دادن برای چیزی
application
[for something]
درخواست نامه
[برای چیزی]
demands
تقاضا برای انجام چیزی
to try something on
چیزی را برای امتحان پوشیدن
demand
تقاضا برای انجام چیزی
I'd like something to drink.
چیزی برای نوشیدن میخواهم.
asking
برای چیزی بی تاب شدن
to look at the black side
[about something]
بدبین بودن
[برای چیزی]
catch at
برای گرفتن چیزی کوشیدن
asked
برای چیزی بی تاب شدن
asks
برای چیزی بی تاب شدن
ask
برای چیزی بی تاب شدن
steeper
فرف برای خیساندن چیزی
take for
<idiom>
اشتباه شخصی برای چیزی
approval
توافق برای استفاده از چیزی
in defence of somebody
[something]
برای دفاع از کسی
[چیزی]
to give reasons for a thing
دلیل برای چیزی اوردن
security blanket
<idiom>
استفاده از چیزی برای راحتی
anthropomorphism
تصور شخصیت انسانی برای چیزی
impetrate
برای چیزی لابه واستغاثه کردن
nothing remains to be told
چیزی برای گفتن باقی نمیماند
to save for something
پس انداز کردن
[اندوختن ]
برای چیزی
to make amends for something
جلب رضایت کردن برای چیزی
to atone for something
جلب رضایت کردن برای چیزی
I have nothing to declare.
چیزی برای گمرک دادن ندارم.
sexualize
جنس برای چیزی تعیین کردن
to save up for something
برای چیزی صرفه جویی کردن
to refuse somebody admittance to something
پذیرش کسی را برای چیزی رد کردن
cellarage
حق انبارداری برای نگاه داشتن چیزی
to negotiate for something
گفتگو و معامله کردن برای چیزی
spoon-feed
<idiom>
ساده کردن چیزی برای کسی
make room for someone or something
<idiom>
برای چیزی اوضاع را مرتب کردن
lanyards
طناب کوتاه برای کشیدن چیزی
to store up something
انباشتن چیزی برای استفاده در آینده
to call somebody to
[for]
something
از کسی برای چیزی درخواست کردن
to make a study of something
برای بدست اوردن چیزی کوشیدن
within reach of gunshot
کوشش کردن برای رسیدن به چیزی
to make a r for something
برای رسیدن به چیزی نقاش کردن
lanyard
طناب کوتاه برای کشیدن چیزی
to graps at anything
برای گرفتن چیزی کوشش نمودن
to set measures to anything
برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
To set a limit to everything.
برای هر چیزی حدی قائل شدن
consigning
یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
consigned
یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
demands
تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
demanded
تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
consign
یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
demand
تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
consigns
یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
stepper
چیزی که برای پله بکار می رود
to open something to
[the]
traffic
چیزی را برای
[دسترسی به]
ترافیک باز کردن
applying
تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
to go away
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to be the obvious thing
[for somebody or something]
آشکار
[بدیهی]
بودن
[برای کسی یا چیزی]
bring up
<idiom>
معرفی چیزی برای بحث (مذاکره)آوردن
to go to
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to commandeer something
چیزی را
[بدون اجازه]
برای خود برداشتن
cash on the barrelhead
<idiom>
پولی که برای خرید چیزی پرداخت می شود
apply
تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
to seek a remedy for something
چاره یا درمان برای چیزی جستجو کردن
to push for an answer
[in reference to something]
برای پاسخ فشار آوردن
[در رابطه با چیزی]
measure
عملیات برای اطمینان یافتن از صحت چیزی
represent
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
represented
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
Do you have nothing to declare?
آیا چیزی برای اعلام به گمرک دارید؟
represents
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
put up to
<idiom>
وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
pay through the nose
<idiom>
برای چیزی پول زیادی خرج کردن
applies
تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
to e. with person on a thing
کسی را دوستانه برای چیزی سرزنش کردن
make something out
<idiom>
ازپیش بردن برای دیدن یا خواندن چیزی
To lick ones lips .
شکم خود را برای چیزی صابون زدن
permutation
تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی
amulet
دوا یا چیزی که برای شکستن جادو و طلسم بکارمیرود
permutations
تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی
not to have a prayer of achieving something
کمترین شانس هم برای بانجام رسانیدن چیزی رانداشتن
to not give a shit about something
برای چیزی اصلا مهم نباشد.
[اصطلاح رکیک]
amulets
دوا یا چیزی که برای شکستن جادو و طلسم بکارمیرود
to make a long arm
[برای برداشتن یا گرفتن چیزی دست دراز کردن]
throw one's weight around
<idiom>
ازنفوذ کسی برای رسیدن به چیزی استفاده کردن
to not give a smeg about something
[British E]
برای چیزی اصلا مهم نباشد.
[اصطلاح رکیک]
Would you like something to drink?
<idiom>
آیا چیزی برای نوشیدن می خواهید؟
[غذا و آشپزخانه]
to always find something to gripe about
همیشه چیزی برای گله زدن پیدا کردن
to trap something
[e.g. carbon dioxide]
چیزی را گرفتن
[جمع کردن]
[برای مثال دی اکسید کربن ]
to not give a damn about something
[somebody]
برای چیزی
[کسی]
اصلا مهم نباشد.
[اصطلاح روزمره]
balance
برنامه ریزی برای چیزی با اینکه دو بخش معادل باشند
balances
برنامه ریزی برای چیزی با اینکه دو بخش معادل باشند
laniard
طناب کوتاهی که برای نگاه داشتن چیزی بکار میرود
to recount something to someone
[formal]
برای کسی چیزی را تعریف کردن
[یکایک گفتن]
[بازگفتن]
wetting
مایعی که برای تر ساختن یاخمیر کردن چیزی بکار رود
moulage
انگشت نگاری یا نگارش اثر چیزی برای کشف جرم
rain check
<idiom>
بلیط مجانی برای چیزی که به علت باران کنسل شده
On the recent developments he had nothing to say.
در باره تحولات اخیر او هیچ چیزی برای گفتن نداشت.
(in) care of someone
<idiom>
فرستادن چیزی برای کسی ازروی آدرس شخص دیگری
to offshore something
چیزی را
[برای سود بیشتر]
به خارج
[از کشور]
بردن
[اقتصاد]
planch
صفحهای از گل نسوزکه برای نگاه داشتن چیزی که دراتش گذاشته اندبکارمیرود
dipstick
میله یا چوبی که برای اندازه گیری عمق چیزی بکار می رود
to suggest it is appropriate to do so
[matter]
پیشنهاد می کند که برای انجام این کار مناسب باشد
[چیزی ]
peg
میله چوبی با نوک تیز
[برای محکم بستن چیزی به آنها]
get a word in
<idiom>
یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
dipsticks
میله یا چوبی که برای اندازه گیری عمق چیزی بکار می رود
labeling
قطعهای کاغذ یا کارت متصل به چیزی برای نمایش دستورات استفاده یا یک آدرس
cut corners
<idiom>
[زمانی که چیزی برای صرفه جویی در هزینه به طور بد انجام شده است]
labelled
قطعهای کاغذ یا کارت متصل به چیزی برای نمایش دستورات استفاده یا یک آدرس
restrict
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
labels
قطعهای کاغذ یا کارت متصل به چیزی برای نمایش دستورات استفاده یا یک آدرس
restricting
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
label
قطعهای کاغذ یا کارت متصل به چیزی برای نمایش دستورات استفاده یا یک آدرس
restricts
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
litotes
کوچک قلم دادن چیزی برای افزایش اهمیت ان ویااجتناب ازانتقاد شکسته نفسی
pipeline
زمان بندی ورودیهای ریزپردازنده وقتی چیزی رخ نداده است برای افزایش سرعت
pipelines
زمان بندی ورودیهای ریزپردازنده وقتی چیزی رخ نداده است برای افزایش سرعت
machine made
ماشینی
mechanical
ماشینی
mechanic
ماشینی
mechanician
ماشینی
mechanized
ماشینی
how about
<idiom>
برای ارائه پشنهاد یا جویا شدن نظر دیگران در مورد چیزی یا کاری استفاده می شود
mechanization
ماشینی کردن
artificial intelligence
هوش ماشینی
mechanism
قطعه ماشینی
machine ringing
زنگ ماشینی
machine shop tool
ابزار ماشینی
machinery steel
فولاد ماشینی
automaton
ادم ماشینی
mechanical welding
جوشکاری ماشینی
automatons
ادم ماشینی
machine welding
جوشکاری ماشینی
machine translation
ترجمه ماشینی
factory rugs
فرش ماشینی
mechnical
ماشینی صنعتی
mechanized data
دادههای ماشینی
mechanisms
قطعه ماشینی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com