English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
gallio ماموریاشخصی که ازدخالت درکاری که بیرون ازصلاحیت اوست خود داری
Other Matches
extrajudicial خارج ازصلاحیت قضایی
to turn out بیرون دادن بیرون کردن سوی بیرون برگرداندن بیرون اوردن امدن
to burn ones fingers ازدخالت یاتندی درکاربدی دیدن
good offices عبارت است ازدخالت دولت ثالث به منظورپایان دادن به اختلافات دودولت
dude ranch گله داری واسب سواری وحشم داری
on the house <idiom> مجاز درکاری
statecraft کشور داری ملک داری
You deserve it. حق داری ( استحقاق آنرا داری )
to be to blame for something مقصر درکاری بودن
in the swim <idiom> درکاری فعالیت داشتن
to p with a task درکاری پشت کارداشتن
to make a hand of anything درکاری کامیاب شدن
fillbelly کسیکه درکاری حریص باشد
to come to the fore قسمت مهم درکاری داشتن
turn the trick <idiom> درکاری که میخواست موفق شدن
duumvirate اشتراک دو نفرهم رتبه درکاری
sink or swim <idiom> افت وخیز درکاری داشتن
To be an old hand at something. درکاری سابقه وتجربه داشتن
To put obstacles in the way. سنگ انداختن درکاری (اشکال تراشیدن )
let it rip <idiom> انجام بیش از اندازه چیزی ،گیرافتادن درکاری
To put money into somethings. درکاری پول ریختن (سرمایه گذاری کردن )
he is if the right حق با اوست
to rank the soldiers اوست
it is up to him to با اوست که
it is he that اوست که
the fault lies with him تقصیر با اوست
that right inheres in him این حق اوست
is that her ایا اوست
it is mortal to him کشنده اوست
it is usual with him معمول اوست
he is f. her مایل اوست
In that case he is right. د رآنصورت حق با اوست
it is his fault تقصیر اوست
collapse capitalism فروپاشی سرمایه داری سقوط سرمایه داری
to strain at a gnat ازدروازه بیرون نرفتن وازچشم سوزن بیرون رفتن
batters توپزنی که نوبت اوست
it is personal to himself مال شخص اوست
it is under his nose پیش روی اوست
it is under his nose درست جلوچشم اوست
it is his very own مال خود اوست
he loves herher to d. دیوانه عشق اوست
imeant his brother مقصودم برادر اوست
the goods are orlie in pledge کالا در گرو اوست
It belongs to him personally. متعلق بشخص اوست
There is some talk of his resigning. صحبت از استعفای اوست
it is a libel on him مایه ابروئی اوست
batter توپزنی که نوبت اوست
marxist economics نظام اقتصادی که در ان افکارکارل مارکس و طرفدارانش مد نظر است و بر اساس ان استثمار نظام سرمایه داری سرانجام کارگران را فقیرخواهد ساخت و عاقبت بحرانهای اقتصادی و سقوط نظام سرمایه داری را بوجودخواهد اورد
striker کروکه بازی که نوبت اوست
every dog has his d. هرکسی چندروزه نوبت اوست
demonist کسیکه معتقدبهستی دیووتوانایی اوست
it depends on his approval منوط به موافقت و تصویب اوست
striker بیلیارد بازی که نوبت اوست
strikers کروکه بازی که نوبت اوست
strikers بیلیارد بازی که نوبت اوست
every dog has his day <idiom> <none> هرکسی پنج روزه نوبت اوست
noah ark کشتی بچگانه که اسباب بازی اوست
that is his look این کار وابسته بخود اوست
the observed of all observers کسیکه توجه همه سوی اوست
it is his p to forgive بخشیدن ازامتیازات وحقوق ویژه اوست
he has the p of forgiving بخشیدن ازامتیازات وحقوق ویژه اوست
witjout بی بدون بیرون بیرون از درخارج فاهرا
first come, first served <idiom> هرکی زودتر بیاد اول نوبت اوست
it is u.for him to tell a lie دروغ گفتن برخلاف عادت اوست یا از او بعید است
She is handicapped by her age . Her age stands in her way . سنش مانع کار او است ( مانعی درراه اوست )
extravasate ازمجرای طبیعی بیرون رفتن ازمجرای خود بیرون انداختن بداخل بافت ریختن
eject بیرون راندن بیرون انداختن
ejected بیرون راندن بیرون انداختن
ejecting بیرون راندن بیرون انداختن
outward bound عازم بیرون روانه بیرون
ejects بیرون راندن بیرون انداختن
extrusion بیرون اندازی بیرون امدگی
blue flag پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
capitalism کاپیتالیزم سیستم سرمایه داری سیستم سرمایه گرایی سرمایه داری
off one's hands بیرون از اختیار شخص بیرون از نظارت شخص
bigamy دو زن داری
grittiness شن داری
blind man's buff از من داری
wet storage تر داری
tensility کش داری
anti capitalist ضد سرمایه داری
bean caper پیرسن داری
angulation زاویه داری
bank protection ساحل داری
angularity زاویه داری
angularity گوشه داری
bulkiness تنه داری
fisk خزانه داری
fasting روزه داری
blind mans buff ازمن داری
pernoctation شب زنده داری
dry storage خشک داری
creaminess خامه داری
continenece خود داری
conchiferous داری صدف
housekeeping خانه داری
bulkiness جثه داری
cellarge حق انبار داری
abstinence;or abstinency خود داری
tenure اجاره داری
wakefulness شب زنده داری
night waking شب زنده داری
capitalism سرمایه داری
sang-froid خود داری
Exchequer خزانه داری
bursary خزانه داری
bursaries خزانه داری
altruism همگونه داری
communism مردم داری
sang froid خود داری
slavery برده داری
leasehold اجاره داری
leasing اجاره داری
menage خانه داری
quartermasters سررشته داری
quartermaster سررشته داری
thrift خانه داری
vigilance شب زنده داری
treasury خزانه داری
wakes شب زنده داری
waked شب زنده داری
wake شب زنده داری
vigils شب زنده داری
vigil شب زنده داری
farming مزرعه داری
treasurership خزانه داری
trusteeship امانت داری
viscosity شیره داری
lucubration شب زنده داری
retenv خود داری
rhythmicity نواخت داری
self restraint خود داری
tenancy اجاره داری
tenancies اجاره داری
serrulation دندانه داری
slaveholding برده داری
charge عهده داری
stigmatism خال داری
trusteedhip امانت داری
incumbency عهده داری
refusals خود داری رد
refusal خود داری رد
tresury general خزانه داری کل
patchiness وصله داری
treasury general خرانه داری کل
notbility خانه داری
spinosity سیخ داری
non commital خود داری
household art هنرخانه داری
charges عهده داری
house work خانه داری
run the show اختیار داری کردن
procurator general کفیل خزانه داری
chests تابوت خزانه داری
chest تابوت خزانه داری
precapitalism ماقبل سرمایه داری
waked شب زنده داری کردن
wake شب زنده داری کردن
refrainment خود داری اجتناب
spatiality فضا داری فضائیت
to rule the roast اختیار داری کردن
baby-sit بچه داری کردن
baby-sits بچه داری کردن
baby-sitting بچه داری کردن
baby sit بچه داری کردن
bourgeoisie سرمایه داری بورژوازی
capitalism رژیم سرمایه داری
to keep shop دکان داری کردن
to keep house خانه داری کردن
to possess oneself خود داری کردن
to govern one's passions خود داری کردن
How old are you?Whats your age? چند سال داری ؟
Chancellor of the Exchequer وزیر خزانه داری
Chancellors of the Exchequer وزیر خزانه داری
To keep late nights [hours] شب زنده داری کردن
capitalistic منسوب به سرمایه داری
baby-sat بچه داری کردن
get by نگه داری کردن
chamberlainship پرده داری گنجوری
capitalist system نظام سرمایه داری
capitalist countries کشورهای سرمایه داری
You have cobwebs in your head. <idiom> تو گچ تو سرت داری. [اصطلاح]
black capitalism سرمایه داری سیاه
industrial capitalism سرمایه داری صنعتی
continence خویشتن داری پرهیزگاری
What do you feel like having today? امروز تو به چه اشتها داری؟
explicit rent اجاره داری کردن
precapitalism پیش از سرمایه داری
house keeping operation اعمال خانه داری
double entry دفتر داری مضاعف
housekeep خانه داری کردن
bailment امانت داری سمساری
holding متصرفی اجاره داری
light housekeeping کارهای خانه داری
quartermaster رسته سررشته داری
household art اصول خانه داری
succulence اب داری حالت ابکی
mixed capitalism سرمایه داری مختلط
nolle proseequi خود داری از پی کرد
wakes شب زنده داری کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com