English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
hang man مامور اعدام به وسیله دار
Other Matches
executioner مامور اعدام
hangman مامور اعدام
hangmen مامور اعدام
executioners مامور اعدام
capital punishment کیفر اعدام مجازات اعدام
rading party قسمت مامور تک در عملیات کمین دسته مامور شبیخون
delegate مامور فرستاده مامور کردن
delegating مامور فرستاده مامور کردن
delegates مامور فرستاده مامور کردن
delegated مامور فرستاده مامور کردن
chain باس ارتباطی که یک وسیله را به دیگری متصل میکند. و هر وسیله میتواند دادهای که در خط به سوی وسیله دیگر وجود دارد دریافت یا ارسال یا تغییر بدهد
chains باس ارتباطی که یک وسیله را به دیگری متصل میکند. و هر وسیله میتواند دادهای که در خط به سوی وسیله دیگر وجود دارد دریافت یا ارسال یا تغییر بدهد
sensor وسیله اکتشافی وسیله مراقبتی وسیله کشف کننده
fet وسیله الکترونیکی که به عنوان کنترل جریان متغییر بکار می رود : یک سیگنال خارجی مقاومت وسیله و جریان جاری را تغییر میدهد به وسیله تغییر پهنای کانال هدایت
gallows اعدام
hanging اعدام
execution اعدام
gassed اعدام با گاز
overhangs اعدام کردن
gallows مستحق اعدام
gasses اعدام با گاز
the penalty of death کیفر اعدام
under pain of death با کیفر اعدام
administer اعدام کردن
gases اعدام با گاز
gas اعدام با گاز
to death penalty اعدام مجازات
to die on the scaffold اعدام شدن
overhang اعدام کردن
death sentences حکم اعدام
death sentence حکم اعدام
executes اعدام کردن
executing اعدام کردن
convicted to death محکوم به اعدام
executed [judicially killed] <adj.> <past-p.> اعدام شده
death squads جوخهی اعدام
extinction اعدام انهدام
under sentence of death محکوم به اعدام
death warrants حکم اعدام
death warrant حکم اعدام
capital punishment اعدام مجازات
capital punishment مجازات اعدام
execute اعدام کردن
death penalty مجازات اعدام
death penalty کیفر اعدام
executed اعدام کردن
death squad جوخهی اعدام
gallows bird ادم مستحق اعدام
guillotine با گیوتین اعدام کردن
guillotined با گیوتین اعدام کردن
guillotining با گیوتین اعدام کردن
capital offence or crime گناه مستوجب اعدام
carrying out [of a death sentence] اجرا [حکم اعدام]
guillotines با گیوتین اعدام کردن
hanging محزون مستحق اعدام
gas chamber محفظه اعدام با گاز
to execute somebody اعدام کردن [حقوق]
gas chambers محفظه اعدام با گاز
electric chair صندلی اعدام الکتریکی
electric chair اعدام بوسیله برق
administering انجام دادن اعدام کردن
capital گناه مستوجب اعدام سرمایه
administers انجام دادن اعدام کردن
administered انجام دادن اعدام کردن
to execute somebody for something کسی را بخاطر چیزی اعدام کردن
black flag پرچمی که نشانی اعدام زندانی است
execution بدار زدن اعدام اجرا کردن
crawlers وسیله نقلیهای که روی زنجیر حرکت میکند وسیله نقلیه خزنده
asynchronous داده یا وسیله سریال که نیازی به یکنواخت بودن با وسیله دیگر ندارند
crawler وسیله نقلیهای که روی زنجیر حرکت میکند وسیله نقلیه خزنده
loops آزمایشی که سیگنال ارسالی را به وسیله فرستنده پس می فرستد پس از عبور آن از خط یا وسیله
looped آزمایشی که سیگنال ارسالی را به وسیله فرستنده پس می فرستد پس از عبور آن از خط یا وسیله
loop آزمایشی که سیگنال ارسالی را به وسیله فرستنده پس می فرستد پس از عبور آن از خط یا وسیله
peripheral مدیر و کنترل کننده وسیله ورودی /خروجی یا وسیله جانبی
contentions وضعیتی که در آن دو یاچند وسیله قصد برقراری ارتباط با یک وسیله را دارند
contention وضعیتی که در آن دو یاچند وسیله قصد برقراری ارتباط با یک وسیله را دارند
auto da fe اجرای حکم اعدام ومجازات شخص مرتد
connectivity توانایی یک وسیله برای ارتباط برقرار کردن باسایر وسیله ها و ارسال اطلاعات
device کنترل وسیله با حروف مختلف یاترکیب خاص آنها برای دستور دادن به وسیله
devices کنترل وسیله با حروف مختلف یاترکیب خاص آنها برای دستور دادن به وسیله
built-in نوشتاری که موقتاگ به وسیله یک وسیله جانبی معمولاگ چاپگر ذخیره سازی شده است
simulate کپی کردن رفتار سیستم یا وسیله با دیگر وسیله ها
daisy chain روش اتصال یک وسیله با یک کابل از یک ماشین یا وسیله به دیگر
simulates کپی کردن رفتار سیستم یا وسیله با دیگر وسیله ها
simulating کپی کردن رفتار سیستم یا وسیله با دیگر وسیله ها
tie down وسیله مهار هواپیما در محوطه پارکینگ وسیله بستن
black cap کلاهی که هنگام اجرای حکم اعدام برسرمحکوم گذارند
immersion proof وسیله ضد رطوبت یا نفوذ اب وسیله ضد فرو رفتن در اب
trainer وسیله اموزش دهنده وسیله کمک اموزشی
trainers وسیله اموزش دهنده وسیله کمک اموزشی
daisy chain باسهای ارتباطی که یک وسیله را به دیگری متصل میکند و هر وسیله میتواند داده را که به ماشین دیگر منتقل میشود دریافت
communication مجموعه اصلی از برنامه ها که پروتکل ها را رعایت می کنند.کنترل کنندههای فرمت و وسیله و خط برای نوع وسیله یا خط استفاده میشود
to be broken on the wheel روی چرخ گاری مردن [نوعی مجازات اعدام در قرون وسطی]
laser وسیله تولید نور با طول موج یکسان در یک اشعه باریک به وسیله برانگیختن یک ماده به حدی که فوتونهای نورانی منتشر کند
lasers وسیله تولید نور با طول موج یکسان در یک اشعه باریک به وسیله برانگیختن یک ماده به حدی که فوتونهای نورانی منتشر کند
plotters وسیله ناوبری وسیله رسم کننده
plotter وسیله ناوبری وسیله رسم کننده
output اطلاع یا دادهای که از CPU یا حافظه اصلی به وسیله دیگر منتقل شود و مثل صفحه نمایش یا چاپگر و وسیله ذخیره سازی جانبی
outputs اطلاع یا دادهای که از CPU یا حافظه اصلی به وسیله دیگر منتقل شود و مثل صفحه نمایش یا چاپگر و وسیله ذخیره سازی جانبی
devices فضایی در حافظه که توسط یک وسیله مشخص گرفته شده است . CPU میتواند با قرار دادن دستورات در این محل وسیله را کنترل کند
device فضایی در حافظه که توسط یک وسیله مشخص گرفته شده است . CPU میتواند با قرار دادن دستورات در این محل وسیله را کنترل کند
communication بافری در گیرنده که به یک وسیله جانبی کند اجازه قبول داده از یک وسیله جانبی سریع میدهد بدون کم کردن سرعت
astigmatizer وسیله استیگمات کننده وسیله تقویت کننده مسافت یاب برای دیدن نور کم در شب
dual capable جنگ افزار یا وسیله دو کاره وسیله یا جنگ افزاری که دونوع ماموریت انجام میدهد
from pillar to post ازیک وسیله به وسیله دیگر
handshake سیگنال استاندارد بین دو وسیله برای اطمینان از صحت کار سیستم . وسیله سازگار است و ارسال داده صحیح است .
handshaking سیگنال استاندارد بین دو وسیله برای اطمینان از صحت کار سیستم . وسیله سازگار است و ارسال داده صحیح است .
handshakes سیگنال استاندارد بین دو وسیله برای اطمینان از صحت کار سیستم . وسیله سازگار است و ارسال داده صحیح است .
interserviceable قابل استفاده به وسیله چندقسمت یا چند نوع یکان وسیله چند یکانی
cycle عمل دستیالی به حافظه توسط یک وسیله جانبی که CPU را برای یک یا چند باس ساعت متوقف میکند تا داده از حافظه به وسیله منتقل شود
cycled عمل دستیالی به حافظه توسط یک وسیله جانبی که CPU را برای یک یا چند باس ساعت متوقف میکند تا داده از حافظه به وسیله منتقل شود
cycles عمل دستیالی به حافظه توسط یک وسیله جانبی که CPU را برای یک یا چند باس ساعت متوقف میکند تا داده از حافظه به وسیله منتقل شود
flags جلب توجه برنامه در شبکه در حین اجرا برای تامین نتیجه یا گزارش دادن یا اعدام یک چیز خالص
flag جلب توجه برنامه در شبکه در حین اجرا برای تامین نتیجه یا گزارش دادن یا اعدام یک چیز خالص
demands جابجایی فایل هاو داده از وسیله ذخیره سازی جانبی به یک وسیله با سرعت دستیابی بالا در صورتی که توسط پایگاه داده مورد نیاز باشد
demanded جابجایی فایل هاو داده از وسیله ذخیره سازی جانبی به یک وسیله با سرعت دستیابی بالا در صورتی که توسط پایگاه داده مورد نیاز باشد
demand جابجایی فایل هاو داده از وسیله ذخیره سازی جانبی به یک وسیله با سرعت دستیابی بالا در صورتی که توسط پایگاه داده مورد نیاز باشد
touch وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touches وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
dangerous goods by road agreement موافقتنامه بین کشورهای اروپایی که در ان درخصوص وسیله حمل نحوه بسته بندی و مشخصات وسیله حمل ونقل توضیح لازم داده شده است
phased وسیله جدید که به تدریج معرفی میشود و وسیله قدیمی کم کم بی استفاده میشود
phases وسیله جدید که به تدریج معرفی میشود و وسیله قدیمی کم کم بی استفاده میشود
tranship نقل وانقال بار وغیره از یک وسیله یاکشتی به وسیله یاکشتی دیگری
phase وسیله جدید که به تدریج معرفی میشود و وسیله قدیمی کم کم بی استفاده میشود
agents مامور
official مامور
bedell مامور
commissionaire مامور
ranksman مامور صف
officers مامور
officer مامور
commissionaires مامور
bedel مامور
pursuivant مامور
missionary مامور
commissioners مامور
missionaries مامور
commissioner مامور
functionaries مامور
agent مامور
functionary مامور
appointed مامور
functionery مامور
revenuer مامور مالیاتی
diplomatic officer مامور سیاسی
diplomatic agent مامور سیاسی
appoints مامور کردن
purchasing officer مامور خرید
he was ordered to europe او مامور اروپا شد
pointsman مامور راهنمائی
auditors مامور رسیدگی
sergeant at arms مامور اجرا
send on duty مامور کردن
auditor مامور رسیدگی
lictor مامور اجرا
customs officer مامور گمرک
bailiffs مامور اجرا
probation officers مامور نافر
paymasters مامور پرداخت
probation officer مامور نافر
executive bailiff مامور اجرا
envoi مامور نماینده
paymaster مامور پرداخت
tollman مامور نواقل
bailiff مامور اجرا
envoys فرستاده مامور
on sentry مامور نگهبانی
envoy فرستاده مامور
appoint مامور کردن
file clerk مامور بایگانی
envoy مامور نماینده
typographer مامور چاپخانه
customs appraisor مامور گمرک
emissary مامور مخفی
mole مامور مخفی
censor مامور سانسور
censored مامور سانسور
censoring مامور سانسور
censors مامور سانسور
officer مامور متصدی
officers مامور متصدی
High Commissioners مامور عالیرتبه
High Commissioner مامور عالیرتبه
envoys مامور نماینده
communicants مامور ابلاغ
communicant مامور ابلاغ
investigator مامور تحقیق
investigators مامور تحقیق
defector in place مامور مخفی
emissary مامور سری
emissaries مامور مخفی
emissaries مامور سری
executors مامور اجرا
executor مامور اجرا
bureaucrats مامور اداری
bureaucrat مامور اداری
inquisitor مامور تحقیق
inquisitors مامور تحقیق
police officer مامور پلیس
assignee نماینده مامور
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com