English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy. ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
Other Matches
foreign policy سیاست خارجی
policy maker سیاست ساز و سیاست افرین تعیین کننده خط مشی سیاسی
monetrarist keynesian debate اینکه ایا سیاست پولی موثر است یا سیاست مالی
geopolitics درمشی سیاسی و سیاست خارجی کشور
monroe doctrine سیاست خارجی امریکا مبنی برمخالفت با گسترش نفوذاروپا درنیمکره غربی
monetarists طرفداران مکتب پولی گروهی که معتقدند که سیاست پولی در رابطه باایجاد ثبات اقتصادی و تثبیت اشتغال و درامد نقش موثرتری نسبت به سیاست مالی دارد . همچنین این عده اعتقاد دارند که اقتصاد بخودی خود تثبیت خواهد شد
monroe doctrine اصولی که مونرو رئیس جمهور امریکابه عنوان خط مشی سیاست خارجی امریکا به کنگره امریکا در سال 3281 اعلام کرد
the concert of europe منظوردولی هستند که پس ازشکست ناپلئون اول در سال 5181 در کنفرانس وین سیاست خارجی خود را با هم هماهنگ ساختند و این هماهنگی بخصوص در زمینه مسائل مربوط به بالکان وعثمانی محسوس بود
politics سیاست
king craft سیاست
politcs سیاست
politic سیاست
diplomacy فن سیاست
kingcraft سیاست
policies سیاست
policy سیاست
public policy سیاست عمومی
power politics سیاست زور
politician سیاست مدار
acrobat سیاست باز
restrictionism سیاست محدودیت
politics سیاست مدون
policy making سیاست گذاری
policy-making سیاست گذاری
health policy سیاست بهداشتی
income policy سیاست درامدی
politcs علم سیاست
public life زندگی در سیاست
politics علم سیاست
politicians سیاست مدار
policy makers سیاست گذاران
policy of contianment سیاست تحدیدی
diplomacy سیاست سیاستمداری
fair deal سیاست منصفانه
financial policy سیاست مالی
fiscal policy سیاست مالی
fiscal policy سیاست مالیاتی
policies مسلک سیاست
politcs سیاست شناسی
politician اهل سیاست
politician وارددر سیاست
politicians اهل سیاست
politicians وارددر سیاست
political sclence سیاست مدن
colonialism سیاست مستعمراتی
policy مسلک سیاست
social policy سیاست اجتماعی
monopolist سیاست انحصاری
laisser faire سیاست اقتصادازاد
wage policy سیاست دستمزد
anti inflationary policy سیاست انقباضی
anti development policy سیاست ضد توسعه
national policy سیاست ملی
development policy سیاست توسعه
king craft سیاست پادشاهی
new deal سیاست جدید
realpolitik سیاست تجربی
employment policy سیاست اشتغال
economic policy سیاست اقتصادی
laissez faire سیاست اقتصادازاد
realpolitik سیاست عملی
realpolitik سیاست زور
diplomatically سیاست مابانه
expansionary policy سیاست انبساطی
monetary policy سیاست پولی
the policy of the government سیاست دولت
tax policy سیاست مالیاتی
commercial policy سیاست بازرگانی
mercantilism سیاست بازرگانی
budgetary policy سیاست بودجهای
stop go policy سیاست تثبیت
acrobats سیاست باز
neutralism سیاست بی طرفی
I have nothing to do with politics. کاری به سیاست ندارم
opposition party حزب مخالف [سیاست]
intransigeance سخت گیری در سیاست
income policy سیاست مربوط به درامدها
nationality [citizenship] ملیت [حقوق] [سیاست]
citizenship [status of a citizen] ملیت [حقوق] [سیاست]
launch into politics داخل سیاست شدن
isolationism پیروی از سیاست انزوا
To enter politics . وارد سیاست شدن
executive council [of a political party] مجلس اجرائی [سیاست]
International politics. سیاست بین الملل
executive [of a political party] شورای مجریه [سیاست]
executive council [of a political party] شورای مجریه [سیاست]
institutionalism سیاست خیریه واخلاقی
executive [of a political party] مجلس اجرائی [سیاست]
nonintervention سیاست عدم مداخله
nonintervention سیاست کناره گیری
The policy of balance of power. سیاست موازنه قدرت
labour policy سیاست استخدام کارکنان
open door policy سیاست درهای باز
orientalism عقاید یا سیاست شرقی
rabble-rouser عوام انگیز [سیاست]
functional finance سیاست مالی اصولی
Pied Piper عوام انگیز [سیاست]
import substitution policy سیاست جانشینی واردات
outward looking policy سیاست برون نگر
tight money سیاست پولی انقباضی
easy money policy سیاست گشایش پول
legislative periode دوره مقننه [سیاست]
parliamentary term دوره مقننه [سیاست]
expansionary fiscal policy سیاست مالی انبساطی
policy of pandering سیاست خودشیرین بودن
expansionary monetary policy سیاست پولی انبساطی
electoral term دوره مقننه [سیاست]
ostrich policy سیاست خود فریبی
brinkmanship سیاست قبول مخاطره
pure monetary policy سیاست پولی خالص
pure fiscal policy سیاست مالی خالص
active fiscal policy سیاست مالی فعال
discretionary fiscal policy سیاست مالی اختیاری
the open door policy سیاست دروازههای باز
to launch in to politics داخل سیاست شدن
contractionary fiscal policy سیاست مالی انقباضی
restrictive fiscal policy سیاست مالی انقباضی
contractionary monetary policy سیاست پولی انقباضی
austere fiscal policy سیاست مالی مضیق
restrictive monetary policy سیاست پولی انقباضی
stabilization policy سیاست تثبیت اقتصادی
tools of fiscal policy ابزار سیاست مالی
tools of monetary policy ابزار سیاست پولی
credit squeeze سیاست انقباض اعتبار
decision making policy سیاست تصمیم گیری
diplomatize سیاست مداری کردن
agricultural support policy سیاست حمایت از کشاورزی
discount rate policy سیاست نرخ تنزیل
punitory جزائی سیاست امیز
policy instrument ابزار اجرای سیاست
to retire from politics از سیاست بازنشسته شدن
politick سیاست بافی کردن
political sclence علم سیاست کشورها
policy of d. سیاست واگذاری اوضاع
conservatism سیاست محافظه کاری
polity طرز اداره سیاست
polities طرز اداره سیاست
pricing policy سیاست قیمت گذاری
plateform اعلامیه سیاست دولت
party politics سیاست بازیهای حزبی
out of one's element <idiom> جایی که به شخص تعلق ندارد
mercantilism سیاست موازنه بازرگانی کشور
carpetbag سیاست بازی ودغلکاری کردن
He takes ( heels) much interest in politics. به سیاست خیلی علاقه دارد
He is through ( done ) with politics . سیاست را بوسیده وکنار گذاشته
mercantilist طرفدار سیاست موازنه اقتصادی
centrist wing طرفدار جناح میانه رو [سیاست]
intransigence سخت گیری در سیاست ناسازگاری
begger my neighbour policy سیاست فقیر کردن کشورهمسایه
clericalism سیاست واصول واعمال روحانیون
policy dilemma تناقض سیاست ها مشکل سیاستی
die hard پرمقاومت سیاست مدارمحافظه کار
radicals اصل سیاست مدار افراطی
radical اصل سیاست مدار افراطی
politics علم سیاست امور سیاسی
passive fiscal policy سیاست مالی غیر فعال
land policy سیاست اقتصادی مربوط به زمین
To enter the arena of bloody politics. وارد صحنه سیاست شدن
intransigency سخت گیری در سیاست ناسازگاری
brinkmanship سیاست رفتن تا مرز جنگ
power politics سیاست جبر زور طلبی
opposition parliamentary group گروه مخالف در مجلس پارلمانی [سیاست]
individualism اصول ازادی فردی در سیاست واقتصاد
radicalism گرایش به سیاست افراطی تندروی و افراط
fusionist هواخواه اصول پیوستگی وسازش در سیاست
agricultural price policy سیاست تعیین قیمت محصولات کشاورزی
austerity package بسته صرفه جویی [اقتصاد] [سیاست]
Pied Piper تحریک کننده توده مردم [سیاست]
To do something expediently. از روی سیاست کاری را انجام دادن
Politics someone hell. سیاست پدر ومادرندارد ( نمی شناسد )
wire pulling گربه رقصانی تحریک سیاست بازی
glasnost سیاست بحث آزاد مطالب و مسائل
[extreme] right-wing scene صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
far-right extremist scene صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
closed-door meeting مجلس جدا از مردم عمومی [سیاست]
to break off diplomatic relations روابط دیپلماتیکی را قطع کردن [سیاست]
to have a closed meeting نشست محرمانه داشتن [بخصوص سیاست]
isolationist طرفدارعدم مداخله در سیاست کشورهای دیگر
rabble-rouser تحریک کننده توده مردم [سیاست]
mugwump سیاست و حزب بازی دوری میکند
politicizing سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
militarist ارتش گرای هواخواه توسعه یا سیاست نظامی
militarists ارتش گرای هواخواه توسعه یا سیاست نظامی
politicised سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicises سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicising سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicization سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
dumping سیاست تبعیض قیمت در تجارت بین الملل
politicize سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicized سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicizes سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
mc carthyism سیاست دست راستی افراطی و مخالفت بالیبرالیزم
irredentism سیاست اعاده نقاط ایتالیایی زبان بایتالیا
environmental refugee پناهنده محیط زیستی [بوم شناسی ] [سیاست]
He is not tactful (diplomatic)in dealing with people. دررفتارش با مردم سیاست بخرج نمی دهد
functional finance سیاست مالی دولت برای تثبیت وضع اقتصادی
libertarian طرفدارآزادی [جدا از حکم دولت] فردی [فلسفه] [سیاست]
There is no argument about that. حرف ندارد ( کاملا" مسلم وقطعی است )
bagger my neihbour trade palicy سیاست فقیر ساختن کشورهمسایه به منظور ابادساختن کشور خود با استثماران
institutionalism سیاست ترویج امور خیریه واصلاح بزهکاران از طرق اخلاقی و تادیبی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com