Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English
Persian
self slayer
مبادرت کننده بخود کشی
Other Matches
self registering
خود بخود ثبت کننده
self unloading
خود بخود تخلیه کننده بار
self correcting
خود بخود اصلاح شونده اصلاح کننده نفس خود
to betake oneself
مبادرت کردن
emprize
مبادرت کردن
to a. oneself
مبادرت کردن
ventured
مبادرت ریسک
attacks
مبادرت کردن به
venture
مبادرت ریسک
venturing
مبادرت ریسک
aggress
مبادرت کردن
attack
مبادرت کردن به
to set on
مبادرت کردن به
attacked
مبادرت کردن به
ventures
مبادرت ریسک
venturing
اقدام یا مبادرت کردن به
to put ones hand to anything
بکاری مبادرت کردن
to offer at any thing
بکاری مبادرت ورزیدن
fall to
بکاری مبادرت کردن
to set one's hand to a task
بکاری مبادرت کردن
ventures
اقدام یا مبادرت کردن به
venture
اقدام یا مبادرت کردن به
enterprise
مبادرت بکاری کردن
adventure
باتهور مبادرت کردن
ventured
اقدام یا مبادرت کردن به
enterprises
مبادرت بکاری کردن
adventures
باتهور مبادرت کردن
he proceeded to investigate it
بتحقیق ان مبادرت نمود
betook
دست زده مبادرت کرده
to a an under taking
باجرات بکاری مبادرت کردن
sail in
با جدیت و اطمینان بکاری مبادرت کردن
mutual fund
شرکتی که بکار خرید سهام شرکتهای دیگر مبادرت کند
mutual funds
شرکتی که بکار خرید سهام شرکتهای دیگر مبادرت کند
self respect
احترام بخود
to suck in
بخود کشیدن
pretend
بخود بستن
playact
بخود بستن
feign
بخود بستن
he was restored to reason
بخود امد
sham
بخود بستن
dissemble
بخود بستن
self relative
نسبت بخود
assumable
بخود گرفتنی
arrogation
بخود بستن
self dependent
متکی بخود
self consequence
اهمیت بخود
self dramatization
بخود بندی
self congratulation
تبریک بخود
self confident
مطمئن بخود
to imbrue in blood
بخود اغشتن
assume
بخود گرفتن
assumed
بخود بسته
to imbrue with blood
بخود اغشتن
narcissism
عشق بخود
self importance
دادن بخود
self-help
کمک بخود
self help
کمک بخود
self exaltation
بخود بالیدن
preen
بخود بالیدن
to remember oneself
بخود امدن
self trust
اعتماد بخود
preens
بخود بالیدن
preening
بخود بالیدن
substantive
متکی بخود
assumes
بخود گرفتن
by it self
خود بخود
aplomb
اطمینان بخود
preened
بخود بالیدن
bethink
بخود امدن
spontaneous
خود بخود
self-pity
ترحم بخود
introspect
بخود برگشتن
spohnge
بخود کشیدن
self pity
ترحم بخود
strike an attitude
حالتی بخود گرفتن
to f. oneself
بخود دلخوشی دادن
delusion of reference
هذیان بخود بستن
diffidently
با نداشتن اعتماد بخود
to summon up courage
جرات بخود دادن
screw up one's courage
جرات بخود دادن
self activity
فعالیت خود بخود
self divison
تقسیم خود بخود
self charging
خود بخود پر شونده
to be moped
بخود راه دادن
abiogenesis
تولید خود بخود
self fruitful
بخود بخودگرده افشان
lion skin
دلیری بخود بسته
to be convulsed with laughter
از خنده بخود پیچیدن
appropriator
بخود اختصاص دهنده
lay out oneself
بخود زحمت دادن
self fertility
لقاح خود بخود
monopolizing
بخود انحصار دادن
monopolized
بخود انحصار دادن
self rewarding
پاداش دهنده بخود
to stand on one's own legs
متکی بخود بودن
monopolising
بخود انحصار دادن
monopolises
بخود انحصار دادن
to stint oneself
تنگی بخود دادن
muster up your courage
جرات بخود بدهید
to permit oneself
بخود اجازه دادن
monopolised
بخود انحصار دادن
autoplasty
پیوند از خود بخود
to take the sun
افتاب بخود دادن
self subsistence
اعاشه خود بخود
monopolize
بخود انحصار دادن
assumed
بخود گرفته عاریتی
monopolizes
بخود انحصار دادن
dare
جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dared
جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dares
جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
assumes
بخود بستن وانمود کردن
autolysis
هضم یا گوارش خود بخود
self regulating
خود بخود تنظیم شونده
assume
بخود بستن وانمود کردن
self tightening
خود بخود تنگ شونده
attitudinize
حالت خاصی بخود گرفتن
self rising
خود بخود بلند شونده
self formed
خود بخود تشکیل شده
introspect
بخود امدن درخود فرورفتن
To give way to doubt. To waver.
بخود تردید راه دادن
feign
بخود بستن جعل کردن
feigns
بخود بستن جعل کردن
pretend
بخود بستن دعوی کردن
pretending
بخود بستن دعوی کردن
materialised
صورت خارجی بخود گرفتن
materialises
صورت خارجی بخود گرفتن
materialising
صورت خارجی بخود گرفتن
materialize
صورت خارجی بخود گرفتن
materialized
صورت خارجی بخود گرفتن
materializes
صورت خارجی بخود گرفتن
materializing
صورت خارجی بخود گرفتن
intervert
بخود اختصاص دادن برگرداندن
To give way to gloomy thoughts .
فکرهای بد بخود راه دادن
pretends
بخود بستن دعوی کردن
pretendedly
بطور ساختگی یا بخود بسته
self lubricating
خود بخود نرم شونده
self moved
دارای حرکت خود بخود
arrogate
غصب کردن بخود بستن
to overstrain oneself
زیاد بخود فشار اوردن
to rally one dispersed
نیروی تازه بخود دادان
to buck up
فرزشدن نیرویاجرات بخود دادن
agonise
بخود پیچیدن معذب شدن
self insured
خود بخود بیمه شده
cupboard love
عشق بخود بسته یاغرض الود
self digestion
جذب خود بخود مواد غذایی
that is his look
این کار وابسته بخود اوست
self pollination
گرده افشانی خود بخود گیاه
to put on frills
سیمای ساختگی بخود دادن بادکردن
self support
اتکاء بخود تکفل مخارج خود
refocillate
تجدید حیات کردن بخود اوردن
corrector
جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
auto
پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
ultromotivy
جنبش خود بخود نیروی خودبخودی جنبی
aut
پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و" خودکار"
autos
پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
appropriation
قصدتملک و بخود اختصاص دادن مال مسروقه
stylolite
ستون سنگی همجنس صخره متصل بخود
to set about
شروع کردن مبادرت کردن بکاری
ingratiatory
طرف توجه قرار دهنده امیخته بخود شیرینی
attempt
قصد کردن مبادرت کردن به
attempts
قصد کردن مبادرت کردن به
attack
مبادرت کردن به تاخت کردن
attacks
مبادرت کردن به تاخت کردن
attacked
مبادرت کردن به تاخت کردن
attempting
قصد کردن مبادرت کردن به
attempted
قصد کردن مبادرت کردن به
flagellant
کسیکه برای بخشودگی ازگناهان بخود شلاق میزند موجود یا انگل تاژک دار
pseudomorph
جسم معدنی که نمودجسم معدنی دیگر ر را بخود گرفته باشد
self reacting
بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
to put oa a semblance of anger
سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
reflexively
چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
altitude/height hold
متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما
propounder
ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی
inhibitor
کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
marshaller
هدایت کننده به محل تجمع جمع اوری کننده یکان
quick disconnect coupling
کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
primers
وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
sensor
گیرنده یادریافت کننده خاطرات حسی ضبط کننده
primer
وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
homogeneous computer network
یچ کننده و توزیع کننده که همه کانالهای داده آن از پروتکل و نرخ ارسال یکسان استفاده می کنند
vasomotor
اعصاب تنگ کننده وگشاد کننده رگها
del credere
وصول کننده مطالبات تضمین کننده طلبها
steam fitter
نصب کننده وتعمیر کننده لولههای بخار
detonator
منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
changer
دواتصال کننده که اتصال کننده مادگی را به نری
interceptors
هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
interceptor
هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
makgi boowi
نقاط حمله کننده و دفاع کننده تکواندو
distractive
گیج کننده برگرداننده یا اشغال کننده فکر
detonators
منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
self fertility
خود باروری حاصلخیزی خود بخود
curses come home to roost
دشنام بخود دشنام دهنده برمیگرد د
search jammer
تولید کننده پارازیت در انتن رادار وسیله جلوگیری کننده از تجسس رادار وسیله جلوگیری کننده از مراقبت
prepossessing
مجذوب کننده جلب توجه کننده
claqueur
تشویق کننده
[یا هو کننده]
استخدام شده
sprining charge
خرج چال کننده یا گود کننده
suppressive
خنثی کننده اتش سرکوب کننده
expostulator
سرزنش کننده نصیحت کننده باسرزنش
padding
پنهان کننده یااستتار کننده پیامها
stop order
دستور عدم پرداخت از طرف صادر کننده سند مالی به مرجع پرداخت کننده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com