English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
challenge round مبارزه با صاحب عنوان
Other Matches
power struggle مبارزه برای صاحب مقام شدن
rematch مبارزه برای کسب عنوان قهرمانی
Distinguished . Titled. صاحب عنوان
titleholder صاحب سند مالکیت دارای عنوان
to have a title [ to be titled] لقب دار [صاحب عنوان] بودن
jointer صاحب شیره کش خانه صاحب مشروب فروشی
titles صفحه عنوان کتاب عنوان نوشتن
title صفحه عنوان کتاب عنوان نوشتن
eponym عنوان دهنده عنوان مشخص
broached ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود
broaches ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود
broaching ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود
broach ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود
campaigns مبارزه
kumite مبارزه
turn to مبارزه
fights مبارزه
fight مبارزه
campaigning مبارزه
campaign مبارزه
struggles مبارزه
struggling مبارزه
bu مبارزه
struggled مبارزه
struggle مبارزه
campaigned مبارزه
budo روش مبارزه
jisen مبارزه واقعی
passives مبارزه منفی
passive مبارزه منفی
kachi make مبارزه تا مرگ
kyorougei مبارزه تکواندو
sensei مبارزه مسابقهای
electioneering مبارزه انتخاباتی
election campaign مبارزه انتخاباتی
face down <idiom> به مبارزه طلبیدن
Anti – corruption campaign . مبارزه با فساد
challengo مبارزه کردن
class struggle مبارزه طبقاتی
to take up the gauntlet مبارزه راپذیرفتن
class struggle مبارزه طبقهای
jiya kumite مبارزه ازاد
combativeness مبارزه طلبی
economic warfare مبارزه اقتصادی
press campaign مبارزه مطبوعاتی
outdare به مبارزه طلبیدن
ippon kumite مبارزه تک ضربهای
combats مبارزه کردن
braves به مبارزه طلبیدن
braved به مبارزه طلبیدن
braver به مبارزه طلبیدن
sambon kumite مبارزه سه ضربهای
brave به مبارزه طلبیدن
combat مبارزه کردن
combated مبارزه کردن
combating مبارزه کردن
defy به مبارزه طلبیدن
defies به مبارزه طلبیدن
defied به مبارزه طلبیدن
literacy campaign مبارزه با بی سوادی
battle مبارزه ستیز
jousted مبارزه کردن
defying به مبارزه طلبیدن
battles مبارزه ستیز
jousting مبارزه کردن
jousts مبارزه کردن
defiance مبارزه طلبی
battled مبارزه ستیز
challenger مبارزه طلب
challengers مبارزه طلب
joust مبارزه کردن
battling مبارزه ستیز
bravest به مبارزه طلبیدن
braving به مبارزه طلبیدن
the campaign against terrorism مبارزه با تروریسم
stbtitle عنوان فرعی عنوان فرعی مقاله
combatants جنگی مبارزه طلب
combatant جنگی مبارزه طلب
champion مبارزه دفاع کردن از
gage مبارزه طلبی گروگذاشتن
go dan kumite مبارزه با ضربههای 5 تایی
championed مبارزه دفاع کردن از
hajime اغاز مبارزه کاراته
jia ippon kumite مبارزه ازاد تک ضربهای
championing مبارزه دفاع کردن از
champions مبارزه دفاع کردن از
fuku shiki kumite بکارگیری کاتا در مبارزه
struggle for existence مبارزه برای زندگی
to take up the gauntlet قبول مبارزه کردن
tatemi میدان مبارزه کاراته
struggle for survival مبارزه برای بقاء
sparring match مبارزه تمرینی بوکس
campaigns لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
swordplay مبارزه زور ازمایی
campaigning لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
campaigned لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
campaign لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
to take up the glove قبول مبارزه کردن
pits درگود مبارزه قرار دادن
pit درگود مبارزه قرار دادن
conflicted ناسازگار بودن مبارزه کردن
conflict ناسازگار بودن مبارزه کردن
conflicts ناسازگار بودن مبارزه کردن
throw down the gauntlet <idiom> به مبارزه یا چیز دیگری طلبیدن
attentions شمشیرباز اماده برای مبارزه
to launch [start] a campaign مبارزه ای [مسابقه ای] را آغاز کردن
in a battle for world domination مبارزه برای سلطه جهان
campaign رزم [نبرد] [مبارزه] [مسابقه]
attention شمشیرباز اماده برای مبارزه
to conduct [run] a campaign مبارزه ای [مسابقه ای] را اجرا کردن
bushwhack ادای کسی را در اوردن مبارزه کردن
gantelope باند برای دست دعوت به مبارزه
tilting yard میدان مبارزه نیزه بازان و سوارکاران
tiltyard میدان مبارزه نیزه بازان و سوارکاران
crusade [against somebody or something] مبارزه [با کسی یا چیزی] [اصطلاح مجازی]
trench knitfe چاقوی مخصوص مبارزه دست بیقه
press campaingn or stunt مبارزه سیاسی بوسیله مقاله نویسی در روزنامه ها
The campaign was considered to have failed. مبارزه [انتخاباتی] شکست خورده بحساب آورده شد.
The [main] protagonists in the colonial struggle were Great Britain and France. بریتانیا و فرانسه سردمداران [اصلی] در مبارزه مستعمراتی بودند.
padrone صاحب
mastered صاحب
owners صاحب
owner صاحب
lord صاحب
ownerless بی صاحب
master صاحب
lords صاحب
masters صاحب
jiujitsu مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
appel پاکوب 2 بار پا کوبیدن شمشیرباز به نشانه متوقف کردن مبارزه
jujitsu مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
jiujutsu مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
down توپ اسکواش دو بار به زمین خورده ناتوان از ادامه مبارزه
lairds صاحب زمین
resolute صاحب عزم
building owner صاحب کار
innkeeper صاحب مسافرخانه
innkeepers صاحب مسافرخانه
official صاحب منصب
laird صاحب زمین
beneficent صاحب کرم
housemother زن صاحب خانه
licence owner صاحب امتیاز
owner of a property صاحب ملک
grantee صاحب امتیاز
free ball توپ بی صاحب
feudatory صاحب تیول
feudary صاحب تیول
permit holder صاحب جواز
man of place صاحب منصب
liege صاحب تیول
restauranteur صاحب رستوران
seignior صاحب تیول
in power صاحب مقام
in the saddle صاحب اختیار
lessor صاحب ملک
land lady زن صاحب ملک
man of place صاحب مقام
manufaturer صاحب کارخانه
master of the time صاحب الزمان
monopolist صاحب انحصار
no man's land سرزمین بی صاحب
notary public صاحب محضر
nursery man صاحب قلمستان
of consequence صاحب شان
officiary صاحب منصب
sharecropper صاحب نسق
concessioner صاحب امتیاز
manufacturer صاحب کارخانه
office-holder صاحب مقام
planters صاحب مزرعه
planter صاحب مزرعه
waif مال بی صاحب
office-holders صاحب مقام
signatory صاحب امضا
signatories صاحب امضا
officers صاحب منصب
officer صاحب منصب
manufacturers صاحب کارخانه
homeowners صاحب خانه
concessionary صاحب امتیاز
concessionaire صاحب امتیاز
shipowner صاحب کشتی
shop keeper صاحب دکان
slaveholder صاحب برده
stock holder صاحب سهم
titlist صاحب سندمالکیت
landholder صاحب ملک
assayer صاحب عیار
unowned بی صاحب بیمالک
homeowner صاحب خانه
housemothers زن صاحب خانه
shareholder صاحب سهم
clear-sighted صاحب نظر
industrialists صاحب صنعت
printers صاحب چاپخانه
restaurateurs صاحب رستوران
landowners صاحب ملک
landladies زن صاحب ملک
stray جانور بی صاحب
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com