English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English Persian
to act as interpreter for somebody مترجم کسی بودن
Other Matches
compiler مترجم برنامه مترجم
dragoman مترجم
translator مترجم
interpreter مترجم
translators مترجم
interpreters مترجم
latimeria مترجم
interpreters مترجم شفاهی
technical translator مترجم فنی
mechanical translator مترجم ماشینی
interpreter مترجم شفاهی
input translator مترجم اولیه
input translator مترجم ورودی
language translator مترجم زبان
language برنامهای که به عنوان مترجم
languages برنامهای که به عنوان مترجم
input data translator مترجم دادههای اولیه
dynamic address translate مترجم ادرس پویا
dynamic address translate مترجم نشانی پویا
I acted as interpreter for the Prime Minister at yesterday's meeting. من در جلسه دیروز مترجم نخست وزیر بودم.
cbasic یک کامپایلر مشهور زبان برنامه نویسی که بسیارسریعتر از مترجم BASIC میباشد
directives دستور برنامه نویسی که برای کنترل کردن مترجم زبان به کاپایلر و غیره است
binding time زمان انقیاد مرحلهای که در ان مترجم شکل زبان ماشین نام ها وادرس ها را جایگزین انهامیکند
directive دستور برنامه نویسی که برای کنترل کردن مترجم زبان به کاپایلر و غیره است
language مترجم زبان از یک زبان به کد ماشین .
languages مترجم زبان از یک زبان به کد ماشین .
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
belong مال کسی بودن وابسته بودن
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
formula الگویی در برنامه صفحه گسترده برای یافتن یک مقدار در خانهای از داده در سایر خانه ها با استفاده از همان فرمول در سایر خانه ها با مترجم فرمول
formulas الگویی در برنامه صفحه گسترده برای یافتن یک مقدار در خانهای از داده در سایر خانه ها با استفاده از همان فرمول در سایر خانه ها با مترجم فرمول
formulae الگویی در برنامه صفحه گسترده برای یافتن یک مقدار در خانهای از داده در سایر خانه ها با استفاده از همان فرمول در سایر خانه ها با مترجم فرمول
assembler یک برنامه کامپیوتری که دستورالعملهای زبان غیر ماشین راتوسط استفاده کننده تهیه شده است به زبان ماشین تبدیل میکند برنامه مترجم
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
include شامل بودن متضمن بودن
abler لایق بودن مناسب بودن
appertain مربوط بودن متعلق بودن
ablest لایق بودن مناسب بودن
includes شامل بودن متضمن بودن
conditionality شرطی بودن مشروط بودن
appertains مربوط بودن متعلق بودن
to be due مقرر بودن [موعد بودن]
consisting شامل بودن عبارت بودن از
consists شامل بودن عبارت بودن از
depend مربوط بودن منوط بودن
wanted فاقد بودن محتاج بودن
depends مربوط بودن منوط بودن
want فاقد بودن محتاج بودن
appertaining مربوط بودن متعلق بودن
consisted شامل بودن عبارت بودن از
agree متفق بودن همرای بودن
urgency فوتی بودن اضطراری بودن
agreeing متفق بودن همرای بودن
agrees متفق بودن همرای بودن
discord ناجور بودن ناسازگار بودن
depended مربوط بودن منوط بودن
consist شامل بودن عبارت بودن از
appertained مربوط بودن متعلق بودن
resided ساکن بودن مقیم بودن
disagrees مخالف بودن ناسازگار بودن
disagreed مخالف بودن ناسازگار بودن
disagreeing مخالف بودن ناسازگار بودن
stravaig سرگردان بودن بی هدف بودن
to stand for نامزد بودن هواخواه بودن
pertains مربوط بودن متعلق بودن
look for منتظر بودن درجستجو بودن
pertained مربوط بودن متعلق بودن
pertain مربوط بودن متعلق بودن
on guard مراقب بودن نگهبان بودن
disagree مخالف بودن ناسازگار بودن
pend معوق بودن بی تکلیف بودن
resides ساکن بودن مقیم بودن
precedes جلوتر بودن از اسبق بودن بر
slouching خمیده بودن اویخته بودن
reside ساکن بودن مقیم بودن
slouches خمیده بودن اویخته بودن
stravage سرگردان بودن بی هدف بودن
slouched خمیده بودن اویخته بودن
slouch خمیده بودن اویخته بودن
precede جلوتر بودن از اسبق بودن بر
having مالک بودن ناگزیر بودن
governed نافذ بودن نافر بودن بر
moon سرگردان بودن اواره بودن
govern نافذ بودن نافر بودن بر
moons سرگردان بودن اواره بودن
abut مماس بودن مجاور بودن
owe مدیون بودن مرهون بودن
inhere جبلی بودن ماندگار بودن
abuts مماس بودن مجاور بودن
owed مدیون بودن مرهون بودن
owes مدیون بودن مرهون بودن
governs نافذ بودن نافر بودن بر
abutted مماس بودن مجاور بودن
have مالک بودن ناگزیر بودن
haze گرفته بودن مغموم بودن
Being a junior clerk is a far cry from being a manager . کارمند عادی بودن کجا و رئیس بودن کجا
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
stand بودن واقع بودن
profiteers استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
profiteer استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
interdepend بهم موکول بودن مربوط بهم بودن
suffices بس بودن
sufficed بس بودن
sufficing بس بودن
concentricity بودن
suffice بس بودن
exist بودن
consecutiveness پی در پی بودن
to bargain for بودن
to be proper for به جا بودن
to be بودن
dubiosity در شک بودن
wobble لق بودن
ween بودن
judder لق بودن
juddered لق بودن
juddering لق بودن
judders لق بودن
lackvt کم بودن
To be in two minds about something . To be undecided. To waver and vacI'llate. دو دل بودن
To be all adrift. سر در گم بودن
justness حق بودن
put one's cards on the table <idiom> رک بودن
to think ill of any one بودن
intends بر ان بودن
wobbled لق بودن
existed بودن
exists بودن
to be in two minds دو دل بودن
intending بر ان بودن
intend بر ان بودن
to chop and change دو دل بودن
stink بد بودن
stinks بد بودن
wobbling لق بودن
to find oneself بودن
wobbles لق بودن
to kick the beam کم بودن
incompactness ول بودن
teem پر بودن
teems پر بودن
to hold water ضد آب بودن
to be in a bad [foul] temper بد خو بودن
suffice بس بودن
be adequate بس بودن
reach بس بودن
last [be enough] بس بودن
be enough بس بودن
teeming پر بودن
be sufficient بس بودن
teemed پر بودن
lethality کشنده بودن
suspect فنین بودن از
lawfulness قانونی بودن
suspects فنین بودن از
contain محتوی بودن
meatiness گوشتی بودن
muscularity عضلانی بودن
literality لفظی بودن
nill بی میل بودن
neologize مذهبی بودن
negativeness منفی بودن
knowableness شناختنی بودن
teem فراوان بودن
moodiness دمدمی بودن
mutuality دوسره بودن
modularity پیمانهای بودن
lic وارد بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com