English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 146 (8 milliseconds)
English Persian
invitatory متضمن دعوت
Other Matches
embodying متضمن
embody متضمن
underlying متضمن
embodies متضمن
containing متضمن
informational متضمن
embodied متضمن
embodying متضمن بودن
presupposing متضمن بودن
embodied متضمن بودن
embodies متضمن بودن
retaliator متضمن تلافی
embody متضمن بودن
interdictory متضمن نهی
inclusively بطور متضمن
mission type متضمن ماموریت
fatidic متضمن پیشگویی
expositorv متضمن تفسیر
declaratory متضمن بیان
pergnant حاصلخیز متضمن
prophetical متضمن پیشگویی
punitory متضمن مجازات
purposive متضمن مقصود
torturous متضمن زجروشکنجه
comprising دربرگیرنده متضمن
presupposes متضمن بودن
presupposed متضمن بودن
exonerative متضمن معافیت
presuppose متضمن بودن
tortuose متضمن شبه جرم
directives متضمن دستور امریه
proclamatory متضمن اگهی یا اعلام
good-humoured متضمن خوش خلقی
good humoured متضمن خوش خلقی
gestural متضمن حرکات واشارات
telic متضمن نتیجه غایی
premonitory متضمن اخطار قبلی
theorematic متضمن برهان قضیهای
retributive متضمن مکافات جزایی
modificatory متضمن تعدیل یااصلاح
entailing متضمن بودن دربرداشتن
entailed متضمن بودن دربرداشتن
entail متضمن بودن دربرداشتن
invocatory متضمن دعا استمدادی
entails متضمن بودن دربرداشتن
directive متضمن دستور امریه
refutatory تکذیب کننده متضمن جواب رد
exclamatory شگفت اور متضمن فریاد
refutative تکذیب کننده متضمن جواب رد
it spells ruin to the workmen متضمن خانه خرابی کارگران است
sinecures هر شغلی که متضمن مسئولیت مهمی نباشد
sinecure هر شغلی که متضمن مسئولیت مهمی نباشد
gesticulatory متضمن اشارات وحرکات بادست وسر
prognosticative or ticatory خبر دهنده متضمن نشانه برای پیشگویی
bidding دعوت
summoned دعوت
summon دعوت
invitations دعوت
summons دعوت
summonsed دعوت
summonses دعوت
summonsing دعوت
calling دعوت
invitation دعوت
letter of invitation رقعه دعوت
letter of invitation دعوت نامه
to call in دعوت کردن
to invite [to] دعوت کردن [به]
invitation to treat دعوت به معامله
conference call دعوت به سخنرانی
asked دعوت کردن
unbidden دعوت نشده
challenged دعوت بجنگ
challenges دعوت بجنگ
boarding call دعوت به بازدید
asks دعوت کردن
challenge دعوت بجنگ
ask دعوت کردن
asking دعوت کردن
convocate دعوت کردن
convocator دعوت کننده
callers دعوت کننده
invite دعوت کردن
invitation to treat دعوت به مذاکره
invitation to tender دعوت به مزایده
invitation to tender دعوت به مناقصه
invited دعوت کردن
invites دعوت کردن
caller دعوت کننده
uninvited دعوت نشده
defiance دعوت به جنگ بی اعتنایی
to proffer an invitation رسما دعوت کردن
I am invited tonight of all nights . دعوت شدم آن هم امشب
tender notice اگهی دعوت به مناقصه
invitee شخص دعوت شده
caveatemptor اصطلاحی است که متضمن بیان حق مشتری درامتحان کردن و بررسی مبیع میباشد
escapism هر روش فکری که متضمن عزلت و گوشه گیری و فرار از فعالیتهای اجتماعی باشد
to throw down the glove بجنگ تن بتن دعوت کردن
to fling down the gauntlet بجنگ تن بتن دعوت کردن
to barge in بدون دعوت وارد شدن
to crash in [to a party] بدون دعوت وارد شدن
gauntlets دستکش اهنی دعوت بمبارزه
invite to tender دعوت به مناقصه یا مزایده کردن
To cancel ( an invitation , a passport, a cheque). باطل کردن (دعوت ،گذرنامه ،چک )
gauntlet دستکش اهنی دعوت بمبارزه
rain check نوید یا قول دعوت بعدی
injunction دستور کتبی دادگاه خطاب به خوانده که متضمن اجبار وی به رعایت حقوق خواهان است
injunctions دستور کتبی دادگاه خطاب به خوانده که متضمن اجبار وی به رعایت حقوق خواهان است
to withdraw the invitation to an event دعوت [نامه] کسی به جشنی را پس گرفتن
crash the gate <idiom> بی دعوت رفتن ،پابرهنه وسط پریدن
to bechon to a person to come اشاره بکسی کردن برای دعوت وی
to disinvite somebody from an event دعوت [نامه] کسی به جشنی را پس گرفتن
to take a rain check [ raincheck] on an offer [American E] رد کردن درخواستی و قول دعوت بعدی
I accept your invitation most gratefully . I accept your invitation and regard it as a favour . دعوت شما را با منت قبول می کنم
gantelope باند برای دست دعوت به مبارزه
I'd like to ask her out. من دوست داشتم او [زن] را به بیرون دعوت کنم.
call a metting تعیین وقت و دعوت برای جلسه
treat someone <idiom> پول کسی را پرداختن ،دعوت کردن
have over <idiom> شخصی را به خانه خود دعوت کردن
gantlope باند برای دست دعوت به مارزه
repondez s'il vous plait [RSVP] لطفا پاسخ بدهید [به دعوت نوشته شده ای]
convoke برای تشکیل جلسه وشورایاکمیسیون دعوت کردن
pax britannica اشتی که انگلیس کشورهای جنگجوربدان دعوت میکند
please reply لطفا پاسخ بدهید [به دعوت نوشته شده ای]
raise a fuss <idiom> قول برای تکرار دعوت درتاریخی دیگر
gatecrasher کسیکه به محفلی که در آن دعوت نشده است میرود
gatecrashers کسیکه به محفلی که در آن دعوت نشده است میرود
I fiddled afew invitation cards. باهر کلکی بود چند تا کارت دعوت گیر آوردم
master tournament مسابقه ازاد سالانه گلف بین قهرمانان دعوت شده
to ask somebody out for dinner کسی را برای شام به رستوران دعوت کرن [بیشتر دوست دختر و پسر]
declaratory judgment حکمی است که در ان حقوق عدهای تثبیت واعلام میشود لیکن هیچ دستور اجراییی را که از نظراختتام دعوی موثر در مقام باشد متضمن نیست
reported گزارش تفصیلی وتاریخی جریان محاکمات که متضمن کلیه استدلالات وکلای طرفین و ادله ابرازیه است ودر CL از اهم منابع حقوق محسوب میشود
report گزارش تفصیلی وتاریخی جریان محاکمات که متضمن کلیه استدلالات وکلای طرفین و ادله ابرازیه است ودر CL از اهم منابع حقوق محسوب میشود
reports گزارش تفصیلی وتاریخی جریان محاکمات که متضمن کلیه استدلالات وکلای طرفین و ادله ابرازیه است ودر CL از اهم منابع حقوق محسوب میشود
writ of error قرار یا حکم دادگاه که متضمن تصحیح اشتباه موجود در حکم یا قرار قبلی است
include شامل بودن متضمن بودن
includes شامل بودن متضمن بودن
call to order به حفظ انتظام دعوت کردن نظم مجلسی را برقرار کردن
propositioned پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
propositioning پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
proposition پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
propositions پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
bid امر کردن دعوت کردن
bids امر کردن دعوت کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com