English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (30 milliseconds)
English Persian
epitomised متمرکز کردن مجسم کردن
epitomises متمرکز کردن مجسم کردن
epitomising متمرکز کردن مجسم کردن
epitomize متمرکز کردن مجسم کردن
epitomized متمرکز کردن مجسم کردن
epitomizes متمرکز کردن مجسم کردن
epitomizing متمرکز کردن مجسم کردن
Other Matches
images مجسم کردن خوب شرح دادن مجسم ساختن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
depicted مجسم کردن
to picture to oneself مجسم کردن
pictured مجسم کردن
depicts مجسم کردن
pictures مجسم کردن
depicting مجسم کردن
depict مجسم کردن
picture مجسم کردن
picturing مجسم کردن
figuring مجسم کردن
figures مجسم کردن
figure مجسم کردن
image مجسم کردن
portraying توصیف کردن مجسم کردن
depicture مجسم کردن نقش کردن
portrays توصیف کردن مجسم کردن
portrayed توصیف کردن مجسم کردن
portray توصیف کردن مجسم کردن
relived در نظر مجسم کردن
character مجسم کردن شخصیت
embodied مجسم کردن دربرداشتن
embody مجسم کردن دربرداشتن
characters مجسم کردن شخصیت
embodying مجسم کردن دربرداشتن
embodies مجسم کردن دربرداشتن
relives در نظر مجسم کردن
relive در نظر مجسم کردن
reliving در نظر مجسم کردن
centralizing متمرکز کردن
concentrating متمرکز کردن
concenter متمرکز کردن
centralize متمرکز کردن
centralised متمرکز کردن
concentrates متمرکز کردن
centralizes متمرکز کردن
localising متمرکز کردن
localize متمرکز کردن
localizes متمرکز کردن
localizing متمرکز کردن
centralises متمرکز کردن
localises متمرکز کردن
center متمرکز کردن
centralising متمرکز کردن
concentrate متمرکز کردن
fixate محکم کردن متمرکز کردن
picture to oneself پیش خود مجسم کردن
incarnate برنگ گوشتی مجسم کردن
focused متمرکز کردن توجه
focussing متمرکز کردن توجه
focus متمرکز کردن توجه
focussed متمرکز کردن توجه
focuses متمرکز کردن توجه
decentralization غیر متمرکز کردن
focusses متمرکز کردن توجه
focalize درکانون متمرکز کردن
envisage انتظار داشتن درذهن مجسم کردن
envisaged انتظار داشتن درذهن مجسم کردن
envisages انتظار داشتن درذهن مجسم کردن
envisaging انتظار داشتن درذهن مجسم کردن
personalize شخصیت را مجسم کردن ونشان دادن
pooled قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
pools قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
pool قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
objectify بنظر اوردن بصورت مادی و خارجی مجسم کردن
monroe effect اصل مونرو متمرکز کردن نیروهای انفجاری در یک مسیر
characterization مجسم کردن افراد ذکر خصوصیات افراد
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
bundle متمرکز کردن دسته کردن دسته
bundling متمرکز کردن دسته کردن دسته
bundles متمرکز کردن دسته کردن دسته
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
personofied مجسم
incarnate مجسم
parsonified مجسم
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
scenic مجسم کننده
the picture of joy خوشی مجسم
embodied labor کار مجسم
visualizer مجسم کننده
portrayal مجسم سازی
presentive مجسم سازنده
portrayals مجسم سازی
hypotyposis تشریح مجسم کننده
presence درنظر مجسم کننده
concentrative متمرکز
centralized متمرکز
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
pictorial تصویر نما مجسم سازنده
personifier مجسم کننده شخصیت دیگری
focus متمرکز ساختن
decentpalized غیر متمرکز
intensive پرقوت متمرکز
concentrator متمرکز شونده
concentrator متمرکز کننده
centralist socialism سوسیالیسم متمرکز
focussing متمرکز ساختن
centralized lubrication روغنکاری متمرکز
localized capacity فرفیت متمرکز
centralized system نظام متمرکز
focusses متمرکز ساختن
focussed متمرکز ساختن
center drill مته متمرکز
centralizer متمرکز کننده
fixed fire اتش متمرکز
focused متمرکز ساختن
concentrated load بار متمرکز
focuses متمرکز ساختن
centrally planned economy اقتصاد متمرکز
theanthropic مجسم کننده ذات خدادرهیکل انسان
zoomorphic دارای خدایان مجسم بشکل جانور
incarnationist کسی که مسیح را خدای مجسم می داند
centralized network configuration ساختار شبکهای متمرکز
centralized oil shot system روغنکاری متمرکز فشاری
decentralization غیر متمرکز سازی
centralized planning برنامه ریزی متمرکز
centeralized planning برنامه ریزی متمرکز
center متمرکز نقطه اتکاء
center grinding دستگاه سنگ متمرکز
center lathe ماشین تراش متمرکز
The painting portrays the death of Nelson. این نقاشی مرگ نلسون را مجسم می کند .
an impersonal deity خدایی که هرگز مجسم بصورت شخص نمیشود
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
hilar متمرکز ونزدیک به ناف ومرکز
stigmatism ننگ نور متمرکز در یک نقطه
decentralized planning برنامه ریزی غیر متمرکز
cupids خدای عشق که بصورت کودک برهنه مجسم شده
Cupid خدای عشق که بصورت کودک برهنه مجسم شده
totalitarianism رژیم حکومت متمرکز در یک قدرت مرکزی
totalism رژیم حکومت متمرکز در یک قدرت مرکزی
Floret [rosette] [طرح گل رزی با حالتی منظم و هندسی که جلوه ای از یک شکوفه را مجسم می سازد.]
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
distribute سیسم نا متمرکز که در آن چندین کامپیوتر مختلف شیارهای ثابتی دارند
distributing سیسم نا متمرکز که در آن چندین کامپیوتر مختلف شیارهای ثابتی دارند
distributes سیسم نا متمرکز که در آن چندین کامپیوتر مختلف شیارهای ثابتی دارند
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
white چاپگر لیزری که اشعه لیزر را در نقاطی که چاپ نشده اند متمرکز میکند.
whiter چاپگر لیزری که اشعه لیزر را در نقاطی که چاپ نشده اند متمرکز میکند.
whitest چاپگر لیزری که اشعه لیزر را در نقاطی که چاپ نشده اند متمرکز میکند.
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
exploit استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com