Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (34 milliseconds)
English
Persian
upbraid
متهم کردن ملامت کردن
upbraided
متهم کردن ملامت کردن
upbraids
متهم کردن ملامت کردن
Other Matches
arraign
احضار متهم زندانی به دادگاه جهت پاسخگویی به مفاد کیفرخواست تعقیب یا متهم کردن به طور اعم
rebuke
ملامت کردن
reproved
ملامت کردن
sneap
ملامت کردن
reproves
ملامت کردن
rebuked
ملامت کردن
to find fault with
از ملامت کردن
rebukes
ملامت کردن
rebuking
ملامت کردن
reprove
ملامت کردن
reproving
ملامت کردن
dress down
سخت ملامت کردن
to press charges against someone
ازکسی قانونی شکایت کردن
[کسی را متهم کردن]
blaming
سرزنش کردن ملامت کردن
blames
سرزنش کردن ملامت کردن
call down
ملامت کردن تحقیر کردن
blame
سرزنش کردن ملامت کردن
blamed
سرزنش کردن ملامت کردن
incriminating
به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن
incriminated
به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن
incriminates
به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن
incriminate
به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن
recriminate
اتهام متقابل وارد کردن دعوای متقابل طرح کردن دوباره متهم ساختن
imputing
تقسیم کردن متهم کردن
imputed
تقسیم کردن متهم کردن
imputes
تقسیم کردن متهم کردن
impute
تقسیم کردن متهم کردن
taxes
متهم کردن
indicting
متهم کردن
impeach
متهم کردن
impeaches
متهم کردن
denounces
متهم کردن
impeached
متهم کردن
indicted
متهم کردن
indict
متهم کردن
denounced
متهم کردن
impeaching
متهم کردن
taxed
متهم کردن
inculpate
متهم کردن
charges
متهم کردن
accuse
متهم کردن
accuses
متهم کردن
denounce
متهم کردن
charge
متهم کردن
denouncing
متهم کردن
tax
متهم کردن
indicts
متهم کردن
to give one the lie
متهم کردن
delate
متهم کردن
bewary
متهم کردن
challenged
سرتافتن متهم کردن
renounce
سرزنش یا متهم کردن
renounced
سرزنش یا متهم کردن
challenges
سرتافتن متهم کردن
criminate
متهم بجنایت کردن
challenge
سرتافتن متهم کردن
renouncing
سرزنش یا متهم کردن
incriminates
بگناه متهم کردن
incriminated
بگناه متهم کردن
incriminating
بگناه متهم کردن
criminiate
متهم بجایت کردن
incriminate
بگناه متهم کردن
renounces
سرزنش یا متهم کردن
to frame someone
کسی بیگناه را متهم کردن
redargue
متهم ساختن تکذیب کردن
to set up somebody
[for something]
کسی بیگناه را متهم کردن
indicting
متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
indicts
متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
indict
متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
indicted
متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
provcation
در CL هرگاه برهیات منصفه ثابت شود که متهم در اثر فعل یا سخن یاهر دو تحریک شده باشدممکن است این موضوع باعث برائت متهم یا تجویز تخفیف بشود
cross examination
به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
rebuking
ملامت
rebuke
ملامت
rebukes
ملامت
reprehension
ملامت
rebuked
ملامت
taxes
ملامت تهمت
snuff
ملامت فوت
rebuker
ملامت کننده
reproacher
ملامت کننده
irreproachable
ملامت نکردنی
irreprehensible
ملامت نکردنی
reproachless
ملامت نکردنی
self reproach
ملامت نفس
reprehensive
ملامت امیز
self recrimination
ملامت خویشتن
reproachful
ملامت امیز
tax
ملامت تهمت
dress down
ملامت سخت
taxed
ملامت تهمت
imputative
ملامت امیز اسنادی
reproof
ملامت توبیخ ملایم
reproofs
ملامت توبیخ ملایم
drearily
بطور ملامت انگیز
non-events
رویداد ملامت انگیز یا ساختگی
non-event
رویداد ملامت انگیز یا ساختگی
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
prisoner at the bar
متهم
culprit
متهم
arretted
متهم
culprits
متهم
accused
متهم
taxed with
متهم به
charge
متهم ساختن
charges
متهم ساختن
inculpable
متهم شدنی
charged
متهم شده
accusers
متهم کننده
primary accused
متهم اصلی
be charge with
متهم شدن به
accuser
متهم کننده
plea of accused
مدافعات متهم
incriminatory
متهم کننده
criminator
متهم کننده
plea of accused
دفاع متهم
second defendant
متهم ردیف دوم
dock
جایگاه متهم در دادگاه
accusable
قابل اتهام متهم
docked
جایگاه متهم در دادگاه
docks
جایگاه متهم در دادگاه
committed for trial
تسلیم متهم به دادگاه
sef accusatory
متهم کننده نفس خود
charge sheet
ورقه حاوی مشخصات متهم
charge sheets
ورقه حاوی مشخصات متهم
they accused him of the ft
اورابه دزدی متهم ساختند
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
redirect
بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
redirecting
بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
redirects
بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
redirected
بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
prisoner at the bar
کسیکه در نزد دادگاه متهم است
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
embraceor
متهم به اعمال نفوذ درهیئت منصفه یا دادگاه
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
co respondent
مردی که متهم بزنابازن شوهرداری بوده وباخودان زن یکجاموردتعیق
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
indicted
تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
nemo tenetur se impum accusare
هیچ کس مجبور نیست خود رابه گناهی متهم کند
indict
تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
indicts
تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
He who excuses accuses himself.
<proverb>
کسی که پوزش می خواهد خود را متهم می کند.
[ضرب المثل]
A guilty conscience needs no accuser.
<proverb>
کسی که پوزش می خواهد خود را متهم می کند.
[ضرب المثل]
indicting
تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
Excuses always proceed from a guilty conscience.
<proverb>
کسی که پوزش می خواهد خود را متهم می کند.
[ضرب المثل]
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com