Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
To cite an example .
مثال آوردن
Other Matches
examples
مثال
example
مثال
parables
مثال
parable
مثال
paradigm
مثال
paradigms
مثال
ensample
مثال
saws
مثال
sawing
مثال
sawed
مثال
saw
مثال
illustrations
مثال
illustration
مثال
impresa
مثال
praxis
مثال
videlicet
برای مثال
e.g
برای مثال
exempli gratia
[e.g.]
به عنوان مثال
locus
مثال ادبی
exemplars
مانند مثال
exemplar
مانند مثال
to be illustrative of
با مثال نشاندادن
for example
به عنوان مثال
tags
مثال مبتذل
allegorically
بطریق مثال
tag
مثال مبتذل
exemplification
مثال اوری
exemplum
مثال نمونه
illustratively
با عکس یا مثال
in fact
برای مثال
videlicet
برای مثال
namely
برای مثال
namely
<adv.>
برای مثال
instance
مثال شاهد
to wit
<adv.>
برای مثال
exempli gratia
برای مثال
instances
مثال شاهد
query by example
سئوال از طریق مثال
For instance . By way of example .
مثلا"( من باب مثال )
instants
ماه کنونی مثال
instant
ماه کنونی مثال
practice fee
دستمزد
[مثال ویزیت دکتر]
to suck on
مکیدن
[مثال آب نبات چوبی ]
to catch
[to start]
روشن شدن
[مثال موتور]
instances
بعنوان مثال ذکر کردن
instance
بعنوان مثال ذکر کردن
as
بهمان اندازه بعنوان مثال
to recover from something
جبران کردن
[مثال از بحرانی]
to recover from something
ترمیم شدن
[مثال از بحرانی]
suppressant
داروی جلوگیر
[مثال اشتها]
to unionise
[British E]
متحد کردن
[مثال کارگران]
to unionize
[American E]
متحد کردن
[مثال کارگران]
vindication
اعاده حیثیت
[مثال شهرت یا آبرو ...]
to enter
[into a mine]
وارد معدنی شدن
[مثال با آسانسور]
to descend
[into a mine]
وارد معدنی شدن
[مثال با آسانسور]
to recover from something
به حالت اول درآمدن
[مثال از بحرانی]
street traffic
رفت و آمد
[مثال در جاده یا خیابان]
traffic on public roads
رفت و آمد
[مثال در جاده یا خیابان]
to search
[for]
[someone]
دنبال
[کسی]
گشتن
[ برای مثال پلیس]
locus classicus
مثال ادبی برای توضیح کلمه یاموضوعی
modeled
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
to keep somebody on a short leash
کسی را دائما کنترل کردن
[مثال مشکوکان به جرمی ]
boolean operation
عمل منط قی که از دو کلمه یک نتیجه ایجاد میکند مثال " و "
to feel like something
احساس که شبیه به چیزی باشد کردن
[مثال پارچه]
modelled
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
models
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
model
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
to trap something
[e.g. carbon dioxide]
چیزی را گرفتن
[جمع کردن]
[برای مثال دی اکسید کربن ]
Yo be down one ones luck. to have a run of bad luck
بد آوردن
gains
بدست آوردن
make something happen
به اجرا در آوردن
it never rains but it pours
<idiom>
چپ و راست بد آوردن
to bring the water to the boil
آب را به جوش آوردن
fall on feet
<idiom>
شانس آوردن
gained
بدست آوردن
put into effect
به اجرا در آوردن
carry into effect
به اجرا در آوردن
acquire
بدست آوردن
put inpractice
به اجرا در آوردن
put ineffect
به اجرا در آوردن
attenuation
بدست آوردن
abrade
سر غیرت آوردن
gain
بدست آوردن
to bring to the
[a]
boil
به جوش آوردن
acquire
به دست آوردن
to bring something
آوردن چیزی
To phrase.
به عبارت در آوردن
achieve
به دست آوردن
vasbyt
تاب آوردن
come by
<idiom>
بدست آوردن
To take into account (consideration).
بحساب آوردن
obtain
به دست آوردن
compass
به دست آوردن
conciliate
به دست آوردن
tough break
<idiom>
بدبیاری آوردن
To show a deficit . To run short .
کسر آوردن
To cry out .
فریاد بر آوردن
To bring into existence .
بوجود آوردن
wring
به دست آوردن
woo
به دست آوردن
win
به دست آوردن
take
به دست آوردن
step
به دست آوردن
receive
به دست آوردن
realize
به دست آوردن
procure
به دست آوردن
song and dance
<idiom>
دلیل آوردن
get
به دست آوردن
gain
به دست آوردن
find
به دست آوردن
implement
به اجرا در آوردن
actualize
به اجرا در آوردن
play-acts
ادا در آوردن
holdout
دوام آوردن
carry ineffect
به اجرا در آوردن
holdouts
دوام آوردن
play-acting
ادا در آوردن
play-acted
ادا در آوردن
carry out
به اجرا در آوردن
play-act
ادا در آوردن
to get
[hold of]
something
آوردن چیزی
actualise
[British]
به اجرا در آوردن
nosy parker
پشت دست نشین
[و پند ناخواسته می دهد یا فضولی می کند]
[مثال در ورق بازی]
to shoot one's mouth off
<idiom>
چیزهایی را بگویند که به مردم نباید گفت
[مثال چقدر پول درمی آورد ماهانه]
kibitzer
پشت دست نشین
[و پند ناخواسته می دهد یا فضولی می کند]
[مثال در ورق بازی]
to obtain something
بدست آوردن چیزی
to serve something
غذا
[چیزی]
آوردن
to run into debt
قرض بالا آوردن
to bring something
گیر آوردن چیزی
to bring to the same plane
[height]
به یک صفحه
[بلندی]
آوردن
to live through something
تاب چیزی را آوردن
to disgrace oneself
خفت آوردن بر خود
push someone's buttons
<idiom>
کفر کسی را در آوردن
to get
[hold of]
something
گیر آوردن چیزی
drive someone round the bend
<idiom>
جان کسی را به لب آوردن
to bring something
بدست آوردن چیزی
to get
[hold of]
something
بدست آوردن چیزی
turn (someone) on
<idiom>
به هیجان آوردن شخصی
to bring back memories
خاطره ها را به یاد آوردن
To put someone on his mettle . To rouse someone .
کسی را سر غیرت آوردن
To process and treat something .
چیزی راعمل آوردن
to take something into account
چیزی را در حساب آوردن
To produce a witness.
دردادگاه شاهد آوردن
To stir the nation to action.
ملت را بحرکت در آوردن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself .
از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
nose down
<idiom>
پایین آوردن دماغه
take back
<idiom>
ناگهانی بدست آوردن
in for
<idiom>
مطمئن بدست آوردن
in luck
<idiom>
خوش شانسی آوردن
write up
<idiom>
مقامی را به حساب آوردن
play up to someone
<idiom>
با چاپلوسی سودبدست آوردن
luck out
<idiom>
خوش شانسی آوردن
gun for something
<idiom>
بازحمت بدست آوردن
eke out
<idiom>
به سختی بدست آوردن
To play the drunk . To start a drunken row.
مست بازی در آوردن
metaphraze
به عبارت دیگر در آوردن
to set the clock forward
ساعت را جلو آوردن
retake
دوباره به دست آوردن
retaken
دوباره به دست آوردن
retakes
دوباره به دست آوردن
retaking
دوباره به دست آوردن
To mimic someone.
ادای کسی را در آوردن
To score points.
امتیاز آوردن ( ورزش )
To seek refuge ( shelter).
پناه آوردن ( بردن )
to give somebody an appetite
کسی را به اشتها آوردن
put one's finger on something
<idiom>
کاملابه خاطر آوردن
to bring somebody before the judge
کسی را در حضور قاضی آوردن
in order to
<idiom>
اعتماد شخص را بدست آوردن
to bring the matter before a court
[the judge]
دعوایی را در حضور قاضی آوردن
stick it out
<idiom>
طاقت آوردن ،ادامه دادن
He felt sick,. he fell I'll.
حال کسی را جا آوردن ( با کتک )
To hold an official inquiry.
تحقیق رسمی بعمل آوردن
To hit a wining streak.
شانس آوردن ( درقمار وغیره )
parenting
پس انداختن و بار آوردن فرزند
collects
بدست آوردن یا دریافت داده
collect
بدست آوردن یا دریافت داده
capturing
عمل بدست آوردن داده
captures
عمل بدست آوردن داده
capture
عمل بدست آوردن داده
To draw someone out. To pump someone.
از کسی حرف در آوردن ( کشیدن )
To know someone blind spots.
رگ خواب کسی را بدست آوردن
round up
<idiom>
گرد هم آوردن ،جمع آوری
ring a bell
<idiom>
یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
play down
<idiom>
ارزش چیزی را پایین آوردن
To obtain the desired result .
نتیجه مطلوب را بدست آوردن
To make ( find , get ) an opportunity .
فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
collecting
بدست آوردن یا دریافت داده
To bring someone to his senses
کسی راسر عیل آوردن
To deliver (strike) a blow
ضربه زدن ( وارد آوردن )
To turn (apple)to someone.
به کسی رو آوردن ( متوسل شدن )
to get something to somebody
برای کسی چیزی را آوردن
sound an alarm
زنگ خطر را به صدا در آوردن
to buoy something
[up]
چیزی را به میزان بالا آوردن
to buoy something
[up]
چیزی را بالا روی آب آوردن
rack one's brains
<idiom>
به مغز خود فشار آوردن
gain the ear
<idiom>
رگ خواب کسی را به دست آوردن
to overexert
زیاد به خود فشار آوردن
to count for lost
از دست رفته بحساب آوردن
give someone a good run for her money
<idiom>
رقابت شدید به وجود آوردن
to get somebody on the phone
<idiom>
کسی را پشت تلفن گیر آوردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com