Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 120 (8 milliseconds)
English
Persian
tag
مثال مبتذل
tags
مثال مبتذل
Other Matches
vulgar
مبتذل
trite
مبتذل
stale
مبتذل
exoterical
مبتذل
trity
مبتذل
platitudinous
مبتذل
hackneyed
مبتذل
well-worn
مبتذل
well worn
مبتذل
trivial
مبتذل
hach
مبتذل
platitudinarian
مبتذل
tatty
مبتذل
copybook
مبتذل
hach
مبتذل کردن
trivialize
مبتذل کردن
trivialized
مبتذل کردن
banal
مبتذل معمولی
trivializing
مبتذل کردن
commonplace
معمولی مبتذل
tags
گفته مبتذل
tag
گفته مبتذل
stale
مبتذل کردن
trivialising
مبتذل کردن
trivialises
مبتذل کردن
trivialised
مبتذل کردن
trivializes
مبتذل کردن
prosaism
مبتذل نویسی
trivialism
چیز مبتذل
cliche
کلمه مبتذل
everyday
معمولی مبتذل
truistic
بدیهی مبتذل
humdrum
ملالت مبتذل
potboiler
هنرمند یا کار هنری مبتذل
hackney
مبتذل کردن زیاداستعمال شده
pedestrian
وابسته به پیاده روی مبتذل
pedestrians
وابسته به پیاده روی مبتذل
bromides
نمک الی یامعدنی اسید هیدروبرمیک افهار یا بیان مبتذل
potboil
برای امرار معاش نویسندگی یاکارهای هنری مبتذل کردن
bromide
نمک الی یامعدنی اسید هیدروبرمیک افهار یا بیان مبتذل
illustrations
مثال
ensample
مثال
paradigms
مثال
paradigm
مثال
impresa
مثال
praxis
مثال
saws
مثال
sawing
مثال
sawed
مثال
examples
مثال
saw
مثال
example
مثال
illustration
مثال
parable
مثال
parables
مثال
for example
به عنوان مثال
namely
<adv.>
برای مثال
videlicet
برای مثال
videlicet
برای مثال
e.g
برای مثال
in fact
برای مثال
exempli gratia
[e.g.]
به عنوان مثال
To cite an example .
مثال آوردن
to wit
<adv.>
برای مثال
to be illustrative of
با مثال نشاندادن
exemplum
مثال نمونه
exemplars
مانند مثال
locus
مثال ادبی
allegorically
بطریق مثال
namely
برای مثال
exempli gratia
برای مثال
exemplification
مثال اوری
instances
مثال شاهد
exemplar
مانند مثال
illustratively
با عکس یا مثال
instance
مثال شاهد
instants
ماه کنونی مثال
For instance . By way of example .
مثلا"( من باب مثال )
query by example
سئوال از طریق مثال
instant
ماه کنونی مثال
to catch
[to start]
روشن شدن
[مثال موتور]
to recover from something
جبران کردن
[مثال از بحرانی]
to unionise
[British E]
متحد کردن
[مثال کارگران]
to recover from something
ترمیم شدن
[مثال از بحرانی]
to unionize
[American E]
متحد کردن
[مثال کارگران]
suppressant
داروی جلوگیر
[مثال اشتها]
to suck on
مکیدن
[مثال آب نبات چوبی ]
practice fee
دستمزد
[مثال ویزیت دکتر]
as
بهمان اندازه بعنوان مثال
instances
بعنوان مثال ذکر کردن
instance
بعنوان مثال ذکر کردن
street traffic
رفت و آمد
[مثال در جاده یا خیابان]
to recover from something
به حالت اول درآمدن
[مثال از بحرانی]
vindication
اعاده حیثیت
[مثال شهرت یا آبرو ...]
to descend
[into a mine]
وارد معدنی شدن
[مثال با آسانسور]
to enter
[into a mine]
وارد معدنی شدن
[مثال با آسانسور]
traffic on public roads
رفت و آمد
[مثال در جاده یا خیابان]
locus classicus
مثال ادبی برای توضیح کلمه یاموضوعی
to search
[for]
[someone]
دنبال
[کسی]
گشتن
[ برای مثال پلیس]
to feel like something
احساس که شبیه به چیزی باشد کردن
[مثال پارچه]
model
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
boolean operation
عمل منط قی که از دو کلمه یک نتیجه ایجاد میکند مثال " و "
modeled
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
models
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
modelled
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
to keep somebody on a short leash
کسی را دائما کنترل کردن
[مثال مشکوکان به جرمی ]
vulgarize
پست کردن مبتذل کردن
to trap something
[e.g. carbon dioxide]
چیزی را گرفتن
[جمع کردن]
[برای مثال دی اکسید کربن ]
to shoot one's mouth off
<idiom>
چیزهایی را بگویند که به مردم نباید گفت
[مثال چقدر پول درمی آورد ماهانه]
nosy parker
پشت دست نشین
[و پند ناخواسته می دهد یا فضولی می کند]
[مثال در ورق بازی]
kibitzer
پشت دست نشین
[و پند ناخواسته می دهد یا فضولی می کند]
[مثال در ورق بازی]
hank
طول مشخصی از نخ
[بطور مثال یک هنک یا کلاف الیاف پنبه معادل با هشتصد و چهل یارد یا هفتصد و پنجاه و شش متر می باشد.]
to make a complaint
[about]
شکایت کردن
[درباره]
[مثال: ناراضی بودن درباره کالا یا سرویس]
general grant
کمک دولت مرکزی به مقامات محلی به عنوان مثال کمک به اموزش و پرورش استان
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
tone-on-tone
[بکار گیری یک رنگ با پس زمینه متفاوت در زمینه فرش بطور مثال دو نوع رنگ قرمز یکی تیره و دیگری روشن]
market socialism
سوسیالیسم مبتنی بر بازار سیستم اقتصادی که در ان وسایل تولید در مالکیت عمومی بوده اما نیروهای بازار در این سیستم مکانیسم هماهنگ کننده را بوجود می اورند . سیستم اقتصادی یوگسلاوی مثال مشخصی ازاین نوع سیستم میباشد
over dyeing
[رنگرزی الیاف رنگ شده با دو رنگ متفاوت جهت به دست آمدن رنگ سوم. بطور مثال رنگرزی الیاف آبی با رنگینه زرد جهت سبز شدن الیاف.]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com