English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (36 milliseconds)
English Persian
punish مجازات کردن کیفر دادن
punished مجازات کردن کیفر دادن
punishes مجازات کردن کیفر دادن
Other Matches
punishment کیفر مجازات
peine for et dure مجازات عدم پاسخ در مقابل کیفر خواست جنایی
punish کیفر دادن قصاص کردن
punished کیفر دادن قصاص کردن
punishes کیفر دادن قصاص کردن
capital punishment کیفر اعدام مجازات اعدام
corporal punishment کیفر بدنی مجازات بدنی
to give a suspended sentence [British E] حکم دوره تعلیق مجازات دادن
lynch law مجازات بدون دادرسی که مردم از پیش خود معین کنند, مجازات مجرمین بدون رسیدگی قضایی وقانونی
sanctioning مجازات کردن
punished مجازات کردن
sanctions مجازات کردن
sanctioned مجازات کردن
sanction مجازات کردن
punish مجازات کردن
punishes مجازات کردن
punitive damages خسارت ناشی از مجازات خسارت حاصله از اجرای مجازات
lynched بدون محاکمه مجازات کردن یاکشتن
lynch بدون محاکمه مجازات کردن یاکشتن
lynches بدون محاکمه مجازات کردن یاکشتن
fouls فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
fouled فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
foulest فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
fouler فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
foul فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
punishment کیفر
penalties کیفر
penalty کیفر
pains and penalties کیفر
retribution کیفر
disciplinary punishment کیفر انضباطی
the penalty of death کیفر اعدام
punishable سزاوار کیفر
to be duly punished for به کیفر ..... رسیدن
bill of indictment کیفر خواست
under pain of death با کیفر اعدام
with impunity بی کیفر بهدر
death penalty کیفر اعدام
bill of indicment کیفر خواست
penal <adj.> مستوجب کیفر [حقوقی]
actionable <adj.> مستحق کیفر [حقوقی]
chargeable <adj.> سزاوار کیفر [حقوقی]
culpable <adj.> سزاوار کیفر [حقوقی]
indictable <adj.> سزاوار کیفر [حقوقی]
penal <adj.> سزاوار کیفر [حقوقی]
punishable <adj.> سزاوار کیفر [حقوقی]
chargeable <adj.> مستحق کیفر [حقوقی]
punishable <adj.> مستوجب کیفر [حقوقی]
indictable <adj.> مستوجب کیفر [حقوقی]
culpable <adj.> مستوجب کیفر [حقوقی]
chargeable <adj.> مستوجب کیفر [حقوقی]
actionable <adj.> مستوجب کیفر [حقوقی]
lextalionis قانون کیفر عینی
punishable <adj.> مستحق کیفر [حقوقی]
penal <adj.> مستحق کیفر [حقوقی]
indictable <adj.> مستحق کیفر [حقوقی]
culpable <adj.> مستحق کیفر [حقوقی]
actionable <adj.> سزاوار کیفر [حقوقی]
pay off جزای کیفر نتیجه نهایی
arraign با تنظیم کیفر خواست متهمی را بمحاکمه خواندن
disciplining نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
discipline نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
the inquisition دادگاهی که کارش دادرسی مردمان از دین برگشته یارافضی و به کیفر رساندن
contempt در CLممکن است این جرم به وسیله جریمه یا زندان یا هردو کیفر داده شود اهانت
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
pains and penalties مجازات
penalty مجازات
sanctions مجازات
retribution مجازات
penalties مجازات
castigation مجازات
reprimanding مجازات
reprimanded مجازات
reprimand مجازات
wite مجازات
rocket [British E] مجازات
the lash مجازات
sanctioning مجازات
sanctioned مجازات
reprimands مجازات
sanction مجازات
punishment مجازات
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
capital punishment مجازات اعدام
severe punishment مجازات شاق
degradatory punishment مجازات ترذیلی
castigator مجازات کننده
suspended sentences مجازات تعلیقی
suspension of punishment تعلیق مجازات
supplementary punishment مجازات تکمیلی
suspended sentence مجازات تعلیقی
accessory punishment مجازات تبعی
pecuniary pumishment مجازات نقدی
to get ticked off [British E] <idiom> مجازات شدن
to get a rocket [British E] <idiom> مجازات شدن
deterrent punishment مجازات ارعابی
deterrennt punishment مجازات ترهیبی
degrading punishment مجازات ترذیلی
doom حکم مجازات
commutation تخفیف مجازات
communication of punishment ابلاغ مجازات
mitigation of punishment تخفیف مجازات
to death penalty اعدام مجازات
fasces قدرت مجازات
culpable قابل مجازات
punishability مجازات کردنی
punishability قابلیت مجازات
absolution انصراف از مجازات
reprieval تعلیق مجازات
sentencing حکم به مجازات
sentence حکم به مجازات
punishable مستحق مجازات
principal punishment مجازات اصلی
criminous مستحق مجازات
pecuniary penalty مجازات مالی
forfeitable قابل مجازات
death penalty مجازات اعدام
punishment of a minor offence مجازات تکدیری
agravation of punishment تشدید مجازات
punitory متضمن مجازات
pecuniary punishment مجازات نقدی
divine legislation تشدید مجازات
reformative punishment مجازات تادیبی
probation تعلیق مجازات
capital punishment اعدام مجازات
disciplinary punishment مجازات انضباطی
culpability قابلیت مجازات
theories of punishment اهداف مجازات
punishable قابل مجازات
theories of punishment فلسفه مجازات
sentences حکم به مجازات
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
culpable <adj.> سزاوار مجازات [حقوقی]
indictable <adj.> سزاوار مجازات [حقوقی]
sanction تصدیق مجازات اقتصادی
actionable <adj.> سزاوار مجازات [حقوقی]
culpable <adj.> قابل مجازات [حقوقی]
chargeable <adj.> قابل مجازات [حقوقی]
indictable <adj.> قابل مجازات [حقوقی]
penal <adj.> قابل مجازات [حقوقی]
punishable <adj.> قابل مجازات [حقوقی]
chargeable <adj.> سزاوار مجازات [حقوقی]
actionable <adj.> قابل مجازات [حقوقی]
reprieves تعلیق اجرای مجازات
reprieve تعلیق اجرای مجازات
to be on probation در دوره تعلیق مجازات
penal code قانون مجازات عمومی
penal codes قانون مجازات عمومی
commutation تبدیل مجازات به اخف
reprieving تعلیق اجرای مجازات
it is death to مجازات 0000مرگ است
sanctioned تصدیق مجازات اقتصادی
sanctioning تصدیق مجازات اقتصادی
sanctions تصدیق مجازات اقتصادی
suit the punishment to the crime انطباق مجازات بر جرم
reproof مجازات [اصطلاح روزمره]
censure مجازات [اصطلاح روزمره]
finger-wagging مجازات [اصطلاح روزمره]
reprieved تعلیق اجرای مجازات
punishable <adj.> مستوجب مجازات [حقوقی]
actionable <adj.> مستحق مجازات [حقوقی]
on probation به شرط تعلیق مجازات
chargeable <adj.> مستحق مجازات [حقوقی]
culpable <adj.> مستحق مجازات [حقوقی]
indictable <adj.> مستحق مجازات [حقوقی]
penal <adj.> مستحق مجازات [حقوقی]
penal <adj.> مستوجب مجازات [حقوقی]
indictable <adj.> مستوجب مجازات [حقوقی]
culpable <adj.> مستوجب مجازات [حقوقی]
chargeable <adj.> مستوجب مجازات [حقوقی]
actionable <adj.> مستوجب مجازات [حقوقی]
punishable <adj.> مستحق مجازات [حقوقی]
on probation در دوره تعلیق مجازات
penal <adj.> سزاوار مجازات [حقوقی]
punishable <adj.> سزاوار مجازات [حقوقی]
reprieve مجازات کسی را بتعویق انداختن
reprieved مجازات کسی را بتعویق انداختن
reprieves مجازات کسی را بتعویق انداختن
to be on probation در دوره تعلیق مجازات بودن
probation order دستور یا حکم تعلیق مجازات
reprieving مجازات کسی را بتعویق انداختن
lictor پیشرو حاکم وغیره متصدی مجازات
capital قابل مجازات مرگ دارای اهمیت حیاتی
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
to place somebody on probation مجازات کسی را با شرط دوره آزمایشی به تعویق انداختن [قانون]
to suspend somebody's sentence on probation مجازات کسی را با شرط دوره آزمایشی به تعویق انداختن [قانون]
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
to be broken on the wheel روی چرخ گاری مردن [نوعی مجازات اعدام در قرون وسطی]
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com