English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 164 (8 milliseconds)
English Persian
realign مجددا متحد شدن
realigned مجددا متحد شدن
realigning مجددا متحد شدن
realigns مجددا متحد شدن
Other Matches
de novo مجددا
reprints مجددا بطبع رساندن
restating مجددا بیان کردن
reprint مجددا بطبع رساندن
reprinted مجددا بطبع رساندن
reprinting مجددا بطبع رساندن
re claim مجددا ادعا کردن
reallocation مجددا واگذار کردن
restated مجددا بیان کردن
restates مجددا بیان کردن
restate مجددا بیان کردن
reintegrate مجددا برقرار کردن
reconsiders مجددا درامری مطالعه کردن
retool مجددا با ابزار تجهیز کردن
reconsidering مجددا درامری مطالعه کردن
reconsider مجددا درامری مطالعه کردن
spruce up <idiom> مجددا آراستن ،تمیز کردن
reconsidered مجددا درامری مطالعه کردن
redefinable انچه مجددا قابل تعریف است
to cross-check the result with a calculator حل را مجددا با ماشین حساب بررسی کردن
point نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
eerom دستگاهی که به طور الکتریکی پاک شده و مجددا" برنامه ریزی می گردد
recompile کامپایل کردن برنامه اصلی مجددا پس از اعمال تغییرات یا رفع خطا
halted دستور برنامهای که باعث توقف CPU میشود. تا وقتی که مجددا تنظیم شود
halt دستور برنامهای که باعث توقف CPU میشود. تا وقتی که مجددا تنظیم شود
halts دستور برنامهای که باعث توقف CPU میشود. تا وقتی که مجددا تنظیم شود
reentry vehicle مدول یا قسمتی از سفینه فضایی که مجددا بایستی ازجو عبور کند تا به زمین برسد
resuming در رهگیری هوایی به معنی اینکه اخرین ماموریت گشتی خود را مجددا اجرا کنید
resumes در رهگیری هوایی به معنی اینکه اخرین ماموریت گشتی خود را مجددا اجرا کنید
resumed در رهگیری هوایی به معنی اینکه اخرین ماموریت گشتی خود را مجددا اجرا کنید
resume در رهگیری هوایی به معنی اینکه اخرین ماموریت گشتی خود را مجددا اجرا کنید
resets برگرداندن سیستم به وضعیت اولیه برای اینکه برنامه یا فرایند مجددا شروع شوند
reset برگرداندن سیستم به وضعیت اولیه برای اینکه برنامه یا فرایند مجددا شروع شوند
ones متحد
associate متحد
associated متحد
associates متحد
associating متحد
unified متحد
federated متحد
corporate متحد
federal متحد
federate متحد
united متحد
one متحد
allied متحد
married متحد
federating متحد
confederates متحد
in league متحد
confederate متحد
conjunct متحد
federates متحد
accrete متحد کردن
close-knit صمیمی و متحد
running mates متحد انتخاباتی
unitive متحد کننده
realign متحد شدن
feudist متحد دشمن
realigned متحد شدن
to make common cause متحد شدن
unified command فرماندهی متحد
realigning متحد شدن
nexus گروه متحد
allying متحد کردن
ally متحد کردن
realigns متحد شدن
running mate متحد انتخاباتی
unifier متحد کننده
federating متحد کردن
federate متحد کردن
bands متحد کردن
unified متحد شده
bands متحد شدن
unite متحد کردن
uniting متحد کردن
uniforms متحد الشکل
band متحد شدن
federated متحد کردن
band متحد کردن
unites متحد کردن
federates متحد کردن
unifies متحد کردن
uniform متحد الشکل
unify متحد کردن
unifying متحد کردن
concentric متحد المرکز
charter of the united nations منشور ملل متحد
consociate متحد کردن پیوستن
herd متحد کردن گروه
u.n. سازمان ملل متحد
trigraph سه حرف متحد التلفظ
federalization تشکیل کشورهای متحد
reassociate دوباره متحد کردن
leagues اتحاد متحد کردن
herds متحد کردن گروه
herding متحد کردن گروه
league اتحاد متحد کردن
joined گراییدن متحد کردن
joins گراییدن متحد کردن
join گراییدن متحد کردن
unified یکپارچه فرماندهی متحد
united nations organization سازمان ملل متحد
United Nations سازمان ملل متحد
herded متحد کردن گروه
federating تشکیل کشورهای متحد دادن
to unionise [British E] متحد کردن [مثال کارگران]
to unionize [American E] متحد کردن [مثال کارگران]
federative مبنی بر سازمان کشورهای متحد
federated تشکیل کشورهای متحد دادن
federate تشکیل کشورهای متحد دادن
federates تشکیل کشورهای متحد دادن
federated متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
security council شورای امنیت سازمان ملل متحد
unionizes متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionizing متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
federating متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
federate متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
general assmbly of the united nations مجمع عمومی سازمان ملل متحد
unionised متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionized متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
league مجمع جامعه متحد کردن یا شدن
federates متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
leagues مجمع جامعه متحد کردن یا شدن
unionize متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionization متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionising متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionises متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
annulus فضای بین دوایر متحد المرکز
united nations high commissioner مامور عالی ملل متحد برای اوارگان
peace force نیروهای حافظ صلح سازمان ملل متحد
hominy grits ذرت پوست کنده با دانههای متحد الشکل
halted دستور برنامه که باعث توقف اجرای دستوات CPU میشود تا مجددا تنظیم شود و یا تا وقتی که شروع مجدد شود
halt دستور برنامه که باعث توقف اجرای دستوات CPU میشود تا مجددا تنظیم شود و یا تا وقتی که شروع مجدد شود
halts دستور برنامه که باعث توقف اجرای دستوات CPU میشود تا مجددا تنظیم شود و یا تا وقتی که شروع مجدد شود
united court of customs appeals patent and دادگاه متحد استیناف و امورگمرکی و ثبت اختراعات
homage اعلام رسمی بیعت از طرف متحد یا متفقی نسبت به پادشاه
trust territory ناحیه تحت قیمومت شورای امنیت سازمان ملل متحد
dumbarton oaks conference شوروی و چین ضمن مذاکراتی شالوده سازمان ملل متحد را ریختند
reforests مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
unified command نیروهای متحد فرماندهی متحده یکانهای متحده متشکل از چندنیرو یا کشور
sodalist عضو دسته برادران مذهبی عضو متحد ویکرنگ
international court of justice دیوان دادگستری بین المللی رکن قضایی سازمان ملل متحد که وفیفه اش رسیدگی به دعاوی مطروحه دول عضو علیه یکدیگر است
league of nations تاسیس جهانی مشهور که بین دو جنگ جهانی فعالیت داشت و درواقع مقدمهای بود برای تشکیل سازمان ملل متحد
unesco (= united nations educational ه افزایش احترام ملل نسبت به عدالت و حکومت قانون وحقوق انسانی و ازادیهای اساسی انچنان که موردتصویب منشور ملل متحد است بشود
ibi Informatics of IntergovermentalBureauسازمانی متشکل از اعضای سازمان ملل UNESCO یانمایندگی سازمان ملل متحد
combines ملحق شدن متحد شدن
unites متحد کردن ترکیب کردن
combine ملحق شدن متحد شدن
uniting متحد کردن ترکیب کردن
unite متحد کردن ترکیب کردن
combining ملحق شدن متحد شدن
vetoes حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoing حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
veto حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoed حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
economic and social council شورای اقتصادی و اجتماعی یکی از ارکان ششگانه سازمان ملل متحد که وفیفه اش انجام امور اقتصادی واجتماعی و فرهنگی و تربیتی مربوط به سازمان ملل
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com