English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
regular set مجموعه منظم
Other Matches
eurythmy ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
eurhythmy ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
subset مجموعه کوچک داده ها که خود بخشی از یک مجموعه بزرگتر هستند
scrapbook مجموعه عکسها وقطعاتی که از کتب مختلف بریده شده مجموعه
scrapbooks مجموعه عکسها وقطعاتی که از کتب مختلف بریده شده مجموعه
restatement of the law مجموعه قواعد حقوقی مجموعه اخرین تفسیرهای ارائه شده برای قوانین
universal مجموعه کامل عناصر که یک مجموعه قوانین تشکیل میدهد
burster block مجموعه منفجر کننده مجموعه خرج تلاش
character set دخشگان مجموعه دخشه ها مجموعه کاراکترها
cisc مجموعه دستورات پیچیده کامپیوتری طرحی از CPU که مجموعه دستورات آن شامل تعدادی دستورات طولانی و پیچیده است که نوشتن برنامه را ساده تر ولی سرعت اجرا را کندتر میکند
tidy <adj.> منظم
proper <adj.> منظم
steady <adj.> منظم
trim <adj.> منظم
uncluttered <adj.> منظم
well-ordered <adj.> منظم
regulars منظم
systematic منظم
decent <adj.> منظم
neat <adj.> منظم
presentable <adj.> منظم
straight <adj.> منظم
in good order <adj.> منظم
symmetric منظم
methodical منظم
fair <adj.> منظم
business like منظم
pitched منظم
ordered منظم
businesslike منظم
orderlies منظم
orderly منظم
in kelter منظم
kelter منظم
regular <adj.> منظم
first string منظم
regularised منظم کردن
regularized منظم کردن
regularizes منظم کردن
to set to rights منظم کردن
duly <adv.> بطور منظم
regularizing منظم کردن
neatly <adv.> بطور منظم
tidily <adv.> بطور منظم
regularize منظم کردن
regularising منظم کردن
square منظم حسابی
systematic error خطای منظم
systematic irrigation ابیاری منظم
regularises منظم کردن
shipshape منظم کردن
squares منظم حسابی
squared منظم حسابی
squaring منظم حسابی
orderly <adv.> بطور منظم
regular army ارتش منظم
order منظم کردن
well ordered مرتب و منظم
well conditioned مرتب و منظم
arrays منظم کردن
regular polymer بسپار منظم
lattices توری منظم
lattice توری منظم
regulater منظم کردن
standing army ارتش منظم
orderly <adv.> بصورت منظم
tidily <adv.> بصورت منظم
to set in order منظم کردن
array منظم کردن
neatly <adv.> بصورت منظم
duly <adv.> بصورت منظم
regular expression مبین منظم
taut loom چله سفت و منظم
systemmatize منظم یامرتب کردن
tidily بطور اراسته و منظم
systematic منظم نظم پذیر
processions درصفوف منظم پیشرفتن
processions بصورت صفوف منظم
irregulars عده غیر منظم
unconventional warfare جنگ غیر منظم
procession درصفوف منظم پیشرفتن
systematic desensitization حساسیت زدایی منظم
ranks اراستن منظم کردن
regular grammar دستور زبان منظم
regular پرسنل کادر منظم
pick up کندن منظم کردن
shipshape مرتب کردن منظم
tidy پاکیزه منظم کردن
liner trade کشتیرانی منظم تجاری
lattice network شبکه توری منظم
put on <idiom> منظم یا تولید یک بازی و...
ranked اراستن منظم کردن
rank اراستن منظم کردن
tidied پاکیزه منظم کردن
tidier پاکیزه منظم کردن
tidies پاکیزه منظم کردن
tidiest پاکیزه منظم کردن
tidying پاکیزه منظم کردن
irregular نا منظم غیر رسمی
regulars پرسنل کادر منظم
unconventional جنگ غیر منظم
procession بصورت صفوف منظم
clockwork چرخهای ساعت منظم وخودکار
My heartbeat is even . ضربان قلبم منظم است
day in and day out <idiom> بطور منظم ،تمام مدت
systematic random sampling نمونه گیری تصادفی منظم
regular solid کثیرالاضلاع پنج ضلعی منظم
pogrom قتل عام منظم روسی
pogroms قتل عام منظم روسی
blended fund سرمایههای بهم منظم شده
gynoecium مجموعه الت مادگی گل مجموعه مادگی
cable assembly مجموعه کابل و پیچ مجموعه کابل
keep regular hours ساعات خواب و بیداری منظم داشتن
isochronous واقع شونده در فواصل منظم ومساوی
grade شیب منظم دادن تسطیح کردن
to kern a letter فاصله دخشه ای را با کاهش منظم کردن
grades شیب منظم دادن تسطیح کردن
stack جمع اوری و منظم کردن وسایل
to knock about سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
argument علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
arguments علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
stacks جمع اوری و منظم کردن وسایل
stacked جمع اوری و منظم کردن وسایل
spider wire entanglement نردههای زیگزاگی غیر منظم سیم خاردار
make the grade <idiom> منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
isochronal همزمان واقع شونده در فواصل منظم و مساوی
laceria [نقش های منظم در کنار یکدیگر] [معماری اسلامی]
fcc CommunicationCommision Federalسازمان امریکایی مسئول منظم کردن ارتباطات
Regular training strengthens the heart and lungs. ورزش به طور منظم قلب و ریه ها را تقویت میکند.
You cannot make a crab walk straight . <proverb> نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
to marshal one's creditors صورت بستانکاران خود را ازلحاظ تقدم و تاخر منظم کردن
guerillas جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerrilla جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
Floret [rosette] [طرح گل رزی با حالتی منظم و هندسی که جلوه ای از یک شکوفه را مجسم می سازد.]
guerrillas جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
grader ماشینی که برای درجه بندی کردن مواد و محصول بکارمیرودو بانها شیب منظم میدهد
yardage مجموعه
caboodle مجموعه
repertory مجموعه
assemblies مجموعه
repertoire مجموعه
assortments مجموعه
assortment مجموعه
batches یک مجموعه
batch مجموعه
batch یک مجموعه
batches مجموعه
aggregate مجموعه
combination مجموعه
bundle مجموعه
bundles مجموعه
bundling مجموعه
series مجموعه
aggregates مجموعه
setting up مجموعه
sets مجموعه
set مجموعه
mail application programming interface مجموعه استانداردها
complex گروهه مجموعه
complexes گروهه مجموعه
set theory تئوری مجموعه ها
igniter train مجموعه چاشنی
library مجموعه فایل ها
set دوره مجموعه
libraries مجموعه فایل ها
sets دوره مجموعه
television set مجموعه تلویزیونی
master plans نقشه مجموعه
library routine روال مجموعه ها
MAPI مجموعه استانداردها
end product مجموعه قطعات
null set مجموعه پوچ
null set مجموعه تهی
collections اجتماع مجموعه
collection اجتماع مجموعه
set مجموعه [ریاضی]
master plan نقشه مجموعه
omnium gatherum مجموعه اشیا
omnium gatherum مجموعه اشخاص
orthogonal set مجموعه متعامد
partial sum پاره مجموعه
product of sums حاصلضرب مجموعه ها
nomanclature مجموعه اصطلاحات
gymnasium مجموعه ورزشی
subset زیر مجموعه
style sheet مجموعه تعاریف
use case مجموعه ای از رویدادها
triads مجموعه سه تایی
triad مجموعه سه تایی
proper subset زیر مجموعه
wiring مجموعه سیم ها
gymnasiums مجموعه ورزشی
nomenclature مجموعه لغات
data set مجموعه داده ها
cluster of galaxies مجموعه کهکشانی
code set مجموعه رمز
universal set مجموعه فراگیر
working set مجموعه دایر
cuspidation مجموعه تیزه ها
code مجموعه قوانین
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com