Dictiornary-Farsi | محاصره را شکستن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (9 milliseconds)

English	Persian
0To break thru a blockade ( siege ) .	محاصره را شکستن


Search result with all words

breakaway	شکستن خط محاصره شکستن بند زندان فرار از زندان
Other Matches

beleaguered	در محاصره یکان محاصره شده
forces	درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
force	درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
forcing	درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
blockage	محاصره محاصره کردن
blockages	محاصره محاصره کردن
pipping	شکستن شکستن وبازشدن
pips	شکستن شکستن وبازشدن
pip	شکستن شکستن وبازشدن
pipped	شکستن شکستن وبازشدن
blockade	محاصره
blockaded	محاصره
blockades	محاصره
blockading	محاصره
sieges	محاصره
siege	محاصره
besiegement	محاصره
block age	محاصره
encompassment	محاصره
blockade	محاصره دریائیsortie
besiege	محاصره کردن
blockaded	محاصره کردن
besieged	محاصره کردن
besieges	محاصره کردن
besieging	محاصره کردن
siege	محاصره حصار
blockade	محاصره کردن
blockade	محاصره اقتصادی
encircle	محاصره کردن
encircled	محاصره کردن
encircles	محاصره کردن
encircling	محاصره کردن
encompass	محاصره کردن
encompassed	محاصره کردن
encompasses	محاصره کردن
encompassing	محاصره کردن
blockaded	محاصره اقتصادی
blockaded	محاصره دریائیsortie
Naval blockade .	محاصره دریایی
to lay siege to	محاصره کردن
sieges	محاصره کردن
sieges	محاصره حصار
state of siege	حالت محاصره
paper blockade	محاصره بی حاصل
battering train	توپخانه محاصره
beleaguer	محاصره کردن
beseige	محاصره کردن
leaguer	محاصره کردن
siege	محاصره کردن
blockades	محاصره کردن
blockades	محاصره اقتصادی
blockades	محاصره دریائیsortie
blockading	محاصره کردن
blockading	محاصره اقتصادی
blockading	محاصره دریائیsortie
ambient	محاصره شده
beleaguered	محاصره شده
Economic enciclement ( blockade , embargo ) .	محاصره اقتصادی
girt	محاصره کردن
blockage	محاصره دریایی
pocket	محاصره شدن
enclaves	تحت محاصره
enclave	تحت محاصره
envelop	محاصره کردن
blockages	محاصره دریایی
pockets	محاصره شدن
enveloped	محاصره کردن
envelops	محاصره کردن
enveloping	محاصره کردن
paper blockade	محاصره کاغذی
lift a blockade	محاصره را پایان دادن
To lay siege to a city .	شهری را محاصره کردن
belted	بستن محاصره ردن
leaguer	محاصره عضو اتحادیه
To rais ( lift, remove ) an embargo.	رفع محاصره کردن
belts	بستن محاصره ردن
belt	بستن محاصره ردن
surrounds	محاصره کردن احاطه شدن
surrounded	محاصره کردن احاطه شدن
surround	محاصره کردن احاطه شدن
gird	احاطه کرده محاصره کردن نیرومندکردن
sorties	حمله پادگان محاصره شده بمحاصره کنندگان
sortie	حمله پادگان محاصره شده بمحاصره کنندگان
environ	دورزدن دورکسی یا چیزی را گرفتن محاصره کردن
We cloced in on the enemy .	حلقه محاصره خودمان را روی دشمن تنگ تر کردیم
leg theory	روش تهاجمی محاصره کردن توپزن در سمت محدوده او
contravallation	استحکامات وسنگرخارجی که محاصره کنندگان میان اردوی خودوشهرمیس
to break apart	شکستن
to break a	شکستن
split up	شکستن
chop	شکستن
infraction	شکستن
chopped	شکستن
infract	شکستن
dishallow	شکستن
breaks	شکستن
cracking	شکستن
nicking	شکستن
nicked	شکستن
nick	شکستن
fracture	شکستن
fractured	شکستن
fractures	شکستن
fracturing	شکستن
fractions	شکستن
fraction	شکستن
deflects	شکستن
deflecting	شکستن
deflected	شکستن
break	شکستن
deflect	شکستن
fly asunder	شکستن
to break open	شکستن
nicks	شکستن
disobeys	شکستن
disruptions	شکستن
disobey	شکستن
disobeyed	شکستن
disobeying	شکستن
hewn	شکستن
to fall apart	در هم شکستن
disruption	شکستن
pierces	شکستن
pierce	شکستن
to fly asunder	شکستن
to hew asunder	شکستن
to break to pieces	شکستن
To break ranks.	صف را شکستن
crushes	شکستن
crushed	شکستن
crush	شکستن
to break rank	صف شکستن
refracting	بر گرداندن شکستن
to bruise somebody	دل کسی را شکستن
break down	درهم شکستن
refracts	بر گرداندن شکستن
crash	درهم شکستن
crashed	درهم شکستن
crashes	درهم شکستن
beat a record	حد نصاب را شکستن
break	شکستن موج
housebreak	حرز را شکستن
to break one's promise	شکستن عهدوقول
deblock	شکستن کنده
brittle fracture	شکستن از تردی
to break one's leg	شکستن ساق پا
to crack an egg	تخمی را شکستن
crashingly	درهم شکستن
crashing	درهم شکستن
refract	بر گرداندن شکستن
refracted	بر گرداندن شکستن
unseal	مهرچیزی را شکستن
scrunch	درهم شکستن
perjures	عهد شکستن
perjuring	عهد شکستن
slash	قیمت را شکستن
slashed	قیمت را شکستن
slashes	قیمت را شکستن
abjure	سوگند شکستن
abjured	سوگند شکستن
abjures	سوگند شکستن
abjuring	سوگند شکستن
perjure	عهد شکستن
crushed	باصدا شکستن
crush	باصدا شکستن
scrunched	درهم شکستن
scrunches	درهم شکستن
overwhelms	درهم شکستن
overwhelmed	درهم شکستن
overwhelm	درهم شکستن
scrunching	درهم شکستن
vanquishing	درهم شکستن
vanquishes	درهم شکستن
vanquished	درهم شکستن
crushes	باصدا شکستن
fractured	شکستن شکافتن
vanquish	درهم شکستن
cleaved	شکستن ورامدن
fracturing	شکستن شکافتن
fracture	شکستن شکافتن
cleaves	شکستن ورامدن
fractures	شکستن شکافتن
cleave	شکستن ورامدن
breaks	شکستن موج
smites	خرد کردن شکستن
smashes	خرد کردن شکستن
elision	باقوه مکانیکی شکستن
to break in	شاخ شکستن سوغان
smite	خرد کردن شکستن
To break a promise.	عهد وقولی را شکستن
breach of promise	شکستن پیمان ازدواج
To feel on top of the world.	با دم خود گردو شکستن
smash	خرد کردن شکستن
stave	شکستن ریزش کردن
fission	شکستن هسته اتمی
His failure was a bitter experience.	شکستن تجربه تلخی شد
edman degradation technique	شکستن به روش ادمن
fissionable	قابل شکستن وتقسیم
shatters	داغان کردن شکستن
violate	شکستن نقض کردن