English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
underprivileged محروم از مزایای اجتماعی واقتصادی
Other Matches
socioeconomic اجتماعی واقتصادی
ideologies روش فکری وسیاسی و اجتماعی واقتصادی خاص با کلیه نظریات و هدفها و مسائل مربوط به ان
ideology روش فکری وسیاسی و اجتماعی واقتصادی خاص با کلیه نظریات و هدفها و مسائل مربوط به ان
lock out تحریم کردن مستخدمین رااز مزایای استخدامی محروم کردن
fringe benefits مزایای شغلی غیر نقدی مزایای فرعی
ostracised از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracises از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracizes از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracized از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracizing از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracising از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracism محروم کردن از حقوق اجتماعی
ostracize از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracizing ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracized ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracizes ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
declass کسی راازطبقه اجتماعی محروم کردن
ostracised ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracises ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracize ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracising ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
lumpen محروم شده از حقوق اجتماعی وسیاسی وغیره
depressions کسادی بازار تجاری واقتصادی افسردگی روانی
depression کسادی بازار تجاری واقتصادی افسردگی روانی
welfare benefits مزایای رفاهی
advantages accruning from مزایای حاصله
fringe benefit مزایای شغلی
authorized allowance مزایا مزایای قانونی
strategic استراتژیکی مربوط به خط مشیهای سیاسی واقتصادی و نظامی و روانی وجغرافیایی یا ملی کشور
suspending تعلیق درجه یاتعلیق مزایای نظامی
suspend تعلیق درجه یاتعلیق مزایای نظامی
suspends تعلیق درجه یاتعلیق مزایای نظامی
royalty حق تالیف امتیازات و مزایای مخصوص پادشاه
royalties حق تالیف امتیازات و مزایای مخصوص پادشاه
benefits payable to surviving dependents مزایای قابل پرداخت به وابستگان بازمانده
university extension تعمیم مزایای دانشگاه بدانش جویانی که دردانشگاه اقامت ندارند
blighted محروم
sans محروم از
disadvantaged محروم
bereaved محروم
cold turkey محروم
deprived محروم
dis- محروم کردن
deprive محروم کردن
to be defected محروم شدن
depriving محروم کردن
exclusion محروم سازی
excludes محروم کردن
exclude محروم کردن
to cut off محروم کردن
disinherited محروم ازارث
abdicating محروم کردن
cut off محروم کردن
deprivable محروم کردنی
deprives محروم کردن
devest محروم کردن
disadvantaged children کودکان محروم
strip محروم کردن از
excludable محروم کردنی
have not nations ملل محروم
choiceless محروم از حق انتخاب
abdicates محروم کردن
abdicated محروم کردن
abdicate محروم کردن
underclass طبقهی محروم
bereave محروم کردن
lower class طبقه محروم
subclass طبقه محروم
underclass طبقه محروم
unvoice محروم از صدا کردن
dispossessing از تصرف محروم کردن
unsight از دیدن محروم کردن
dispossessing محروم کردن دورکردن
unhouseled محروم از عشاء ربانی
dispossesses از تصرف محروم کردن
dispossesses محروم کردن دورکردن
dispossessor ازتصرف محروم کننده
disinherit از ارث محروم کردن
disinherits از ارث محروم کردن
cut off with a shilling از ارث محروم کردن
inalienable محروم نشدنی لایتجزا
disseisin محروم شدگی ازتصرف
estopel امرخاصی محروم شود
disinheriting از ارث محروم کردن
dispossess محروم کردن دورکردن
dispossess از تصرف محروم کردن
dispossessed محروم کردن دورکردن
dispossessed از تصرف محروم کردن
mayhen ازوسیله دفاع محروم کردن
disfranchise از حق رای یا انتخاب محروم کردن
disendow از عطیه محروم کردن نبخشیدن
disbar از شغل وکالت محروم کردن
deprive the heirs of inheritance وراث را از ارث محروم کردن
dehumanizing از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanising از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanize از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanised از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanizes از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanises از خصائص انسانی محروم شدن
unseated محروم کردن نماینده از کرسی
unseating محروم کردن نماینده از کرسی
attaint مقصر دانستن محروم کردن
unseats محروم کردن نماینده از کرسی
dehumanized از خصائص انسانی محروم شدن
unseat محروم کردن نماینده از کرسی
disestablish کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablishing کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablishes کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablished کلیسا را از ازادی محروم کردن
unsex از خواص جنسی محروم کردن
infamous محروم از حقوق مدنی ترذیلی
privations محروم سازی تعلیق مقام
To cut somebody out of a wI'll. کسی را از ارث محروم کردن
privation محروم سازی تعلیق مقام
To be deprived of something . از چیزی محروم شدن ( ماندن )
disfranchisement محروم سازی یا محرومیت ازحق انتخابات
The referee put a boycott on him . داور اورا از بازی محروم کرد
She has had many privations in her youth . درجوانی از بسیاری چیزها محروم مانده
These trees deprive the house of light . این درختها منز ؟ را نور محروم می کنند
disincorporate ازامتیازات اصنافی یاشخصیت حقوقی محروم کردن
disqualification اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از بازی اینده
disqualifications اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از بازی اینده
tantalize وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalizes وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalized وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
exclusion اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از دوبازی اینده
tantalises وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalised وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
anti-social ضد اجتماعی
social اجتماعی
ecclesiastic اجتماعی
ecclesiastics اجتماعی
communal اجتماعی
communally اجتماعی
Republican اجتماعی
Republicans اجتماعی
anti social ضد اجتماعی
socio political اجتماعی
socio economic اجتماعی
processionary اجتماعی
societal اجتماعی
the herd instinct حس اجتماعی
public اجتماعی
theft بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
thefts بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
social self-concept خودپنداری اجتماعی
social changes تغییرات اجتماعی
social influence نفوذ اجتماعی
social class طبقه اجتماعی
social consciousness هشیاری اجتماعی
social inhibition بازداری اجتماعی
social instinct غریزه اجتماعی
social capital سرمایه اجتماعی
social maturity بلوغ اجتماعی
social maladjustment ناسازگاری اجتماعی
social behavior رفتار اجتماعی
social learning یادگیری اجتماعی
social benefit نفع اجتماعی
social lag پس افتادگی اجتماعی
social intelligence هوش اجتماعی
social insurance بیمه اجتماعی
social institution نهاد اجتماعی
social benefit منفعت اجتماعی
social immobility بی تحرکی اجتماعی
social disintegration فروپاشی اجتماعی
social facilitation تسهیل اجتماعی
social exchange تبادل اجتماعی
social evolution تکامل اجتماعی
social cost هزینه اجتماعی
social development توسعه اجتماعی
social distance فاصله اجتماعی
social elimination طرد اجتماعی
social effects سودهای اجتماعی
social control کنترل اجتماعی
social fission شکافت اجتماعی
social good کالاهای اجتماعی
social contract قرارداد اجتماعی
social hygiene بهداشت اجتماعی
social health بهداشت اجتماعی
social habit عادت اجتماعی
social disparity نابرابری اجتماعی
social drive سائق اجتماعی
sociocultural اجتماعی- فرهنگی
socialization اجتماعی کردن
social will اراده اجتماعی
social welfare رفاه اجتماعی
social wealth ثروت اجتماعی
social type سنخ اجتماعی
social transmission انتقال اجتماعی
social therapy درمان اجتماعی
social theory نظریه اجتماعی
social system نظام اجتماعی
social surplus مازاد اجتماعی
socialization اجتماعی شدن
socializer اجتماعی کننده
socioeconomic اجتماعی- اقتصادی
sociogenesis پدیدایی اجتماعی
sociopolitical اجتماعی وسیاسی
sociopolitical اجتماعی- سیاسی
sociopsychological اجتماعی- روانی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com