Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (35 milliseconds)
English
Persian
condemn
محکوم کردن افراد
condemning
محکوم کردن افراد
condemns
محکوم کردن افراد
Other Matches
characterization
مجسم کردن افراد ذکر خصوصیات افراد
private
رابط ه تلفن کوچک در شرکتها برای برقراری تماس بین افراد درون شرکت یا شماره گیری با افراد خارج از شرکت
privates
رابط ه تلفن کوچک در شرکتها برای برقراری تماس بین افراد درون شرکت یا شماره گیری با افراد خارج از شرکت
belay
محکوم کردن
condemn
محکوم کردن
adjudge
محکوم کردن
convicts
محکوم کردن
attaint
محکوم کردن
convicted
محکوم کردن
convicting
محکوم کردن
convict
محکوم کردن
condemning
محکوم کردن
sentence
محکوم کردن
condemns
محکوم کردن
sentencing
محکوم کردن
sentences
محکوم کردن
convicts
محبوس محکوم کردن
convicting
محبوس محکوم کردن
convicted
محبوس محکوم کردن
convict
محبوس محکوم کردن
condemnations
محکوم کردن اعتراض
condemnation
محکوم کردن اعتراض
sentences
رای دادن محکوم کردن
sentencing
رای دادن محکوم کردن
sentence
رای دادن محکوم کردن
foredoom
ازپیش مقدر یا محکوم کردن
levee en masse
عبارت است از مسلح شدن افراد یک مملکت جهت مبارزه با دشمن پیش از رسیدن قوای خصم به خاک خودی این افراد که اشکارا سلاح حمل می کنندملزم به رعایت قوانین جنگ هستند
enlisted section
قسمت مربوط به افراد یاسربازان قسمت اقدام افراد
rouse out
بیدار کردن افراد
swallow one's pride
<idiom>
متواضع کردن افراد
roll call
حاضر و غایب کردن افراد
adjudges
داوری کردن محکوم کردن
adjudging
داوری کردن محکوم کردن
adjudged
داوری کردن محکوم کردن
intermarrying
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarried
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarries
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarry
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
reception station
پست پذیرش و اماده کردن افراد جدید برای اعزام
to call the roll
حاضر غایب کردن
[نام افراد در گروهی را بلند خواندن]
booking
نام نویسی و تهیه پرونده برای افراد ثبت نام کردن بلیط رزرو کردن
bookings
نام نویسی و تهیه پرونده برای افراد ثبت نام کردن بلیط رزرو کردن
battery of tests
گروه ازمونهای کارایی افراد گروه ازمونهای خصوصیات پرسنلی افراد
ship to shore
حرکت از دریا به ساحل عملیات پیاده کردن افراد ازدریا به ساحل
judgement debt
محکوم به
indgement debt
محکوم به
convict
محکوم
convicts
محکوم
doomed
محکوم
object of judgment
محکوم به
under sentence of
محکوم به
fey
محکوم
liable
محکوم
guilty
محکوم
recognizee
محکوم له
winning party
محکوم له
convicted
محکوم
convicting
محکوم
condemned
محکوم
condemn
محکوم شدن
he was sentenced to death
محکوم بمرگ
condemning
محکوم شدن
convictive
محکوم کننده
convicted to death
محکوم به اعدام
condemnable
محکوم کردنی
condemns
محکوم شدن
condemner
محکوم کننده
judgment debt
محکوم به مالی
under sentence of death
محکوم به مرگ
under sentence of death
محکوم به اعدام
out of court
محکوم علیه
losing party
محکوم علیه
sentenced
محکوم شده
doomed
محکوم به فنا
recognizor
محکوم علیه
judgement debtor
محکوم علیه
doom to death
محکوم بمرگ
Sentenced to death .
محکوم به مرگ
convicts
شخص مقصر و محکوم
he got three months
به سه ماه حبس محکوم شد
lose the case
محکوم شدن در دعوی
guilty of fraud
محکوم به علت کلاهبرداری
convict
شخص مقصر و محکوم
convicted
شخص مقصر و محکوم
adjudicated case
قضیه محکوم بها
convicted to life imprisonment
محکوم به حبس ابد
sentenced to the lash
محکوم به خوردن شلاق
convicting
شخص مقصر و محکوم
to be doomed
محکوم به فنا بودن
res judicata
قضیه محکوم بها
to be ill-fated
محکوم به فنا بودن
convictions
محکوم یا مجرم شناخته شدن
I had no choice ( alternative ) but to marry her .
محکوم بودم که با اوازدواج کنم
conviction
محکوم یا مجرم شناخته شدن
autre fois acquit
قضیه محکوم بها در امورجزاییfacsimile
docked
جای محکوم یازندانی در محکمه
dock
جای محکوم یازندانی در محکمه
docks
جای محکوم یازندانی در محکمه
death watch
پاسبان کسیکه محکوم بمرگ است
mug
کتک زدن عکس شخص محکوم
mugging
کتک زدن عکس شخص محکوم
mugged
کتک زدن عکس شخص محکوم
mugs
کتک زدن عکس شخص محکوم
debt of record
بدهی قانونی record of court محکوم به
self condemnation
محکوم ساختن نفس محکومیت وجدایی
We lost the case . We were convicted.
دردادگاه محکوم شدیم ( دعوی را باختیم )
The court condemned the murderer to life imprisonment .
دادگاه قاتل را ره حبس ابد محکوم کرد
Everybody condemned his foolish behaviour .
همه رفتار نادرست اورا محکوم کردند
enlisted personnel
افراد
enlistedman
افراد
personnel
افراد
trooped
افراد
troop
افراد
men
افراد
trooping
افراد
sisyphus
سیسیفوس که محکوم به غلتاندن سنگی بروی کوه بود
platoon
جوخهء افراد
head counts
جمع افراد
equal status persons
افراد همپایه
enlisted personnel
طبقه افراد
top-level
افراد عالیرتبه
personnel status
وضع افراد
liberty men
افراد مرخصی
platoons
جوخهء افراد
packed out
پر و مملو از افراد
head count
جمع افراد
service club
باشگاه افراد
category
طبقه افراد
cognoscenti
افراد مطلعدربارهموضوعیخاص
filler personnel
افراد جایگزینی
withindoors
افراد داخل
roll call
نامیدن افراد
enlistee
افراد داوطلب
flying dutchman
ملوان هلندی که محکوم شد تا روز قیامت روی دریا بماند
coachload
افراد سوار بر درشکه
billet slip
لوحه اسکان افراد
dependents
افراد تحت تکفل
avast
افراد به جای خود
part owners
افراد شریک المال
billet slip
کارت محلهای افراد
family size
تعداد افراد خانواده
commando
افراد نیروی مخصوص
receptee
افراد مورد پذیرش
play the field
<idiom>
با افراد مختلفی قرارگذاشتن
troops
افراد قسمتها سربازان
noncombatant
افراد غیر نظامی
personnel monitoring
بازرسی بدنی از افراد
aptitude area
حیطه قابلیت افراد
top-level
توسط افراد عالیرتبه
cimmerian
افراد کشور فلمات
bachelor quarters
منازل افراد مجرد
close station
افراد بدو مرخص
special olympics
المپیک افراد استثنایی
target audience
افراد مورد نظر
the common wealth of learning
افراد اهل علم
characterization
نوشتن بیوگرافی افراد
posse comitatus
دسته افراد پلیس
morale
روحیه افراد مردم
commandos
افراد نیروی مخصوص
transfer station
محل اعزام افراد
personal error
خطاهای انفرادی افراد
transfer station
محل انتقال افراد
favouritism
افراد مورد توجه
army deposit fund
پس انداز انفرادی افراد
self condemned
محکوم شده توسط نفس خود مقصر نزد وجدان خویش
biographical information blank form
فرم پر نشده بیوگرافی افراد
huddling
ازدحام اجتماع افراد یک تیم
posse
دسته افراد پلیس جماعت
IMA
قالب ها و خصوصیات افراد است
posses
دسته افراد پلیس جماعت
chartered
بین افراد دلالت کند
chartering
بین افراد دلالت کند
Do not admit any outsiders.
افراد غیره را راه ندهید
charter
بین افراد دلالت کند
aptitude area
حدودشایستگی افراد حیطه شایستگی
lockstep
پیشروی افراد پشت سریکدیگر
rotation
تعویض نوبتی یکانها یا افراد
charters
بین افراد دلالت کند
biographical intelligence
اطلاعات مربوط به بیوگرافی افراد
huddles
ازدحام اجتماع افراد یک تیم
huddled
ازدحام اجتماع افراد یک تیم
people sniffer
رادار کشف افراد دشمن
Applicants flooded in.
سیل افراد ( متقاضیان ) جاری شد
whom it may concern
برای اطلاع افراد ذیربط
life line
طناب اتصال افراد به یکدیگر
assembly
محل بسیج افراد احتیاط
personal salute
مراسم سلام افراد برجسته
sociometry
سنجش روابط افراد جامعه
Certain notorious ( dubious ) characters .
عده افراد معلوم الحال
troop housing
کوی درجه داران یا افراد
huddle
ازدحام اجتماع افراد یک تیم
leatherneck
جزو افراد تفنگداران دریایی
personal salute
تیر سلام برای افراد
intransit strenth
افراد در حال حرکت یا انتقال
human machine interface
حدی که در ان افراد با ماشین ها محاوره می کنند
lunatic fringe
افراد افراطی وتندرو گروههای حزبی
CSE
آزمونیدر بریتانیا کهاز افراد 51 یا 61 سالهبعملمیاید
split ticket
<idiom>
انتخاب افراد سیاسی برای رای
character guidance
راهنمایی و مشاوره با افراد سخنرانی مذهبی
atomistic evalution
ارزیابی نظرات افراد در موردتبلیغات یک محصول
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com