Dictiornary-Farsi | مخالف اصلاحات | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (9 milliseconds)

English	Persian
obscurantist	مخالف اصلاحات


Search result with all words

obscurant	بغرنج مخالف اصلاحات
Other Matches

antisocial	مخالف اصول اجتماعی مخالف اجتماع
reformation	اصلاحات
improve	اصلاحات کردن
improving	اصلاحات کردن
improves	اصلاحات کردن
improved	اصلاحات کردن
institutional reforms	اصلاحات نهادی
land reforms	اصلاحات ارضی
land reform	اصلاحات ارضی
reform	اصلاحات تجدید سازمان
radical	طرفدار اصلاحات اساسی
to instigate a programme of reforms	بر انگیختن برنامه اصلاحات
radicals	طرفدار اصلاحات اساسی
reforms	اصلاحات تجدید سازمان
reform movement	جنبش یا نهضت برای اصلاحات
reformer	پیشوای اصلاحات طرفدار دگرگونی اساسی
capital budget	بودجه اصلاحات و ایجاد تاسیسات جدید
reformers	پیشوای اصلاحات طرفدار دگرگونی اساسی
aircraft alternation	اصلاحات در خواص فیزیکی وخصوصیات پرواز هواپیما
utopianism	تهیه طرحهای غیر عملی برای اصلاحات
utopism	خیالبافی تهیه طرحهای غیر عملی برای اصلاحات
word warp	فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
contradictive	مخالف
adversaries	مخالف
by the ears	مخالف
contrariant	مخالف
averse	مخالف
oppugnant	مخالف
repugnant	مخالف
at outs	مخالف
at d.	مخالف
adverse	مخالف
contradictory	مخالف
opposit	مخالف
irreconcilable	مخالف
adversary	مخالف
contrary to	مخالف
conflicting	مخالف
inadvisable	مخالف
dissidents	مخالف
gainsayer	مخالف
gainst	مخالف
gyaku	مخالف
dissident	مخالف
contra	مخالف
antipodal	مخالف
anie	مخالف
controvertist	مخالف
non content	مخالف
contrary	مخالف
antagonists	مخالف
opponents	مخالف
antagonist	مخالف
with	مخالف
contradictions	مخالف
against	مخالف
opponent	مخالف
aliens	مخالف
contradiction	مخالف
alien	مخالف
oppositionist	ضد مخالف
resistent	مخالف
foes	مخالف
foe	مخالف
dissenting	مخالف
unfavorable	مخالف
conversing	مخالف
converses	مخالف
conversed	مخالف
converse	مخالف
hostile	مخالف
out of keeping	مخالف
oppugner	مخالف
dissidence	مخالف
oppositive	مخالف
antislavery	مخالف بردگی
antipapal	مخالف پاپ
clashing	برخوردکننده مخالف
countering	درجهت مخالف
antimonaechical	مخالف سلطنت
dissenting	مخالف معاند
anti parallel feeding	تغذیه مخالف
opponents	طرف مخالف
anti	مخالف علیه
counter	درجهت مخالف
countered	درجهت مخالف
opponent	طرف مخالف
against nature	مخالف طبیعت
against the stream <adv.>	مخالف جریان
headwinds	باد مخالف
dis-	مخالف کردن
windbound	باد مخالف
to be in the opposition	مخالف بودن
the a party	طرف مخالف
standpat	مخالف تغییر
reluctate	مخالف کردن
reluctancy	بیزاری مخالف
loggerheads	مخالف - جنگجو
in the opposite direction.	در جهت مخالف
against the current <adv.>	مخالف جریان
upstream <adj.> <adv.>	مخالف جریان
take a dim view of <idiom>	مخالف بودن
at odds <idiom>	مخالف بودن
The opposition parties .	احزاب مخالف
In the opposite direction .	درجهت مخالف
prevailing wind	باد مخالف
overthwart	بالحن مخالف
overthwart	بطور مخالف
countersuggestion	تلقین مخالف
counter ion	یون مخالف
contrary to the law	مخالف قانون
contraposition	مفهوم مخالف
contralateral muscles	عضلات مخالف
contra flow	جهت مخالف
conflictive	مغایر مخالف
bucking voltage	ولتاژ مخالف
counterview	عقیده مخالف
crosscurrent	جریان مخالف
ill humored	مخالف ترشرو
head wind	باد مخالف
divert action	عملیات مخالف
oppositely	بطور مخالف
dissenting opinion	نظر مخالف
dissentient	مخالف معاند
disaccord	مخالف کردن
defier	مخالف کننده
antitrust	مخالف تشکیل
reverse	شکستنی مخالف
antagonizing	مخالف کردن
vice versa	در جهت مخالف
vetoing	رای مخالف
anti-Semitism	مخالف با یهودیان
dissenters	مخالف ناراضی
antagonizes	مخالف کردن
reversed	شکستنی مخالف
conned	رای مخالف
crosswind	باد مخالف
crosswinds	باد مخالف
contradict	مخالف بودن با
contradicted	مخالف بودن با
antagonising	مخالف کردن
antagonises	مخالف کردن
antagonised	مخالف کردن
antagonized	مخالف کردن
cons	رای مخالف
anti semitism	مخالف با یهودیان
anti-	به معنای "مخالف "
reluctance	بیزاری مخالف
conning	رای مخالف
contradicts	مخالف بودن با
antagonize	مخالف کردن
vetoes	رای مخالف
reverses	شکستنی مخالف
impolitic	مخالف مصلحت
illegal	مخالف قانون
reversing	شکستنی مخالف
adversely	بطور مخالف
aversely	بطور مخالف
antagonist	عضله مخالف
antagonists	عضله مخالف
dissent	رای مخالف
dissented	رای مخالف
dissents	رای مخالف
antipathy	احساس مخالف
dissenter	مخالف ناراضی
veto	رای مخالف
no	منفی مخالف
vetoed	رای مخالف
defiant	معاند مخالف
diverse	مختلف مخالف
con	رای مخالف
leeward	بسمت مخالف باد
lee ward	در جهت مخالف باد
wind bound	دچار باد مخالف
voluntaryist	مخالف نظام وفیفه
opposition party	حزب مخالف [سیاست]
vetoes	رای مخالف دادن
c.c.c	countercurrentchromatographyکروماتوگرافی جریان مخالف
blackballs	رای مخالف دادن
upstream	مخالف جریان رودخانه
reversing	حرکت در جهت مخالف
An inclement wind .	باد مخالف(نامساعد )
dissentient	مخالف عقیده اکثریت
illicit	نا مشروع مخالف مقررات
reverses	حرکت در جهت مخالف
objection	مخالفت استدلال مخالف
objections	مخالفت استدلال مخالف
reversed	حرکت در جهت مخالف
anti-Semitic	مخالف نژاد سامی
blackballing	رای مخالف دادن
blackballed	رای مخالف دادن
blackball	رای مخالف دادن
countercurrent chromatography	کروماتوگرافی جریان مخالف
countercurrent distribution	توزیع جریان مخالف
reverse	حرکت در جهت مخالف
counterview	نظریه مخالف مواجهه
antagonism	هم اوری اصل مخالف
factionist	توط ئه گر مخالف تراش
vetoer	رای مخالف دهنده
heterosexuals	علاقمند به جنس مخالف