English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
interposingly مداخله کنان بطور معترضه
Other Matches
parenthetic بطور معترضه
parenthetically بطور معترضه
interjectionally بطور معترضه
parenthesize بطور معترضه گفتن
to interject a remark سخنی را بطور معترضه گفتن
rejoicingly شادی کنان وجد کنان
inquiringly تحقیق کنان پرسش کنان
laisser faire عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
laissez faire عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
interjectory معترضه
parenthetical معترضه
interjectional معترضه
episode حادثه معترضه
parenthesis جمله معترضه
episodes حادثه معترضه
to throw in a remark سخن معترضه گفتن
throw in به طور معترضه گفتن
lingeringly فس فس کنان
afoam کف کنان
murmuringly غر غر کنان
mutteringly من من کنان
vacillatingly دل دل کنان
mincingly ناز کنان
surprisedly تعجب کنان
lurkingly کمین کنان
wonderingly تعجب کنان
pulingly ناله کنان
insinuatingly اشاره کنان
under one's breath <idiom> نجوا کنان
haltingly تامل کنان
louringly اخم کنان
loiteringly درنگ کنان
insultingly توهین کنان
pantingly ارزو کنان
twittingly سرزنش کنان
reprovingly سرزنش کنان
mockingly ریشخند کنان
repinningly لندلند کنان
remonstratingly تعرض کنان
minaciously تهدید کنان
remonstratingly نکوهش کنان
rejoicingly خوشی کنان
refelectingly اندیشه کنان
saunteringly ولگردی کنان
vituperatively سرزنش کنان
scoffingly ریشخند کنان
wailingly شیون کنان
on the run شلوق کنان
railingly بدحرفی کنان
wailingly ناله کنان
ragingly شورش کنان
menacingly تهدید کنان
procrastinatingly تعلل کنان
lingeringly معطل کنان
intriguingly دسیسه کنان
sneeringly ریشخند کنان
flashily جلوه کنان
glozingly تاویل کنان
questioningly پرسش کنان
exultingly خوشی کنان
fawningly مداهنه کنان
jokingly شوخی کنان
cock-a-hoop شادی کنان
murmuringly ناله کنان
exultantly خوشی کنان
poutingly لب کلفت کنان
groaningly ناله کنان
jumpingly پرش کنان
lingeringly درنگ کنان
gyringly گردش کنان
whiningly ناله کنان
ponderingly اندیشه کنان
grumblingly شکایت کنان
friskier جست وخیز کنان
they returned in triumph شادی کنان برگشتند
dramatis personoe صورت بازی کنان
friskiest جست وخیز کنان
repinningly ناله کنان بادلتنگی
frisky جست وخیز کنان
jumpingly جست وخیز کنان
revilingly بدگویان فحاشی کنان
at pause مکث کنان خاموش
officious مداخله کن
interventions مداخله
to thrust oneself مداخله
interfere مداخله
interferes مداخله
right to intervene حق مداخله
intervention مداخله
pryer مداخله گر
meddlesome مداخله گر
participation مداخله
interference مداخله
interposition مداخله
interfered مداخله
interposal مداخله
intermediation مداخله
haltingly درنگ کنان ازروی دودلی
skip رقص کنان حرکت کردن
the miner's f. اتحادیه یاپیمان کان کنان
skipped رقص کنان حرکت کردن
skips رقص کنان حرکت کردن
on the run بهر سو دوان دوندگی کنان
wedding party مجلس عروسی یا عقد کنان
fleeringly استهزاء کنان باخنده تمسخرامیز
interposed مداخله کردن
interpose مداخله کردن
meddles مداخله کردن
meddled مداخله کردن
interposing مداخله کردن
interposes مداخله کردن
meddle مداخله کردن
nonintervention عدم مداخله
non intervention عدم مداخله
intervenes مداخله کردن
intervene مداخله کردن
intervened مداخله کردن
undue بدون مداخله
intervenient مداخله کننده
intevener مداخله کننده
intervener مداخله کننده
tamperer مداخله کننده
intermediary وساطت مداخله
intermediaries وساطت مداخله
intervention مداخله کردن
military intervention مداخله نظامی
interventionist طرفدار مداخله
interventions مداخله کردن
stickle مداخله کردن
interlope مداخله کردن
interposingly ازراه مداخله
to intervene in an affair در کاری مداخله کردن
put in مداخله کردن رساندن
to i. with qnother's affairs درکاردیگری مداخله کردن
intermediacy میانجی گری مداخله
nonintervention سیاست عدم مداخله
tamper مداخله وفضولی کردن
irretrievably بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
nauseously بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
marplot ادم فضول مداخله کننده
intermediate درمیان اینده مداخله کننده
interfered پا بمیان گذاردن مداخله کردن
Pry not into the affair of others. <proverb> در کار دیگران مداخله مکن .
electromagnetic interference مداخله الکترومغناطیسی درکار رادارها
intervene مداخله کردن پا میان گذاردن
interferes پا بمیان گذاردن مداخله کردن
step in مداخله بیجا در کاری کردن
interfere پا بمیان گذاردن مداخله کردن
poke nose into something [one's life] <idiom> در کار کسی مداخله کردن
interject در میان امدن مداخله کردن
interjected در میان امدن مداخله کردن
interjecting در میان امدن مداخله کردن
interjects در میان امدن مداخله کردن
intervened مداخله کردن پا میان گذاردن
intervenes مداخله کردن پا میان گذاردن
indisputable بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
horridly بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
lusciously بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
isolationist طرفدارعدم مداخله در سیاست کشورهای دیگر
intercurrent مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
Community architecture [جنبش مداخله در طراحی ساختمان های انگلیس]
immortally بطور فنا ناپذیر بطور باقی
poorly بطور ناچیز بطور غیر کافی
indeterminately بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
grossly بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
intercurreace مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
let point امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
interlopers کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
interventionism سیستم مداخله دولت درامور اقتصادی و عدم وجودازادی درتجارت
interloper کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
holding company شرکتی که مالک سهام یک یاچند شرکت میباشدودرسیاست انان مداخله میکند
martially بطور جنگی بطور نظامی
latently بطور ناپیدا بطور پوشیده
genuinely بطور اصل بطور بی ریا
abusively بطور ناصحیح بطور دشنام
improperly بطور غلط بطور نامناسب
indecorously بطور ناشایسته بطور نازیبا
incisively بطور نافذ بطور زننده
whisperingly به نجوا نجوا کنان سر گوشی اهسته
kibitz درکاردیگری مداخله کردن فضولی کردن
irrevocably بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
perdu or due درحال کمین کمین کنان
take part مداخله کردن شرکت کردن
intermediary وساطت کننده مداخله کننده
intermeddle مداخله کردن فضولی کردن
intermediaries وساطت کننده مداخله کننده
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
gulpingly غورت غورت کنان
pulingly جیک جیک کنان
confusedly بطور در هم و بر هم
transtively بطور
streakily بطور خط خط
meanly بطور بد
flabbily بطور شل و ول
wetly بطور تر
atilt بطور کج
lastingly بطور پا بر جا
loosely بطور شل یا ول
attributively بطور اسنادی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com