Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
differentiating cicuit
مداری که ولتاژ برون گذاشت ان تقریبا با میزان تغییرولتاژ متناسب است
Other Matches
differentiator
وسیلهای که برون گذاشت ان با مشتق سیگنال درون گذاشت متناسب است
output
برون گذاشت برونگذار
outputs
برون گذاشت برونگذار
crowbars
مداری که سیستم کامپیوتر رااز جریانات ولتاژ بالامحافظت میکند
crowbar
مداری که سیستم کامپیوتر رااز جریانات ولتاژ بالامحافظت میکند
voltage balance
میزان ولتاژ
propor tionably
بطور متناسب یا با قرینه چنانکه بتوان متناسب نمود
line voltage
ولتاژ خطی ولتاژ زنجیرشده ولتاژ خط
transmissions
که پاس ولتاژ و ولتاژ صفر توسط اعداد دو دویی نشان داده می شوند
transmission
که پاس ولتاژ و ولتاژ صفر توسط اعداد دو دویی نشان داده می شوند
unipolar
که پاس ولتاژ مثبت و ولتاژ صفر با اعداد دودویی نشان داده می شوند
voltage regulator
تنظیم کننده ولتاژ نافم ولتاژ
non return to zero
سیستم ارسال سیگنال که ولتاژ مثبت نشان دهنده یک عدد دودویی و ولتاژ منفی عدد دیگر باشد. نمایش عدد دودویی که سیگنال در آن وقتی وضعیت داده تغییر میکند تغییر کند و پس از هر بیت داده به ولتاژ صفر برنگردد
bond albedo
نسبت میزان نور بازتابش شده به میزان نوربرخوردکرده
availability
میزان در دسترس بودن میزان امادگی زمان تعمیرناو
surges
یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
surged
یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
surge
یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
voltage balance
موازنه ولتاژ تعادل ولتاژ
electrically
قطعه حافظه فقط خواندنی که مختوای آن با اعمال ولتاژ خاص به سوزن نوشتن فایل برنامه ریزی است و توسط نور یا ولتاژ مخصوص قابل پاک شدن است
overlays
جای گذاشت
inputted
درون گذاشت
negligence
فرو گذاشت
input
درون گذاشت
She just left ( went ) . off she went .
گذاشت ورفت
overlaying
جای گذاشت
feeds
درون گذاشت
feed
درون گذاشت
overlay
جای گذاشت
He left his family in Europe .
خانواده اش را دراروپ؟ گذاشت
The fellow just took off.
طرف گذاشت دررفت
he put orlaid the blame me
تقصیر را به گردن من گذاشت
drew
دریافت کرد ناتمام گذاشت
penny bank
بانکی که تا یک پنی هم میتوان در ان گذاشت
proportionate
متناسب
proportional
متناسب
in proportion
متناسب
eurhythmic
متناسب
commensurate
متناسب
pro rata
متناسب
applicative
متناسب
proportionable
متناسب
symmetric
متناسب
proprotionable
متناسب
tune
میزان کردن میزان کردن الت موسیقی یارادیو وغیره
tunes
میزان کردن میزان کردن الت موسیقی یارادیو وغیره
The professor stepped into the classroom.
استاد بداخل کلاس قدم گذاشت
Mother left me 500 tomans .
مادرم برایم 500 تومان گذاشت
He left a large fortuue.
ثروت هنگفتی را به ارث (باقی )گذاشت
incommunicably
چنانکه نتوان بادیگران در میان گذاشت
piezoelectric
ویژگی برخی کریستالها که به هنگام اعمال ولتاژ به انهاتحت فشار قرار می گیرند یابه هنگام قرار گرفتن درمعرض فشار مکانیکی یک ولتاژ تولید می کنند
comproportionation
ترکیب متناسب
coordinate
متناسب کردن
coordinative
متناسب سازنده
appropriated technology
تکنولوژی متناسب
unapt
غیر متناسب
proportionment
متناسب سازی
harmonizing
متناسب بودن
harmonizes
متناسب بودن
harmonize
متناسب بودن
harmonising
متناسب بودن
harmonized
متناسب بودن
harmonises
متناسب بودن
harmonised
متناسب بودن
He left a great name behid him .
نام خوبی از خود بجای گذاشت ( پس از مرگ )
She laid the book aside .
کتاب را کنار گذاشت ( مطالعه اش را متوقف کرد)
extensiontable
میزی که میتوان دوطرف انراکشیدوقسمتی درمیان ان گذاشت
coordinate
متناسب یا هماهنگ کردن
proportional pie graph
نمودار گرد متناسب
proportionate
فراخور متناسب کردن
up to par/scratch/snuff/the mark
<idiom>
متناسب با استاندارد طبیعی
proportionably
بطور متناسب یا با قرینه
harmonic division
طبقه بندی متناسب
commensurateness
متناسب کردن تناسب
harmonic proportion
طبقه بندی متناسب
coapt
باهم متناسب شدن
well proportioned
با تناسب متناسب موزون
hand
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
handing
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
mismatch
متناسب نبودن ناجور بودن
tubbable
متناسب برای لوله یا تغاریابشکه
negative true logic
سیستمی منطقی که در ان یک ولتاژ بالا بیان کننده بیت صفرو یک ولتاژ پایین بیان کننده بیت یک میباشد
identity of indiscernibles
یکی بودن چیزهایی که نتوان بین شان فرق گذاشت
circuit diagram
دیاگرام مداری
circuit family
خانواده مداری
zonal
مداری ناحیهای
preorbital
پیش مداری
orbital velocity
سرعت مداری
orbital element
عناصر مداری
connection diagram
دیاگرام مداری
orbital period
تناوب مداری
short circuit
کوته مداری
zonary
مداری ناحیهای
queues
ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است
queueing
ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است
queue
ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است
queued
ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است
diplomatize
سیاست مداری کردن
circuit switching
راه گزینی مداری
swinging cross
کوته مداری وزشی
nears
تقریبا
about two years
تقریبا`
proximately
تقریبا"
all but
تقریبا
near-
تقریبا
wellnigh
تقریبا
almost
تقریبا
near
تقریبا
by a
تقریبا
next door to
تقریبا
nighly
تقریبا
practically
تقریبا"
nearing
تقریبا
sort of
تقریبا
approximately
تقریبا
much
تقریبا
about
<adv.>
تقریبا
nearest
تقریبا
roughly
تقریبا"
nearer
تقریبا
neared
تقریبا
some
تقریبا
pretty much
تقریبا
well nigh
تقریبا
roughly
<adv.>
تقریبا
well-nigh
تقریبا
nearly
تقریبا
inexactly
تقریبا
approx
تقریبا
feckly
تقریبا
just about
<idiom>
تقریبا
circa
تقریبا
not much of
<idiom>
تقریبا بد
reddendo singula singulis
الفاظ در قسمتهای مختلف سندباید متناسب با هم تعبیرشوند
rough handling of a thing
گذاشت وبرداشت چیزی به تندی چنانکه خراب شودیا اززیبائی ولطافت بیفتد
series
مداری که قط عات آن با هم سری هستند
edge
فرایند یا مداری که با تغییر سطح
edges
فرایند یا مداری که با تغییر سطح
approximately
تقریبا به درستی
gravel blind
تقریبا کور
subovate
تقریبا بیضی
squarish
تقریبا مربع
nip and tuck
تقریبا برابر
semi
تقریبا نصف
next to impossible
تقریبا نشدنی
scarcely ever
تقریبا هیچوقت
about two years
تقریبا` دو سال
semis
تقریبا نصف
sort of
<idiom>
تقریبا تا یک حدی
near vertical
تقریبا عمودی
amplidyne
ژنراتور دی سی که ولتاژخروجی ان با تغییرات تحریک میدان متناسب است
positive
سیسم منط قی که در آن یک منط قی با سطح ولتاژ مثبت و صفر منط قی با سطح ولتاژ صفر یا منفی نشان داده میشود
self adjusting
بخودی خود میزان شونده خود میزان
thereabout
درهمان نزدیکی تقریبا
disobedience
تقریبا" معادل desertion
around 3 in the morning
تقریبا ساعت ۳ صبح
it is much the same
تقریبا همان است
nlq
کیفیت تقریبا" عالی
nigh
تقریبا نزدیک شدن
go near to do something
تقریبا کاری را کردن
best power mixture
نسبت متناسب مخلوط سوخت و هوا برای حصول حداکثرقدرت
It must be left to the future to repeat the study under better controlled conditions
این را باید به آینده باقی گذاشت که پژوهش را در شرایط کنترل شده بهتر تکرار کرد.
blind circuit
مداری که ارسال پیام در ان یک طرفه انجام میشود
gating circuit
مداری که مشابه با یک کلیدانتخاب شده عمل میکند
uart
مداری که از UART برای تبدل نوع داده
anasarca
ورم تقریبا شدید پشام
approximating
آنچه تقریبا درست است
approximates
نه دقیق ولی تقریبا درست
approximated
نه دقیق ولی تقریبا درست
roughly speaking
تقریبا بدون رعایت دقت
approximate
نه دقیق ولی تقریبا درست
two cents
<idiom>
تقریبا هیچ ،چیزی بی ارزش
It's about 2 miles from ...
آن تقریبا 2 مایل دور از ... است.
about as high
تقریبا` همان اندازه بلند
clones
کامپیوتر یا مداری که مشابه گونه اصلی آن کار میکند
clone
کامپیوتر یا مداری که مشابه گونه اصلی آن کار میکند
cloned
کامپیوتر یا مداری که مشابه گونه اصلی آن کار میکند
circuits
مداری که امکان ارتباط داده دو جهته برقرار میکند
cloning
کامپیوتر یا مداری که مشابه گونه اصلی آن کار میکند
balun
مبدلی که دو مداری را که امیدانس مختلف دارند معادل میکند
circuit
مداری که امکان ارتباط داده دو جهته برقرار میکند
isobath
خطوط میزان منحنی نقشه عمق نما خطوط میزان عمق
whyŠthere is the answer
شرط در امده تقریبا معنی میدهد
hook's law
تغییر شکل یک جسم الاستیک در دامنه الاستیسیته با تنش وارده متناسب است
invisible
مداری که تامین کننده منبع جریان متناوب است از باتری DC
multiplexor
مداری که تعددی ورودی را به تعداد کمتری خروجی ترکیب میکند
n channel mos
مداری که از جریان تولید شده بارهای منفی استفاده میکند
clocks
مداری که برای همگام کردن اجزا باس تولید میکند
clock
مداری که برای همگام کردن اجزا باس تولید میکند
read
وسیله یا مداری که داده ذخیره شده آن قابل تغییر نیست
reads
وسیله یا مداری که داده ذخیره شده آن قابل تغییر نیست
nmos
مداری که ازجریان تولید شده بارهای منفی استفاده میکندOS
squeezer
فردی که مداری را در شکل اصلی برگ ان طرح ریزی کند
mux
مداری که تعدادی ورودی را به تعداد کمتری خروجی ترکیب میکند
unpopulated board
تخته مداری که مولفههای ان باید توسط خریدار تهیه شوند
side cast
پرتاب نخ ماهیگیری بحالت قوس تقریبا" افقی
actinoelectric
اجسامی که دارای خاصیت تولید الکتریسیته در اثر تابش طول موجی متناسب با نورباشند
best economy mixture
نسبت متناسب سوخت و بنزین در موتورهای پیستونی جهت حصول بیشترین برد پروازی
interface
مداری که به داده کنترل شده به صورت ورودی یا خروجی CPU باشد
interfaces
مداری که به داده کنترل شده به صورت ورودی یا خروجی CPU باشد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com