English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
English Persian
time the essence of the contract مدت در حالی که از اصول اساسی عقد باشد
Other Matches
titular charge daffaires کاردارسفارتخانه در حالی که اختیارات خاص داشته باشد
one of the [basic] fundamental tenets of democracy یکی از اصول پایه [اساسی] دموکراسی
ground state نیروی اساسی حالت اساسی
sanitize مطابق اصول بهداشت کردن از روی اصول بهداشتی عمل کردن
adynamia بی حالی
unease پریشان حالی
get across حالی کردن
demonstrators حالی کننده
get across to حالی کردن
demonstrator حالی کننده
to bring home حالی کردن
through thick and thin درهمه حالی
inaction بی حالی تنبلی
passivism رفتاراز روی بی حالی
antinomian مخالفین اصول اخلاقی فرقهای از مسیحیان که مخالف مراعات اصول اخلاقی بودند و اعتقادداشتند که خداوند در همه حال نسبت به مسیحیان لطف دارد
narcosis حالت بی حسی وخواب الودگی بی حالی
to grind a person in a subject مطلبی راخوب حالی کسی کردن
inverted camel نوعی چرخش در حالی که پای ازاد مستقیم است
packet کامپیوتر مخصوص که داده سریال را از ترمینال آسنکرون به حالی که در امتداد بسته ها
packets کامپیوتر مخصوص که داده سریال را از ترمینال آسنکرون به حالی که در امتداد بسته ها
a closed mouth catches no flies <proverb> تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
moored mine مینی که باسیم یا طناب به محل اتصال خود وصل شده باشد یا در اب معلق باشد
apophasis افهار مطلبی درعین حالی که گوینده بی میلی خود را نسبت به افهار ان بیان داشته
hottest شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
hotter شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
hot شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
swapping فعالیتی که در آن داده برنامه از حافظه اصلی به دیسک می رود در حالی که برنامه دیگر آماده اجرا است
escutcheon سپری که دارای نشانهای نجابت خانوادگی باشد صفحهای که روی ان اسم چیزی نقش شده باشد سپرارم دار
hotbeds بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
hotbed بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
imperfect competition حالتی است که در بازار عرضه بیش از یک فروشنده وجود نداشته باشد ووی بتواند روی قیمت کالای خود کنترل داشته باشد
open back [نوعی فرش تخت باف که پود آن از پشت فرش کاملا مشخص باشد و بصورت حلقوی اطراف تار را در بر گرفته باشد.]
pipelines اجرای پردازش دستور دوم در حالی که هنوز پردازش اولی تمام نشده است برای سرعت اجرای برنامه
pipeline اجرای پردازش دستور دوم در حالی که هنوز پردازش اولی تمام نشده است برای سرعت اجرای برنامه
basal اساسی
radicals اساسی
radical اساسی
basilar اساسی
essentials اساسی
rudimental اساسی
functional اساسی
Hon اساسی
hypostatic اساسی
organic اساسی
groundlessness بی اساسی
meatier اساسی
fundametal اساسی
meaty اساسی
constitutional اساسی
material اساسی
cardinals اساسی
materials اساسی
meatiest اساسی
fundamental اساسی
cardinal اساسی
capital اساسی
pivotal اساسی
ground اساسی
On what basis (ground) بر چه اساسی ؟
essential اساسی
major <adj.> اساسی
substantive [essential] <adj.> اساسی
nett اساسی
basic اساسی
quintessential <adj.> اساسی
essential <adj.> اساسی
nets اساسی
net اساسی
basics اساسی
unsubstantial بی اساسی
vital <adj.> اساسی
substantial اساسی
key projects اساسی
earthshaking اساسی
purview مواد اساسی
ground plans طرح اساسی
basic surplus مازاد اساسی
basic linkage پیوند اساسی
fundamental rules قواعدیاقوانین اساسی
basic deficit کسری اساسی
functional distribution توزیع اساسی
rite فرمان اساسی
over haul تعمیر اساسی
constitutional low قانون اساسی
constitutional law حقوق اساسی
constitutions قانون اساسی
constitution قانون اساسی
brass tacks مسایل اساسی
reformation اصلاح اساسی
basic variable متغیر اساسی
vital واجب اساسی
rationale علت اساسی
to let the saw dust out of پوچی یا بی اساسی
ground plan طرح اساسی
basic مقدماتی اساسی
basically بطور اساسی
base repair تعمیر اساسی
basics اساسی مقدماتی
essential oil روغن اساسی
basics مقدماتی اساسی
volatile oil روغن اساسی
radical طرفداراصلاحات اساسی
radicals طرفداراصلاحات اساسی
radical ریشگی اساسی
unsubstantiality بی اساسی بی اهمیتی
radicals ریشگی اساسی
spine wall دیوار اساسی
strategic variables متغیرهای اساسی
basic اساسی مقدماتی
substantiality حالت اساسی
lapheld کامپیوتر سبکی که قابل حمل باشد ولی نه آن قدر کوچک که به صورت جیبی باشد معمولا حاوی صفحه نمایش صفحه کلید و درایو دیسک است
laptop کامپیوتر سبکی که قابل حمل باشد ولی نه آن قدر کوچک که به صورت جیبی باشد معمولا حاوی صفحه نمایش صفحه کلید و درایو دیسک است
punch-line جمله اساسی واصلی
punch line جمله اساسی واصلی
primordial عنصر نخستین اساسی
revolutionises تغییرات اساسی دادن
radical طرفدار اصلاحات اساسی
myosin پروتئین اساسی عضله
nonbasic variable متغیر غیر اساسی
punch-lines جمله اساسی واصلی
constitutions مشروطیت قانون اساسی
revolutionising تغییرات اساسی دادن
fundamental اصولی مقدماتی اساسی
constitution مشروطیت قانون اساسی
revolutionised تغییرات اساسی دادن
constitutionality مطابقت با قانون اساسی
conditions of sale شرایط اساسی معامله
revolutionize تغییرات اساسی دادن
nonessential goods کالاهای غیر اساسی
supplementalary constitution law متمم قانون اساسی
constitutional مطابق قانون اساسی
essential fatty acids اسیدهای چرب اساسی
bill of rights قانون اساسی امریکا
unconstitutionality مغایرت با قانون اساسی
A fundamental (slight) difference. اختلاف اساسی ( جزئی )
Fundamental ( radical) changes. تغییرات اساسی وعمده
revolutionizing تغییرات اساسی دادن
radicals طرفدار اصلاحات اساسی
revolutionized تغییرات اساسی دادن
organic اندام دار اساسی
field theory نظریه اساسی میدان
revolutionizes تغییرات اساسی دادن
wellŠsuppose it is so خوب فرض کنیم چنین باشد فرضا چنین باشد
reforms اصلاح اساسی کردن یا شدن
We must find a basic solution. باید یک فکر اساسی کرد
basic sequential access method روش دستیابی ترتیبی اساسی
basic direct access method روش دستیابی مستقیم اساسی
stapled اساسی مرکز بازرگانی عمده
essential singularity نقطه تکین اساسی [ریاضی]
stapling اساسی مرکز بازرگانی عمده
federal constitution قانون اساسی دولت متحده
accidental غیر اساسی پیش آمدی
deeping of capital پایه گذاری اساسی سرمایه
bdos سیستم عامل اساسی دیسک
the essential [inherent] [intrinsic] task کار مهم و ضروری [یا اساسی]
reform اصلاح اساسی کردن یا شدن
staple اساسی مرکز بازرگانی عمده
iowa tests of basic skills ازمونهای مهارتهای اساسی ایووا
Zel-i Sultan vase طرح گلدان ظل السلطان [این طرح بصورت تکراری و قرینه شامل یک گلدان و دسته های گل می باشد و مربوط به زمان سلطنت قاجار می باشد.]
doctrines اصول
nitty-gritty اصول
teachings اصول
root اصول
principles اصول
teaching اصول
roots اصول
doctrine اصول
tenet اصول
technic اصول
ism اصول
ism : اصول
desideratum ارزوی اساسی و ضروری چیز مطلوب
reformer پیشوای اصلاحات طرفدار دگرگونی اساسی
bios سیستم اساسی ورودی و خروجی بایوس
ground rule وفیفه اساسی قاعده و طرز عمل
unconstitutional بر خلاف قانون اساسی برخلاف مشروطیت
reformers پیشوای اصلاحات طرفدار دگرگونی اساسی
karyolymph ماده اساسی زمینه هسته سلولی
basic crops محصولات کشاورزی اساسی مانند گندم
karachoph design لچک ترنج کاراچف [این طرح مربوط به همین شهر در جنوب تفلیس منطقه قفقاز می باشد که در آن ترنج بزرگ و هشت وجهی با چهار مربع در دو طرف آن می باشد و قدمت آن بیش از صد سال است.]
functional اصول مبادی
communism اصول اشتراکی
mutualism اصول همکاری
general principles اصول کلی
chung shin اصول تکواندو
banking principles اصول بانکداری
economic principles اصول اقتصادی
mormonism اصول mormon ها
theory اصول نظری
technologically اصول فنی
theories اصول نظری
doctrines اصول حکمت
technological اصول فنی
doctrine اصول حکمت
modernism اصول امروزی
naziism اصول نازی
roots and branches اصول وفروع
monopolosm اصول انحصار
system اصول وجود
systems روش اصول
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com