English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 93 (1 milliseconds)
English Persian
onlooker مراقب تماشاگر
onlookers مراقب تماشاگر
Other Matches
bystander تماشاگر
bystanders تماشاگر
spectator تماشاگر
viewers تماشاگر
viewer تماشاگر
fan تماشاگر
fanned تماشاگر
fanning تماشاگر
fans تماشاگر
look on <idiom> تماشاگر شدن
peepling tom تماشاگر جنسی
Peeping Tom تماشاگر جنسی
Peeping Toms تماشاگر جنسی
spectator sports ورزشهای پر تماشاگر
peeper تماشاگر جنسی [اصطلاح روزمره]
peeping Tom تماشاگر جنسی [اصطلاح روزمره]
surveillant مراقب
oper eyed مراقب
care giver مراقب
attended با مراقب
watch ful مراقب
quivive مراقب
observant مراقب
vigilantes مراقب
vigilante مراقب
lookout مراقب
lookouts مراقب
alert مراقب
alerted مراقب
wide awake مراقب
observer مراقب
alerts مراقب
watcher مراقب
watchers مراقب
vigilant مراقب
observers مراقب
wide-awake مراقب
watch out مراقب بودن
watch it <idiom> مراقب باش
watchman پاسدار مراقب
unattended operation عملکرد بی مراقب
look out <idiom> مراقب بودن
unattended operation عملکردبی مراقب
watch man پاسبان مراقب
watchfulness مراقب پاسدار
to keep watch مراقب بودن
to keep a look مراقب بودن
attended operation عملکرد با مراقب
automatic controller مراقب خودکار
watchmen پاسدار مراقب
i was on the watch for it مراقب ان بودم
look after مراقب بودن
watchful موافب مراقب
tenty مراقب موافب
scrutator مراقب موشکاف
see after مراقب بودن
pinch pennies <idiom> مراقب پوست خودبودن
highbinder جاسوس یا مراقب دیگری
weigh one's words <idiom> مراقب صحبت بودن
in the charge of <idiom> تحت مراقب یا نظارت
look after someone <idiom> مراقب کسی بودن
attend to someone <idiom> مراقب کسی بودن
watch one's time مراقب فرصت بودن
to be on one's track مراقب حال کسی بودن
to take care of somebody [something] مراقب کسی [چیزی] بودن
take care of <idiom> مراقب چیزی یا کسی بودن
look فاهر بنظرامدن مراقب بودن
synchronizing limiter لامپ مراقب همزمان سازی
looked فاهر بنظرامدن مراقب بودن
minds تذکر دادن مراقب بودن
minding تذکر دادن مراقب بودن
mind تذکر دادن مراقب بودن
Keep an eye on the children. چشمت به بچه ها با شد ( مراقب آنهاباش )
(keep/have one's) ear to the ground <idiom> بادقت مراقب اطراف بودن
looks فاهر بنظرامدن مراقب بودن
To be all eyes. To watch like a hawk. چهار چشمی پاییدن ( مراقب بودن )
watch/mind one's P's and Q's <idiom> مراقبباش مراقب حرف زدنت باش
duenna زن سالمندی که مراقب دختران وزنان جوان است
centre شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
centers شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
centered شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
centred شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
administrator شخصی که مراقب شبکه است و وفایفی از قبیل نصب
maintenance مراقب مرتب از سیستم برای جلوگیری از رویداد خرابی
administrators شخصی که مراقب شبکه است و وفایفی از قبیل نصب
to walk on eggshells <idiom> در برخورد با فردی یا موقعیتی بیش از اندازه مراقب بودن
You should always be careful walking alone at night. همیشه موقع پیاده روی تنها در شب باید مراقب باشید.
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
on guard مراقب بودن نگهبان بودن
escort aircraft هواپیمای اسکورت هواپیمای مراقب
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com