English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
anthropogenic مربوط به برخورد وتماس بشر با طبیعت
Other Matches
metaphisical مربوط به علم ماوراء طبیعت
lusus natarae بازی طبیعت خوش مزگی طبیعت
lusus naturae بازی طبیعت خوشمزگی طبیعت
channels جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channelled جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeling جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channel جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeled جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
program loans قرضههای مربوط به برنامههای رشد و توسعه وامهای مربوط به اجرای برنامه ها
tactically مربوط به فن به کاربردن یکانها در نبرد مربوط به فن جنگ از نظر نظامی
tactical مربوط به فن به کاربردن یکانها در نبرد مربوط به فن جنگ از نظر نظامی
inferences روش تغییر نتیجه اطلاعات مربوط به شخص با استفاده از دادههای مختلف مربوط به افراد
inference روش تغییر نتیجه اطلاعات مربوط به شخص با استفاده از دادههای مختلف مربوط به افراد
elevation guidance دستورات مربوط به صعودهواپیما راهنماییهای مربوط به صعود هواپیما
victual مربوط به تهیه اذوقه مربوط به تامین خوار و بار
bioclimatic مربوط به اقلیم شناسی مربوط به اب و هوا و نحوه زندگی
genital مربوط به توالد و تناسل مربوط به دستگاه تناسلی
auditory مربوط بشنوایی یا سامعه مربوط به ممیزی وحسابداری
head crash برخورد فیزیکی نوک خواندن /نوشتن با سطح دیسک برخورد نوک خواندن ونوشتن با سطح ضبط شونده یک دیسک سخت که نتیجه اش از دست اطلاعات میباشد خرابی هد
natures طبیعت
nature طبیعت
consubstantial هم طبیعت
physio طبیعت
physios طبیعت
Mother Nature طبیعت
inclination طبیعت
qualities طبیعت
temperament طبیعت
temperaments طبیعت
quality طبیعت
supervisory مربوط به نظارت مربوط به نافر امور
freaks of nature غرائب طبیعت
cycle of water گردش اب در طبیعت
contrary to nature بر خلاف طبیعت
naturalism طبیعت پردازی
naturalism طبیعت گرایی
earthiness طبیعت خاکی
human nature طبیعت انسان
second nature طبیعت ثانوی
nature طبیعت سرشت
hyperphysical فوق طبیعت
hyperphyscal مافوق طبیعت
natural endowments بخششهای طبیعت
lusus natarae غرابت طبیعت
naturalist طبیعت گرا
naturalists طبیعت گرا
naturalists طبیعت شناس
still life طبیعت بیجان
landscape architecture معماری طبیعت
hydraulic cycle گردش اب در طبیعت
hu man nature طبیعت انسانی
natures طبیعت سرشت
naturalist طبیعت شناس
gift of nature نعمت طبیعت
gift of nature هدیه طبیعت
navigating طبیعت ذات
navigates طبیعت ذات
navigated طبیعت ذات
navigate طبیعت ذات
lusus naturae غرابت طبیعت
tao مسیر طبیعت
Mother Nature طبیعت مهربان
animality طبیعت حیوانی
against nature مخالف طبیعت
metaphsical طبیعت حکمتی
naturalistic مبنی بر طبیعت بازی
metaphsics دانش ماورای طبیعت
unnaturally بر خلاف اصول طبیعت
i a the beauties of nature من از زیبائیهای طبیعت حظ کردم
unnatural بر خلاف اصول طبیعت
collision برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collisions برخورد کردن برخورد تصادف کردن
all nature looked green طبیعت سراسر سبز بود
natural phenomena حوادث طبیعی تجلیات طبیعت
they are cured by nature طبیعت انها را درمان میکند
four forces of nature چهار نیروی بنیادی طبیعت
fantasticality طبیعت خیالی یاوسواسی بوالهوسی
natural selection فلسفه انتخاب اصلح در طبیعت
humanist مطالعه کننده طبیعت یا امورانسانی
relative که حرکت نشانه گرروی صفحه نمایش مربوط مربوط به حرکت وسیله ورودی است
acoustical مربوط به صدا مربوط به سامعه
acoustic مربوط به صدا مربوط به سامعه
naturalism فلسفه یا مذهب طبیعی اصالت طبیعت
it occurs in nature as a gas در طبیعت بشکل گاز یافت میشود
Pre-Raphaelite مکتب بازنمایی طبیعت آنطور که هست
nature [of things] سرشت [ماهیت] [خوی] [ذات] [طبیعت]
herbescent اماده برای پیداکردن طبیعت گیاه
anthroposophy علم شناسایی طبیعت و ماهیت انسانی
denature طبیعت یا ماهیت چیزی راعوض کردن
Pre-Raphaelites مکتب بازنمایی طبیعت آنطور که هست
earthliness دنیوی بودن مادیت طبیعت زمینی یاخاکی
natural philosopher فیزیک خوان کسیکه که عقیده به اصالت طبیعت دارد
metaphysically از روی علم ماورای طبیعت بطور معنوی یا مبهم
range component عنصر مربوط به مسافت عامل مسافت شاخه مربوط به برد
xenial مربوط به مهمان نوازی مربوط به مناسبات بین مهمان و میزبان
distance angle زاویه مربوط به برد سلاح زاویه مربوط به مسافت هدف
catastrophism اعتقاد باینکه پوسته زمین دستخوش انقلابهای ناگهانی طبیعت شده
civil appropriation اعتبارات مربوط به امورپرسنلی اعتبارات مربوط به امور غیرنظامی
His sculptures blend into nature as if they belonged there. مجسمه های او به طبیعت طوری آمیخته میشوند انگاری که آنها به آنجا تعلق دارند.
physiocrat کسیکه معتقداست که زمین یگانه سرچشمه ثروت است وحکومت بایدتابع طبیعت باشد
desert [طراحی محوطه سازی در قرن هجدهم میلادی با نگاه کردن به طبیعت وحشی و دست نخورده]
physiocrats اقتصاددانان فرانسوی قرن هیجده که معتقد بودند زمین و طبیعت یگانه منبع ثروت است
strikes برخورد
intersects برخورد
intersect برخورد
clashes برخورد
clashed برخورد
clash برخورد
collisions برخورد
osculation برخورد
intersected برخورد
criss-crossing برخورد
criss-crosses برخورد
criss-cross برخورد
strike برخورد
striking برخورد
criss-crossed برخورد
incidence برخورد
strikingly برخورد
impact برخورد
impacts برخورد
appulse برخورد
reception برخورد
confliction برخورد
approached برخورد
contacted برخورد
stop برخورد
approach برخورد
contacting برخورد
stopped برخورد
contact برخورد
stopping برخورد
stops برخورد
tangency برخورد
ill favored بد برخورد
receptions برخورد
approaches برخورد
contacts برخورد
conflicted برخورد
conflict برخورد
attitude برخورد
attitudes برخورد
collision برخورد
conflicts برخورد
formula مقررات مربوط به ساختمان اتومبیل مقررات مربوط به ساختمان قایق مسابقه
formulae مقررات مربوط به ساختمان اتومبیل مقررات مربوط به ساختمان قایق مسابقه
formulas مقررات مربوط به ساختمان اتومبیل مقررات مربوط به ساختمان قایق مسابقه
impact test ازمون برخورد
impact strength استحکام برخورد
zone of contact محل برخورد
fall on <idiom> برخورد (بامشکلات)
knock-ups برخورد کردن
impact sound صدای برخورد
jct محل برخورد
touche اعلام برخورد
impact parameter پارامتر برخورد
greets درود برخورد
intersection point محل برخورد
chatters برخورد کردن
meeter برخورد کننده
meet برخورد کردن
chattered برخورد کردن
chatter برخورد کردن
My pride was wounded ( hurt) . به غیرتم برخورد
chattering برخورد کردن
affable خوش برخورد
greet درود برخورد
inelastic collision برخورد ناکشسان
greeted درود برخورد
crossing points محل برخورد دو خط
affects احساسات برخورد
conflux همریزگاه برخورد
conflict of interest برخورد منافع
collision rate سرعت برخورد
take the blade برخورد شمشیرها
collision rate نرخ برخورد
affect احساسات برخورد
collision rate میزان برخورد
unsporting conduct برخورد ناجوانمردانه
meets برخورد کردن
head on collision برخورد رودررو
tilt منازعه برخورد
tilted منازعه برخورد
tilts منازعه برخورد
crossing point محل برخورد دو خط
probability of collision احتمال برخورد
effective collision برخورد موثر
elastic collision برخورد کشسان
elastic collision برخورد الاستیک
electron impact برخورد الکترونها
contiguity برخورد تماس
accessible خوش برخورد
coincidences تطبیق برخورد
coincidence تطبیق برخورد
collision frequency فراوانی برخورد
impact hardness سختی برخورد
impact force نیروی برخورد
impact factor ضریب برخورد
impact برخورد کردن
impact effect اثر برخورد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com