English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
intercommunicate مرتبط بودن با
Other Matches
correlate مرتبط
correlating مرتبط
corresponsive مرتبط
correlates مرتبط
related industries صنایع مرتبط
correlates مرتبط کردن
sonnet sequence غزلیات مرتبط
correlate مرتبط کردن
unite مرتبط کردن
unites مرتبط کردن
uniting مرتبط کردن
related markets بازارهای مرتبط
integrated program برنامه مرتبط
correlating مرتبط کردن
communicationg vessels فروف مرتبط
gimmal متشکل ازقطعات مرتبط
one to one عینامساوی و مرتبط با یکدیگر
one-to-one عینامساوی و مرتبط با یکدیگر
structure تعدادی تابع مرتبط به هم برای حل مشکلات
structures تعدادی تابع مرتبط به هم برای حل مشکلات
structuring تعدادی تابع مرتبط به هم برای حل مشکلات
deme دستهای از موجودات زنده مرتبط با یکدیگر
academia حیطه ای از فعالیت ها و کار مرتبط با تحصیل در دانشگاه
collating به هم مرتبط کردن امور مقایسه دو چیز مربوط به یک موضوع
collate به هم مرتبط کردن امور مقایسه دو چیز مربوط به یک موضوع
collated به هم مرتبط کردن امور مقایسه دو چیز مربوط به یک موضوع
collates به هم مرتبط کردن امور مقایسه دو چیز مربوط به یک موضوع
network data management system مجموعهای از برنامههای مرتبط برای بار کردن دستیابی و کنترل یک پایگاه داده
wild card روشی که به یک سیستم عامل امکان میدهد تا روی چندین فایل با نامهای مرتبط عملکرد مفیدی داشته باشد
helmzhold resonator محفظه توخالی که تنها با یک سوراخ کوچک به محیط خارج مرتبط است و در ازای فرکانس معینی به تشدید درمی اید
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
RPC روش ارتباط بین دو برنامه روی دو کامپیوتر جدا ولی مرتبط . یک تابع نرم افزاری از کامپیوتر دیگر در شبکه درخواست پردازش یک مشکل را میکند و سپس نتیجه را نمایش میدهد. و در برنامههای client / server استفاده میشود
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
belong مال کسی بودن وابسته بودن
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
includes شامل بودن متضمن بودن
pertains مربوط بودن متعلق بودن
abler لایق بودن مناسب بودن
having مالک بودن ناگزیر بودن
look for منتظر بودن درجستجو بودن
ablest لایق بودن مناسب بودن
urgency فوتی بودن اضطراری بودن
moon سرگردان بودن اواره بودن
moons سرگردان بودن اواره بودن
reside ساکن بودن مقیم بودن
include شامل بودن متضمن بودن
governs نافذ بودن نافر بودن بر
owed مدیون بودن مرهون بودن
appertain مربوط بودن متعلق بودن
abuts مماس بودن مجاور بودن
appertained مربوط بودن متعلق بودن
owes مدیون بودن مرهون بودن
appertaining مربوط بودن متعلق بودن
inhere جبلی بودن ماندگار بودن
appertains مربوط بودن متعلق بودن
agree متفق بودن همرای بودن
pertained مربوط بودن متعلق بودن
wanted فاقد بودن محتاج بودن
stravaig سرگردان بودن بی هدف بودن
abut مماس بودن مجاور بودن
resides ساکن بودن مقیم بودن
depend مربوط بودن منوط بودن
disagreeing مخالف بودن ناسازگار بودن
disagree مخالف بودن ناسازگار بودن
haze گرفته بودن مغموم بودن
stravage سرگردان بودن بی هدف بودن
disagrees مخالف بودن ناسازگار بودن
depended مربوط بودن منوط بودن
have مالک بودن ناگزیر بودن
agreeing متفق بودن همرای بودن
depends مربوط بودن منوط بودن
pertain مربوط بودن متعلق بودن
agrees متفق بودن همرای بودن
resided ساکن بودن مقیم بودن
to stand for نامزد بودن هواخواه بودن
want فاقد بودن محتاج بودن
disagreed مخالف بودن ناسازگار بودن
governed نافذ بودن نافر بودن بر
consisting شامل بودن عبارت بودن از
precede جلوتر بودن از اسبق بودن بر
precedes جلوتر بودن از اسبق بودن بر
slouch خمیده بودن اویخته بودن
slouched خمیده بودن اویخته بودن
slouching خمیده بودن اویخته بودن
conditionality شرطی بودن مشروط بودن
on guard مراقب بودن نگهبان بودن
consists شامل بودن عبارت بودن از
to be due مقرر بودن [موعد بودن]
consist شامل بودن عبارت بودن از
consisted شامل بودن عبارت بودن از
abutted مماس بودن مجاور بودن
govern نافذ بودن نافر بودن بر
discord ناجور بودن ناسازگار بودن
pend معوق بودن بی تکلیف بودن
owe مدیون بودن مرهون بودن
slouches خمیده بودن اویخته بودن
Being a junior clerk is a far cry from being a manager . کارمند عادی بودن کجا و رئیس بودن کجا
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
stand بودن واقع بودن
profiteer استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
profiteers استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
interdepend بهم موکول بودن مربوط بهم بودن
to be proper for به جا بودن
juddered لق بودن
ween بودن
juddering لق بودن
judder لق بودن
lackvt کم بودن
justness حق بودن
dubiosity در شک بودن
judders لق بودن
wobbled لق بودن
wobble لق بودن
put one's cards on the table <idiom> رک بودن
to be بودن
concentricity بودن
sufficing بس بودن
consecutiveness پی در پی بودن
suffices بس بودن
wobbling لق بودن
wobbles لق بودن
To be in two minds about something . To be undecided. To waver and vacI'llate. دو دل بودن
sufficed بس بودن
incompactness ول بودن
To be all adrift. سر در گم بودن
reach بس بودن
to find oneself بودن
to be in a bad [foul] temper بد خو بودن
teem پر بودن
teeming پر بودن
stink بد بودن
exist بودن
teems پر بودن
existed بودن
intends بر ان بودن
intending بر ان بودن
intend بر ان بودن
suffice بس بودن
exists بودن
to be in two minds دو دل بودن
to think ill of any one بودن
last [be enough] بس بودن
be adequate بس بودن
stinks بد بودن
be enough بس بودن
to chop and change دو دل بودن
suffice بس بودن
to hold water ضد آب بودن
to bargain for بودن
be sufficient بس بودن
teemed پر بودن
to kick the beam کم بودن
ridiculousness مضحک بودن
gentilism غیرکلیمی بودن
go about شایع بودن
refrangibility شکستنی بودن
go along موافق بودن
habitualness عادی بودن
preponderate سنگین تر بودن
practicalness عملی بودن
hang together متفق بودن
practicableness عملی بودن
heartiness قلبی بودن
heirship وارث بودن
positivity مثبت بودن
greasiness روغنی بودن
preventability بازداشتنی بودن
provisionality موقتی بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com