Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
She keep son bothering me .
مرتب مزاحم من است
Other Matches
sort
روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند تا مرتب شوند
sorts
روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند تا مرتب شوند
sorted
روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند تا مرتب شوند
sorted
روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند
sorts
روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند
sort
روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند
exchange
روش مرتب سازی که داده ها مختلف را تغییر میدهد تا همه مرتب شوند
exchanged
روش مرتب سازی که داده ها مختلف را تغییر میدهد تا همه مرتب شوند
exchanges
روش مرتب سازی که داده ها مختلف را تغییر میدهد تا همه مرتب شوند
merge sorting algorithm
الگوریتمی که در ان محتویات دو ارایه مرتب برای ایجادارایه مرتب سوم ترکیب می شوند
exchanging
روش مرتب سازی که داده ها مختلف را تغییر میدهد تا همه مرتب شوند
sorted
برنامهای که امکان مرتب سازی فایلهای جدید وسپس ترکیب آنها به صورت مرتب در فایلهای موجود را فراهم میکند
sort
برنامهای که امکان مرتب سازی فایلهای جدید وسپس ترکیب آنها به صورت مرتب در فایلهای موجود را فراهم میکند
sorts
برنامهای که امکان مرتب سازی فایلهای جدید وسپس ترکیب آنها به صورت مرتب در فایلهای موجود را فراهم میکند
filing
1-مرتب کردن متن ها. 2-متن هایی که باید مرتب شوند
sort
الگوریتم مرتب سازی داده ها که داده ها می توانند بیشتر از محل خود در عمل مرتب سازی حرکت کنند
sorts
الگوریتم مرتب سازی داده ها که داده ها می توانند بیشتر از محل خود در عمل مرتب سازی حرکت کنند
sorted
الگوریتم مرتب سازی داده ها که داده ها می توانند بیشتر از محل خود در عمل مرتب سازی حرکت کنند
plaguer
مزاحم
interfering
مزاحم
troubler
مزاحم
importunate
مزاحم
worrisome
مزاحم
obtrusive
مزاحم
troublemaker
مزاحم
troublemakers
مزاحم
a pain in the neck
<idiom>
مزاحم
obtruder
مزاحم
intruder
مزاحم
intruders
مزاحم
troublous
مزاحم
leeches
مزاحم
enfant terrible
مزاحم
tiresome
مزاحم
leech
مزاحم
bothersome
مزاحم
enfants terribles
مزاحم
bubble sort
روش مرتب کردن که در آن مرتب جفت جفت داده ها عوض می شوند تامرتب شوند
buttonholes
مزاحم شدن
cumber
مزاحم شدن
background noise
اصوات مزاحم
interference wave
موج مزاحم
interfere
مزاحم شدن
parasitic current
جریان مزاحم
molest
مزاحم شدن
parastic drag
پسای مزاحم
interfered
مزاحم شدن
perturb
مزاحم شدن
interferes
مزاحم شدن
profile drag
پسای مزاحم
buttonholed
مزاحم شدن
molesting
مزاحم شدن
burdensome tax
مالیات مزاحم
molests
مزاحم شدن
buttonhole
مزاحم شدن
interference field
میدان مزاحم
molested
مزاحم شدن
buttonholing
مزاحم شدن
interference current
جریان مزاحم
to be a pain in the neck
مزاحم بودن
obtrude
مزاحم شدن
obtruded
مزاحم شدن
obtrudes
مزاحم شدن
obtruding
مزاحم شدن
pesky
زحمت دهنده مزاحم
strident
دارای صدای مزاحم
stridently
دارای صدای مزاحم
varmint
انسان یاحیوان مزاحم
combrous
صعب الوصول مزاحم
mush
صدای مزاحم پارازیت
parasite
صدای مزاحم پارازیت
varment
انسان یاحیوان مزاحم
parasites
صدای مزاحم پارازیت
annoy
تحریک کردن مزاحم شدن
disturb
مشوب کردن مزاحم شدن
annoyed
تحریک کردن مزاحم شدن
intromit
دخالت کردن مزاحم شدن
annoys
تحریک کردن مزاحم شدن
disturbs
مشوب کردن مزاحم شدن
dehum
از بین بردن صدای مزاحم
knocker
ادم خرده گیر مزاحم
knockers
ادم خرده گیر مزاحم
gadfly
ادم مردم ازار مزاحم
potter
دیگ ساز مزاحم شدن
separation of interfering substances
جدا کردن اجسام مزاحم
potters
دیگ ساز مزاحم شدن
bete noire
ادم مزاحم وغیرقابل تحمل
high frequency interference
تداخل امواج فرکانس بالا سیگنال مزاحم
to wear out one;
از زیاد ماندن درجایی مزاحم صاحب خانه شدن
formats
روش خاص مرتب کردن متن یا داده . روش مرتب کردن داده روی دیسک
format
روش خاص مرتب کردن متن یا داده . روش مرتب کردن داده روی دیسک
to obtrude up
سر زده نزد کسی امدن مزاحم کسی شدن
spurious signal
علایم مخابراتی مزاحم خارجی در یک دستگاه مخابراتی
orderly
مرتب
well groomed
مرتب
well-groomed
مرتب
shipshape
مرتب
ordered
مرتب
he was neat
مرتب
systematic
مرتب
business like
مرتب
businesslike
مرتب
regular
<adj.>
مرتب
regulars
مرتب
orderlies
مرتب
in good order
<adj.>
مرتب
prissy
مرتب
proper
<adj.>
مرتب
tidy
<adj.>
مرتب
tidying
مرتب
neater
مرتب
decent
<adj.>
مرتب
fair
<adj.>
مرتب
neat
<adj.>
مرتب
neatest
مرتب
trims
مرتب
trim
<adj.>
مرتب
presentable
<adj.>
مرتب
straight
<adj.>
مرتب
tidiest
مرتب
steady
<adj.>
مرتب
tidies
مرتب
indexes
مرتب کر دن
kilter
مرتب
indexed
مرتب کر دن
index
مرتب کر دن
methodic
مرتب
trimmest
مرتب
irregular
نا مرتب
serials
مرتب
serial
مرتب
well-ordered
<adj.>
مرتب
tidier
مرتب
uncluttered
<adj.>
مرتب
tidied
مرتب
marshaling
مرتب کردن
concert
مرتب کردن
arrange
مرتب کردن
arranged
مرتب کردن
arranges
مرتب کردن
marshalled
مرتب کردن
marshals
مرتب کردن
collates
مرتب کردن
collated
مرتب کردن
collating
مرتب کردن
arranging
مرتب کردن
collate
مرتب کردن
trims
مرتب پاکیزه
collocate
مرتب کردن
tidying
مرتب کردن
intrinsic
مرتب شایسته
tidiest
مرتب کردن
tidies
مرتب کردن
tidier
مرتب کردن
tidied
مرتب کردن
sorting
مرتب نمودن
straight
راحت مرتب
straighter
راحت مرتب
straightest
راحت مرتب
collocated
مرتب کردن
collocating
مرتب کردن
collocates
مرتب کردن
concerts
مرتب کردن
trimmest
مرتب پاکیزه
trim
مرتب پاکیزه
regularizing
مرتب کردن
regularizes
مرتب کردن
regularized
مرتب کردن
regularize
مرتب کردن
regularising
مرتب کردن
regularises
مرتب کردن
regularised
مرتب کردن
tidy
مرتب کردن
periodical
که مرتب رخ میدهد
graduate
مرتب کردن
graduates
مرتب کردن
graduating
مرتب کردن
straighten up
<idiom>
مرتب کردن
Orderly . In good order . Tidy . Ship - shape .
مرتب ومنظم
Shipshape . In apple pie order.
مرتب ومنظم
well ordered
مرتب و منظم
well conditioned
مرتب و منظم
periodic
که مرتب رخ میدهد
to map out
مرتب کردن
riptide
جریان اب نا مرتب
queerly
بطور مرتب
put straight
مرتب کردن
orderly
<adv.>
بطور مرتب
tidily
<adv.>
بطور مرتب
neatly
<adv.>
بطور مرتب
duly
<adv.>
بطور مرتب
orderly
<adv.>
بصورت مرتب
tidily
<adv.>
بصورت مرتب
neatly
<adv.>
بصورت مرتب
duly
<adv.>
بصورت مرتب
partially ordered
پاره مرتب
cleanest
مرتب کردن
clean
مرتب کردن
lineup
مرتب کردن
set in order
مرتب کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com